سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شریح بن حارث 3

فتوای شریح بر ضد امام حسین (ع)

متن منسوب به شریح قاضی درباره فتوای علیه امام حسین:

«انَّ حسین بنَ علی بن ابی‌طالب شَقَّ عَصا المسلمین و خالَفَ امیرَالمؤمنین و خَرَجَ عن الدّینِ، ثَبَتَ و حُقِّقَ عندی، قَضَیتُ و حَکَمتُ بِدَفعِهِ و قَتلِهِ حِفظاً لِشَریعةِ سَیدِ المرسلین»؛ «به‌درستی که حسین بن علی در میان مسلمانان تفرقه افکند و با امیرالمومنین (یزید) مخالفت کرده و از دین خارج شده است. این مطلب برای من ثابت و محقق شده است. پس حکم کردم به دفع و کشتن او برای حفظ شریعت پیامبر اسلام. بنا به گفته محمد صحتی سردرودی، عاشوراپژوه شیعه، فتوای شریح با تفاوت‌هایی اندک در کتاب‌هایی مثل جواهر الکلام فی سوانح الایام نوشته حسن اشرف الواعظین در قرن چهاردهم قمری و ترجمه الالفین نوشته شده در قرن پانزدهم قمری نقل شده است. قاضی طباطبائی نیز آن را در کتاب‌های ثمرات الانوار و مزامیر الاولیاء که در قرن چهاردهم قمری نوشته شده‌اند، آورده است بر اساس کتاب تاریخ جامع سید الشهداء نیز ماجرای فتوای شریح در کتاب‌هایی مثل کتاب تذکرة الشهدا اثر ملاحبیب‌الله کاشانی نوشته شده در قرن چهاردهم نقل شده است این داستان از عبدالنبی عراقی نجفی (درگذشته 1344ش) نیز نقل شده است که او هم در قرن چهاردهم زندگی می‌کرد.

 

در زمان شورش ابن زبیر و قیام مختار

اخباری در مورد استعفای شریح از منصب قضاوت در زمان شورش ابن زبیر در منابع نیامده است. در این رابطه ابن سعد و ابن خلدون گفته‌اند که شریح در فاصله سال‌های بحرانی، پس از استعفای معاویه دوم 64 تا 73ق به مدت 9 سال در کار خود درنگ نمود و حتی به مدت سه سال از منصب قضاوت کناره گیری کرد. علت این امر طبق گفته ابن سعد،[53] ترس او از عدم امنیت جانی در هنگام تصدی این منصب بوده است. ابن خلدون آورده است: مختار پس از تسلط بر کوفه و آرام کردن اوضاع این شهر، شریح قاضی را که به دنبال بروز فتنه در جهان اسلام، از منصب قضای کوفه استعفا کرده و خانه نشین شده بود، به کار قضاوت برگرداند. سپاهیان مختار و به خصوص شیعیان او، با این کار مخالفت نموده و از مختار خواستند که وی را عزل کند. آن‌ها دلایل مخالفت خود را عثمانی بودن شریح، مغضوب علی (ع) قرار گرفتن و تبعید او به بانقیا توسط امام، گواهی دادن علیه حجربن عدی و کوتاهی ورزیدن در پیام رسانی به هم قبیلگان او ذکر می‌کردند.

شریح نیز پس از شنیدن این اعتراضات، خود را به بیماری زد، در نتیجه مختار نیز که تاب تحمل اعتراضات بسیار یاران خود را نداشت، شریح را از کار برکنار نمود.

در دوران عبدالملک و امارت حجاج

پس از برقراری حکومت عبدالملک و تسلط او بر کوفه، شریح توسط این خلیفه مجددا به مسند قضاوت باز گردانده شد. ابن وکیع جریان گمارده شدن شریح بر مسند قضاوت را در کتاب خود آورده است. پس از به دست گرفتن امارت کوفه توسط حجاج، وی مقام قضای این شهر را تثبیت نمود و شریح علاوه بر اشتغال بر این امر، از مشاوران حجاج نیز به شمار می‌رفت. وی تا سال 78 هجری به امر قضاوت مشغول بود و در این سال از حجاج تقاضای کناره گیری از مسوولیت نمود که حجاج نیز با درخواست او موافقت نمود. منابع، علت استعفای او را پند و اندرز مردی دانا عنوان کرده و نوشته‌اند که آن مرد به او توصیه کرده بود که به علت رشوه خواری فرزندش و هم چنین پیری و ناتوانی خودش، از سمت خود استفعا دهد وی پس از این استعفا خانه نشین شد و در این مدت حقوق و مستمری دریافتی خود از دولت را قطع نمود و با همین وضعیت نیز درگذشت.

سال وفات و سن او در هنگام مرگ

سن شریح در هنگام مرگ از یکصد تا یکصد و بیست و هفت سال گزارش شده است. ظن قوی وجود دارد که سن او در هنگام مرگ 106 تا 110 سال بوده است. دلایل اختلاف اخبار، نامشخص بودن سال دقیق تولد و وفات او و دور شدن وی از کارهای مهم جامعه در واپسین سال‌های عمر بوده است. منابع مختلف، سال وفات او را از سال 72 تا 99 هجری گزارش کرده‌اند

مدت قضاوت شریح

در رابطه با مدت زمان قضاوت شریح، از آنجا که در تاریخ وفات او تناقض وجود دارد، بالطبع روایات مختلفی موجود است که آن را از 53 تا 75 سال ذکر کرده‌اند. دلیل دیگر اختلاف روایات، اختلاف نظر نویسندگان بر سر کناره گیری شریح از قضاوت و مدت زمان آن و به حساب آوردن یا نیاوردن این مدت است. ابن ابی الحدید مدت زمان قضاوت او را 57 سال ذکر کرده است که یک سال از آن نیز در بصره بوده است  


شریح بن حارث 2

ماجرای قاضی شدن شریح:

شریح در سال 11 هجری وارد مدینه شد و به مدت 7 سال در مدینه جزء متولیان شهر (متولیان در آن زمان امور مهم شهر را بر عهده داشتند) بود. بعد از آن طی قضاوتی پیش روی عمر در سال 18 هجری (چهل ساله) به قضاوت شهر کوفه مامور شد. (بنابر نقل تاریخ، استاد او معاذ بن جبل در همین سال به علت بیماری در شام از دنیا رفت)

ماجرای قضاوت او برای عمر: اکثر منابع این حکایت را چنین بیان کرده اند که عمر اسبی را از مردی خرید و قیمت آن را هم پرداخت و سپس سوار بر اسب شد و به راه خود رفت. ولی هنوز مکان معامله را ترک نکرده بود که اسب-به خاطر دردی که در پایش بروز کرد- شروع به ناله نمود. عمر به همین دلیل از راهی که طی کرده بود، برگشت و به مردی که اسب را از او خریده بود گفت: این اسبی را که من از تو خریدم، ناسالم و معیوب است، به همین دلیل می خواهم، آن را به تو برگردانم و پولم را پس بگیرم. مرد جواب داد که ای امیرالمؤمنین! من اسب را از تو پس نمی گیرم. زیرا اسبی که من به تو فروختم، سالم بود. عمر به او گفت: برای قضاوت و داوری بین ما فردی را حکم قرار ده. آن مرد شریح را پیشنهاد کرد. عمر پس از موافقت، به اتفاق مرد نزد شریح رفتند و مرد حکایت را برای شریح تعریف کرد و خواستار قضاوت میان آنها شد. شریح قاضی نگاهی به عمر بن خطاب انداخته و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا وقتی که تو اسب را تحویل گرفتی، سالم بود؟ عمر گفت: بله، شریح به عمر چنین دستور داد که یا آنچه که خریده ای، نزد خود نگه دار، یا آن را همان طور که گرفته ای، برگردان. عمر از این قضاوت شگفت زده گردید و خطاب به شریح گفت: مگر قضاوت صحیح غیر از این است؟! و گفته تو قاطع و حُکمی است که از روی عدل و انصاف صادر شده است. به سوی کوفه برو، زیرا من از این لحظه، ترا به قضای آنجا گماشتم. بنابراین شریح به مکان مأموریت خود در کوفه-که در آن زمان موطن فقیهان و دانشمندان بود-رفت.

در واقع با گسترش دامنه فتوحات مسلمین در زمان خلافت عمر، وی منصب قضا را بر حسب ضرورت به دیگران تفویض کرد. این افراد بر خلاف شیوه انتخاب ابوبکر اغلب اشخاصی غیر معروف بودند که سابقه چندانی در اسلام نداشتند؛ زیرا عمر ترجیح می‌داد که صحابه و اشخاص معروف و سر‌شناس اسلام را به عنوان مشاور و رایزن در مدینه و نزد خود نگه دارد. این مرام خلیفه دوم، زمینه را برای چهره شدن افرادی همچون شریح فراهم ساخت و یکی از دلایل اصلی انتخاب شریح، همین اصرار عمر در به کارگیری این شیوه در انتخاب افراد بود.

وی از جمله افراد باسواد مدینه در دوران عمر محسوب می‌شد که در شاعری و علم انساب نیز خُبره بود.

 

در دوره خلافت عثمان

در زمان خلافت عثمان، منصب قضای شریح از طرف خلیفه تثبیت گردید و او توانست، در مدت خلافت دوازده ساله عثمان، با شگرد مخصوص به خود، سمت قضای کوفه را حفظ نماید. رفتار شریح و میزان تأثیرپذیری و الگو برداری وی از عثمان، نسبت به عمر، بسیار کمتر بوده است و روایاتی را که از عثمان نقل می‌کند، بسیار کمتر از روایات منقول از عمر است. سمت قضای کوفه در این زمان نیز ظاهرا از لحاظ عملکرد و نحوه قضاوت، با مشکلی برخورد نکرد و شریح بدون هیچ گونه دردسر و مشکل خاصی به کار خود مشغول بود. اخبار و اطلاعات راجع به شریح در دوره عثمان، همانند دوره ابوبکر، بسیار کم و محدود است. ظاهرا رابطه او با عثمان خوب بوده ولی این رابطه به گرمی رابطه با خلیفه دوم نبوده است.

 

در دوران حکومت امام علی

در زمان حضرت امیر در منصب قضاوت باقی ماند و حضرت تنفیذ حکم او را مشروط به نظارت خودش بر احکام قضایی او دانست. یعنی احکام قضایی او می بایست به تایید حضرت برسد.

همچنین او به دلیل برخی از اشتباهات قضایی توسط حضرت به قریه ای در نزدیکی کوفه به نام «بانقیا» تبعید شد تا در آنجا قضاوت کند و بعد از مدتی نیز به کوفه بازگشت

همچنین او در ماجرای خرید خانه مجلل به قیمت 80 دینار مورد مواخذه و عتاب حضرت واقع شده است که شرح آن در نهج البلاغه شریف آمده است.

 

در زمان معاویه

 

در روزگار معاویه شریح از فقهای برجسته محسوب می‌شد و رخداد او در این زمان به ماجرای حجر بن عدی بر می گردد: هنگامی که زیاد در بصره به‌ سر می‌برد، حجر و یارانش به عَمْروبن حُرَیث، جانشین زیاد در کوفه، هنگام ایراد خطبه که با بدگویی و ناسزا به امیرمؤمنان علیه‌السلام همراه بود، سنگ‌ریزه پرتاب کردند. عمرو به زیاد گزارش داد و زیاد به سرعت به کوفه بازگشت. زیادبن‌ابیه پس از بازگشت به کوفه، مأموران خود را فرستاد تا حجر و یارانش را دستگیر کنند.

گروهی از ایشان کشته شدند و عده‌ای گریختند. حجربن عدی و سیزده تن دیگر دست‌گیر شدند.

زیاد آنان را همراه صد تن از لشکریانش نزد معاویه فرستاد و درباره ایشان نوشت که در لعن ابوتراب (علی علیه‌السلام) با «جماعت» مخالفت ورزیده و در نتیجه از فرمان خلیفه سرپیچی کرده‌اند.

وی شهادت برخی بزرگان کوفه از جمله شبث بن ربعی و شریح قاضی را مبنی بر مخالفت صریح حجر با بدگویی از علی بن ابی طالب، را نیز بر ضد حجر ضمیمه نامه کرد. در این میان هفت تن از ایشان با بیزاری جستن از علی نجات پیدا کردند و حجر و شش نفر دیگر نپذریفتند و به حکم معاویه کشته شدند.

اگرچه در برخی منابع آمده است که زیاد، امضای شریح را جعل کرده بود اما بعد از اطلاع شریح از این موضوع نسبت به این رفتار، اعتراضی و یا اقدامی انجام نداده است.

 

در دوران یزید

ملاقات با هانی بن عروه

عبیدالله پس از استقرار در دارالاماره، به شناسایی افرادی که از مسلم حمایت و با یزید مخالفت کرده بودند، پرداخت و بر همین منوال دستور داد، هانی بن عروه را که از بزرگان قبیله مَذحج در کوفه بود و از مسلم بن عقیل-در بدو ورودش به کوفه-حمایت و پشتیبانی کرده و حتی او را در خانه خود پناه داده بود، دستگیر کنند و به دارالاماره بیاورند.

عبیدالله در قصر با هانی بدرفتاری کرد و به روایتی با عصایش بینی او را شکست و زخمی عمیق بر پیکر او وارد آورد، به طوری که ناله و شیون هانی بلند شد. هواداران هانی و هم قبیله ای های او، به ریاست عمر و بن حجاج، در بیرون درالاماره، به تصور اینکه او را کشته اند، سر و صدای فراوانی به راه انداختند. ابن زیاد از علت سروصدای بیرون قصر سؤال کرد، در جواب گفتند: «مذحجیان به گمان اینکه تو هانی را کشته ای، در بیرون دارالاماره تجمع کرده و می خواهند به درون قصر بریزند و اسیر خود را نجات دهند». عبیدالله که توان مقابله با چهار هزار نفر را در خود نمی دید، از این خبر متوحش شد و به هر طریقی که خواست، به مذحجیان بقبولاند که هانی زنده است، موفق نشد. برای همین دست به دامان شریح-که از دیدگاه مذحجیان فرد محترم و راستگویی به حساب می آمد-گردید و از او خواست که احوال هانی که در زندان بسر می برد را جویا شود و به دروغ خبر صحت و سلامت وی را به مذحجیان برساند و از آنها بخواهد که پراکنده و متفرق گردند، تا بلکه به این وسیله بتواند، از آشوب این قبیله که درصدد تصرف دارالاماره بودند، جلوگیری نماید

ابن زیاد خطر را بیخ گوش خود احساس می کرد و از آنجا که حکومت عبیدالله به تازگی در کوفه قوام یافته بود، اگر شورشیان مذحج در آن لحظه به دارالاماره ابن زیاد می ریختند؛ به آسانی آن را تسخیر کرده و شهر کوفه را به کنترل خود در آورده و حکومت ابن زیاد را ساقط می نمودند و بدین ترتیب زمینه را برای ورود حسین بن علی (ع) آماده می ساختند. عبیدالله که خود نمی توانست، مردمان شورشی را نسبت به زنده بودن هانی راضی سازد و از طرف دیگر نمی توانست، هانی را که مورد ضرب و شتم شدیدی قرار داده بود، به هم پیمانانش نشان دهد (زیرا به لحاظ روان شناسی این کار از دید ابن زیاد درست نبود) ناگزیر از شریح که مورد اعتماد مذحجیان بود، استفاده کرد. برای اینکه اگر افراد قبیله مذحج، رئیسشان را در آن وضعیت می دیدند، به طور حتم از طرف هانی به قیام بر ضد عبیدالله تشجیع می شدند. تنها عاملی که در این لحظه می توانست، اتحاد مردمی افراد را بشکند، خیانت بعضی از خواص و افراد به ظاهر محترمی که دلهای افراد را با ریاکاری خود همراه کرده بودند، بود. یکی از اینها شریح قاضی بود که تا آن موقع، بیش از چهل سال از قضاوت وی در شهرهای کوفه و بصره می گذشت و از جمله کبار تابعین و معتمدین خلفای سلف به حساب می آمد. حتی از نظر بعضی، به عنوان شیعه علی (ع) و از پیروان حسین بن علی (ع) نیز محسوب می شد. نقشی را که شریح قاضی در این لحظه حساس در صحنه سیاست بازی کرد، بی اندازه مهم و حیاتی بود؛ بخصوص برای ابن زیاد که به قیمت بدست گرفتن امارت از طرف عبیدالله و تمشیت امور به دست او، به قتل رساندن هانی و مسلم و از همه مهمتر، حادثه کربلا و...تمام شد.

و چنین بود که عبیدالله در این لحظه از وجود شریح در جهت مقاصد خود بهره برداری نمود و از آنجا که مذحجیان، شریح و گفته هایش را تأیید می کردند، از وی خواست تا وضعیت هانی بن عروه را-که در زندان بود-مشاهده کرده و فقط زنده بودن او را به مذحجیان خبر دهد و از آنها بخواهد که متفرق و پراکنده گردند و ضمناً جاسوسی را برای نظارت بر کار شریح همراه او فرستاد.

ابن اثیر در ادامه توصیف واقعه، اخبار این دیدار را در کتاب خود آورده و نوشته است: چون شریح به دستور عبیدالله بر هانی بن عروه-که در زندان ابن زیاد بود-درآمد، هانی فریاد برآورد: «آی مسلمانان! آیا مردمان من مرده اند؟! پس دینداران قبیله من کجا رفته اند؟! یاران را چه افتاده است؟! آیا آنها مرا در چنگال دشمن خودشان و پسر دشمنشان رها می سازند؟!» وی زمانی که فریاد مذحجیان در بیرون دارالاماره را شنید، به شریح گفت: «این صدای هم قبیله ای ها و شیعیان من است! تو به آنان خبر ده که اگر ده مرد جنگی بر من در آیند، می توانند مرا از زندان ابن زیاد نجات دهند!» شریح از دارالاماره بیرون آمد، در حالی که جاسوسی همراه او بود که ابن زیاد او را به خاطر نظارت بر اعمال شریح و آگاهانیدن ابن زیاد نسبت به رفتار و گفتار شریح، همراه وی ساخته بود، (طبری نام وی را حمید بن بکیر الاحمری نوشته است)(4)روبروی آنان ایستاد. شریح بعدها می گفت: اگر این جاسوس، همراه من نمی بود، پیغام هانی-در زمینه هجوم افراد به قصر عبیدالله و آزاد ساختن او و منع آنها از پراکنده شدن و تنها گذاشتن هانی-را به ایشان می رساندم. وقتی شریح به نزد آنان آمد، به آنها گفت: «من دوست شما-هانی-را دیدم و سوگند می خورم که او زنده و نمرده است.

شما در اینجا اجتماع نکنید، بلکه پراکنده شده و به خانه های خود بروید. عمر و یارانش گفتند: «اکنون که او کشته نشده است، باید سپاس خداوند را به جای آورد. خدایا شکر!»

آنگاه رفتند و پراکنده شدند.


شریح بن حارث 1

شُرَیح بن حارث کِندی مشهور به شریح قاضی

 

نام:

در روایات مشهور نام کامل او چنین آمده است: شریح بن حارث بن قیس بن جهم بن معاویه بن عامر بن راش بن حارث بن معاویه بن ثور بن مرتع بن معاویة بن کنده. کنیه اش ابوامیه یا ابو عبدالرحمان و از هم پیمانان قبیله بنی رائش بود. در کوفه از خاندان رائش کسی جز خانواده شریح نبوده است و دیگران در سرزمین هجر و حضرموت سکونت داشته‌اند.

همچنین وی به القاب زیر معروف بوده است: شریح قاضی و شریح کوفی

 

ولادت

منابع تاریخی، زمان دقیق تولد شریح را ذکر نکرده‌اند، ولی با توجه به نقل منابع مختلف نسبت به زمان مرگ او و همچنین سن او در زمان شروع قضاوت از جمله نقل ابن حجر عسقلانی، تاریخ تولد او 14 سال قبل از هجرت و به عبارتی 9 سال قبل از بعثت پیامبر اکرم بوده است. لذا زمان تولد لو مقارن با ولادت حضرت علی بوده است و در نتیجه هم سن و سال حضرت امیر بوده است.

خبری کوتاه از تعلیم و آموزش دیدن او در نزد معاذ بن جبل وجود دارد.

خانواده و اصل و نسب:

بنابر روایت مشهور وی اصالتا اهل یمن و از قبیله کِندة بوده است. نسبت به پدر و فرزندان وی در منابع تاریخی ذکری نشده است اما مادر وی عبدة دختر علی بن یزید ابن رکانة نقل شده است و همسر او از قبیله بنی تمیم به نام زینب بوده است که اطلاعاتی از این دو نفر در منابع یافت نشده است.

قبیله کندة: همه قبایل یمن از قحطان هستند. قحطان فرزندی به نام سبا داشته است که او دارای دو فرزند به نام های حمیر و کهلان بوده است. از این رو همه قبایل مشهور یمن به نام این دو فرزند معروف هستند. کهلان دارای یازده بطن بود که یکی از آنها کندة است. کنده قبیله ای بزرگ و مهم از قبایل یمن بود که در بین قبایل آن سامان دارای جایگاه مهمی بود

 

خصوصیات فردی:

او مردی کوسه بود و در صورت مو نداشت. لذا او یکی از سادات طِلس می باشد. (سادات طِلس: بزرگان طلس: «طلس» جمع اطلس، به کسی گفته می‌شود که هیچ مویی در صورتش نباشد. به تعبیر فارسی : کوسه بودن / و این افراد شامل: عبدالله بن زبیر، قیس بن سعد بن عباده، احنف بن قیس و شریح قاضی می باشد) در منابع اهل سنت او چنین معرفی شده است: آگاه‌ترین مردم به قضاوت و مردی باهوش و زرنگ، فقیه، دانا و در داوری قوی و استوار، شاعری نیکو بیان و شوخ طبع بود.

در توصیف هوش او شَعبی او را از روباه هم مکارتر و حیله بازتر دانسته و گفته است: هنگامی که مردم کوفه گرفتار طاعون شده بودند، او به نجف آمد. هنگام نماز، روباهی می‌آمد و مقابل او می‌ایستاد و با حرکات خویش او را مشغول می‌کرد و چون تکرار شد، پیراهن خودش را بیرون آورد و بر چوبی پوشانید و آستینش را هم در دو طرف چوب قرار داد و کلاهش را هم بر چوب نهاد، به گونه‌ای که روباه به اشتباه بیفتد و خیال کند که شریح است. روباه به عادت هر روز آمد و جلو آن ایستاد. شریح از پشت سرش آمد و او را گرفت. به این جهت او را از روباه، مکارتر دانسته‌اند و این ضرب المثل نسبت به او معروف شده است: «إنَّ شُرَیْحاً کانَ أدْهى مِنَ الثَّعْلَب و أحْیَل»: شریح از روباه مکارتر است

 

روایت حدیث

شریح از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ، علی علیه‌السّلام ، عمر، ابن مسعود و افرادی غیر از ایشان حدیث روایت کرده است.

کسانی که از شریح روایت نقل کرده‌اند، عبارتند از: ابو وائل، قیس بن ابی حازم، شعبی، مجاهد، ابن سیرین و دیگران.

 

دوران جاهلیت:

در میان روایات تاریخی نسبت به شرح حال او در دوران جاهلیت مطلبی یافت نشده است و لکن به طور طبیعی در یمن می زیسته است و در همان جا مسلمان شده است.

 

 

مهاجرت از یمن به حجاز

شریح در یمن اسلام آورد و نزد مُعاذ بن جَبَل (از صحابی پیامبر که به یمن اعزام شده بود) به مدت 7 سال (از سال 4 هجری تا 11 هجری) آموزش دیده بود.

اکثر منابع، مهاجرت شریح از یمن به حجاز را تأیید کرده‌اند اما نسبت به تاریخ این مهاجرت اختلاف است؛ تعدادی از مورخان، آن را در دوران پیامبر (ص) و عده‌ای آن را در دوران خلافت ابوبکر، ذکر کرده‌اند.

توضیحی درباره معلّم وی:

معاذ بن جبل از قبیله خزرج و نام پدر او جبل بن عمرو بن أوس بود. کنیه‌اش ابوعبدالرحمن و از انصار پیامبر اسلام(ص) بود. وی به همراه هفتاد نفر در بیعت عقبه با پیامبر(ص) بیعت کرد و در جنگ‌هایی؛ مانند بدر و اُحُد حضور داشت. پیامبر(ص) پس از جنگ تبوک، معاذ را که 28 ساله بود به عنوان معلم و کارگزار به یمن فرستاد. هنگام وفات رسول خدا(ص)، معاذ در یمن بود. مرقد او در اردن کنونی است

صحابی یا تابعی

در مورد اینکه شریح از صحابه بود یا تابعین، میان مورخان و رجالیان اختلاف نظر وجود دارد. بعضی او را در ردیف تابعین به حساب آورده‌اند که زمان جاهلیت را هم درک نموده است، اما ابن حجر گزارشی از ملاقات کوتاه او با پیامبر (ص) آورده و کوشش دارد که وی را جزء صحابه به حساب آورد. در حالی که ذهبی، صحابی بودن او را رد کرده است. ابن وکیع اسلام آوردن شریح را قبل از رحلت پیامبر (ص) تأیید کرده، ولی ملاقات او با پیامبر (ص) را مردود می‌داند.

در زمان پیامبر

در کتاب «اسد الغابة» آمده است که: «او زمان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را درک کرد؛ ولى هرگز حضرت را ملاقات ننمود. بعضى گفته اند ملاقات کرد و نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آمد و مسلمان شد، سپس عرض کرد: اى رسول خدا(صلی الله علیه وآله)! من خانواده اى پر جمعیّت در یمن دارم، پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: آنها را نزد من بیاور؛ ولى هنگامى که آنها را به مدینه آورد پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) رحلت فرموده بود.

در زمان خلافت ابوبکر

در زمان خلافت ابوبکر، شریح از جمله تازه مسلمانان به شمار می‌رفت؛ به همین دلیل، عنصر مهمی در شهر مدینه به حساب نمی‌آمد. این امر سبب ناشناخته ماندن شخصیت وی و عدم کسب مسوولیت دولتی در دوره ابوبکر گردیده بود.


شبث بن ربعی 4

پاسخ به دو سوال:


سوال 1:
شبث مخالف عثمان بود اما به معاویه نامه نوشت و او را در قتل عثمان دخیل دانست؟ مگر او با قتل عثمان مخالف بود که دنبال عوامل دخیل می‌گشت؟

پاسخ 1: نسبت به این مقطع تاریخی، مطلب روشنی پیدا نکردم لذا در فایل هم نیاوردم
اما در برخی تحقیق ها آمده که او مخالف عثمان بود، ولی بعد توبه کرد و پشیمان شد ، لذا بعد از قتل عثمان به معاویه نامه ای نوشت و از جمله در آن قید کرد: « تو دوست داشتی تا عثمان کشته شود»
یعنی ابتدا مخالف بود ولی بعد تغییر موضع داده بود


سوال 2:
بعد از حکمیت او همراه گروهی از بنی‌حنظله به خوارج پیوست ولی با سخنان امام‌علی‌ع برگشت. آن گروه چه شدند؟ آن‌ها هم برگشتند؟

پاسخ 2: نسبت به وضعیت آن گروه صریحا چیزی گفته نشده
اما به صورت کلی برخی از خوارج تحت تاثیر حرف امام قرار گرفتند از جمله همین شبث.


شبث بن ربعی 4

پاسخ به دو سوال:


سوال 1:
شبث مخالف عثمان بود اما به معاویه نامه نوشت و او را در قتل عثمان دخیل دانست؟ مگر او با قتل عثمان مخالف بود که دنبال عوامل دخیل می‌گشت؟
پاسخ 1: نسبت به این مقطع تاریخی، مطلب روشنی پیدا نکردم لذا در فایل هم نیاوردماما در برخی تحقیق ها آمده که او مخالف عثمان بود، ولی بعد توبه کرد و پشیمان شد ، لذا بعد از قتل عثمان به معاویه نامه ای نوشت و از جمله در آن قید کرد: « تو دوست داشتی تا عثمان کشته شود»یعنی ابتدا مخالف بود ولی بعد تغییر موضع داده بود

سوال 2:
بعد از حکمیت او همراه گروهی از بنی‌حنظله به خوارج پیوست ولی با سخنان امام‌علی‌ع برگشت. آن گروه چه شدند؟ آن‌ها هم برگشتند؟

پاسخ 2: نسبت به وضعیت آن گروه صریحا چیزی گفته نشدهاما به صورت کلی برخی از خوارج تحت تاثیر حرف امام قرار گرفتند از جمله همین شبث.





شبث بن ربعی 2

زمان خلفای سه گانه:

در منابع تاریخی نسبت به وی در این زمان نقل خاصی نشده است.

 

دوران امام علی

پس از به خلافت رسیدن امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) ابتدا به ایشان پیوست.

در واقعه جمل به مخالفت با امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) برخاست و در کنار ابوموسی اشعری، مردم کوفه را از یاری حضرت (علیه‌السّلام) برحذر می‌داشت.

شبث، در جنگ صفین، در کنار یاران امام علی (علیه‌السّلام) قرار گرفت و از سوی حضرت (علیه‌السّلام) فرماندهی بنی‌حنظله را در این جنگ بر عهده گرفت.

قبل از آغاز جنگ، شبث و عده‌ای دیگر از کوفیان به نمایندگی از سوی علی (علیه‌السّلام) نزد معاویه فرستاده شدند تا او را به سوی خدا و کتاب او و اطاعت از فرامین او دعوت کنند.

پس از آغاز جنگ و در پی مکر عمرو بن عاص و به نیزه کردن قرآنها شبث از کسانی بود که خواهان توقف فوری جنگ شده، بر حکمیت پای می‌فشرد.

پس از پایان نبرد صفین، او به همراه تعداد زیادی از کوفیان از سپاه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) جدا شد و در صف خوارج جای گرفت و از سران ایشان گردید. اما‌ اندکی بعد توبه کرد و دوباره به سپاه امام (علیه‌السّلام) پیوست و از سوی امام (علیه‌السّلام) فرماندهی جناح چپ لشکر کوفه را در جنگ نهروان بر عهده گرفت.

 

زمان معاویه:

پس از شهادت امام علی (علیه‌السّلام) و واگذاری خلافت به معاویه شبث نیز از یاران و مریدان این خاندان گردید تا جایی که به درخواست زیاد بن ابیه، حاضر شد علیه حُجر بن عَدی کندی شهادت دهد؛ شهادتی که سرانجام منجر به شهادت حجر بن عدی و یارانش شد.

توضیح ماجرا: در سال 50 که زیاد بن ابیه حکومت کوفه را، علاوه بر بصره، از طرف معاویه به دست گرفت، با وجود دوستی‌اش با حجربن عدی، به او درباره دفاع از علی بن ابی طالب و انتقاد از معاویه هشدار داد، اما حجر همچنان بی‌پروا مردم را بر ضد معاویه تحریک می‌کرد.

هنگامی که زیاد در بصره به‌ سر می‌برد، حجر و یارانش به عَمْروبن حُرَیث، جانشین زیاد در کوفه، هنگام ایراد خطبه که با بدگویی و ناسزا به امیرمؤمنان علیه‌السلام همراه بود، سنگ‌ریزه پرتاب کردند. عمرو به زیاد گزارش داد و زیاد به سرعت به کوفه بازگشت. زیادبن‌ابیه پس از بازگشت به کوفه، مأموران خود را فرستاد تا حجر و یارانش را دستگیر کنند.

گروهی از ایشان کشته شدند و عده‌ای گریختند. حجربن عدی و سیزده تن دیگر دست‌گیر شدند.

زیاد آنان را همراه صد تن از لشکریانش نزد معاویه فرستاد و درباره ایشان نوشت که در لعن ابوتراب (علی علیه‌السلام) با «جماعت» مخالفت ورزیده و در نتیجه از فرمان خلیفه سرپیچی کرده‌اند.

زیاد بن ابیه شهادت برخی بزرگان کوفه از جمله شبث بن ربعی و شریح قاضی را مبنی بر مخالفت صریح حُجر با بدگویی از علی بن ابی طالب، را نیز بر ضد حُجر ضمیمه نامه کرد. در این میان هفت تن از ایشان با بیزاری جستن از علی نجات پیدا کردند و حجر و شش نفر دیگر نپذریفتند و به حکم معاویه کشته شدند.

 


شبث بن ربعی 3

واقعه عاشورا

شبث، از جمله کسانی بود که در واقعه کربلا به امام حسین(ع) نامه نوشت و از آن حضرت خواست که به کوفه بیاید:

«باغ و بستان سر سبز شده، میوه‌ها رسیده، نهرها لبریز گردیده است؛ لذا اگر مایلی، به سپاهی که برایت آماده شده، بپیوند»

اما با مسلط شدن ابن زیاد بر کوفه، در متفرق کردن اهالی کوفه از اطراف مسلم بن عقیل نقش بسزایی داشت. روز عاشورا امام حسین(ع) در سخنان خود خطاب به سپاه عمر بن سعد، او را به عنوان یکی از نویسندگان نامه‌های کوفیان مخاطب قرار داد و گفت: «ای شبث بن ربعی!،‌ای حجّار بن أبجر!،‌ای قیس بن اشعث،... مگر شما برایم ننوشته بودید: میوه‌ها رسیده، باغ‌ها سرسبز شده و نهرها لبریز گردیده، [اگر بیایی] بر سپاهی که برایت آماده شده، وارد خواهی شد، بیا؟!» ؛ اما شبث و دیگران نیز که چاره‌ای جز انکار نمی‌دیدند در پاسخ، منکر چنین نامه‌ای شدند

او برای حضور در واقعه عاشورا و جنگ با امام حسین(ع) تمایلی نداشت و هنگامی که ابن زیاد از او خواست به سپاه عمر بن سعد بپیوندد، تظاهر به بیماری کرد تا در مقابل امام قرار نگیرد. اما وقتی ابن زیاد به او گفت «اگر مطیع مایی به جنگ دشمن ما برو» به سمت کربلا حرکت کرد.

در روز عاشورا فرماندهی نیروهای پیاده سپاه عمر بن سعد را بر عهده داشت. وقتی که سپاهیان عمر بن سعد از شهادت مسلم بن عوسجه خوشحالی می‌کردند. شبث آنان را سرزنش کرد. هنگامی که شمر بن ذی الجوشن نیزه خود را در خیمه امام حسین(ع) فرو برد و فریاد زد که آتش بیاورید تا این خیمه را با اهلش بسوزانم. امام او را نفرین کرد. شَبَث بن رِبعی، نیز او را سرزنش نمود.

 

پس از واقعه عاشورا

شبث، پس از واقعه عاشورا، به شکرانه شهادت امام حسین(ع)، مسجدش در کوفه را (که سابقا امام علی(ع) از نماز خواندن در آن نهی کرده بود) تجدید بنا کرد.

پس از به ثمر رسیدن قیام مختار، او و دیگر اشراف کوفه مترصد فرصتی مناسب بودند تا علیه مختار خروج کنند و قیامش را در هم بشکنند. سرانجام این فرصت با خروج ابراهیم بن مالک اشتر و یارانش از کوفه، جهت جنگ با عبیدالله بن زیاد فراهم شد. اما تلاشهای او و یارانش با بازگشت به موقع ابراهیم سودی نبخشید و آنان به سختی شکست خوردند

در این هنگام شبث بن ربعی نیز به مانند بسیاری از قتله کربلا به سوی بصره گریخت و در حالی که دم اسبش را بریده بود و گوشه‌ای اسبش را شکافته بود و فریاد واغوثاه سر می‌داد وارد بصره شد و به مصعب بن زبیر پیوست.

شبث مصعب را تا شهادت مختار همراهی کرد؛ پس از آن نیز مدتی با مصعب همراه. سپس شبث با عبدالملک بن مروان همراه گردید و نقل شده که در نبرد با ازارقه شرکت جست.

 

مرگ:

سال مرگ شبث بن ربعی در برخی از منابع سال هفتاد هجری ذکر شده است.

 

 آیات مرتبط:

سوره نساء ، آیه 42 و 43

إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا کُسَالَى یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا 142

منافقان همواره با خدا نیرنگ می کنند، و حال آنکه خدا کیفر دهنده نیرنگ آنان است. و هنگامی که به نماز می ایستند، با کسالت می ایستند، و همواره در برابر مردم ریاکاری می کنند؛ و خدا را جز اندکی به یاد نمی آورند. (142)


مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِکَ لَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَ لَا إِلَى هَؤُلَاءِ  وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا 143

منافقان میان کفر و ایمان متحیّر و سرگردانند، نه [با تمام وجود] با مؤمنانند و نه با کافران. و هر که را خدا [به کیفر اعمال زشتش] گمراه کند، هرگز برای او راهی [به سوی هدایت] نخواهی یافت. (143)



سوره آل عمران؛ آیه 144

وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ  وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ 144

و محمّد جز فرستاده ای از سوی خدا که پیش از او هم فرستادگانی [آمده و] گذشته اند، نیست. پس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [ایمان و عمل صالح را ترک می کنید و] به روش گذشتگان و نیاکان خود برمی گردید؟! و هر کس به روش گذشتگان خود برگردد، هیچ زیانی به خدا نمی رساند؛ و یقیناً خدا سپاس گزاران را پاداش می‌دهد. (144)

 


شبث بن ربعی 1

شَبَث بن رِبعی تمیمی (چهره متلوّن) (مرد هزار چهره)

 

نام:

نام او شَبَث بن رِبعِی بن حصین تمیمی یَربُوعی و کنیه وی أبو عبدالقدوس است. برخی منابع از او به شبث بن ربعی ریاحی نیز یاد کرده‌اند.

 

ولادت:

نسبت به زمان ولادت او در تاریخ چیزی یافت نمی شود ولی در منابع تاریخی گفته شده که او زمان جاهلیت را درک کرده است. و با توجه به اینکه مرگ او را در سال 70 هجری و حداقل در سن 90 سالگی بیان نموده اند، حداقل او 7 سال قبل از بعثت پیامبر به دنیا آمده است.

 

نسب:

نسب شبث بن ربعی، به بنی یَربُوع از قبیله بنی‌حَنْظَله می‌رسد اما نسبت به خانواده و پدر و مادر او چیزی در منابع تاریخی یافت نشده است.

 

دوران پیامبر

چناچنه در منابع تاریخی آمده است شبث در زمان پیامبر اکرم، مسلمان شد اما بعد از رحلت او، مرتد شد و در زمانی که زنی به نام «سَجَاح» در سال یازدهم هجری ادعای پیامبری کرد با او همراه شد و اذان‌گوی مخصوص او گردید. اما‌ اندکی بعد توبه کرد و به صفوف مسلمانان دوباره پیوست.

سجاح همسر مسیلمة کذّاب است. مسیلمة یکی از پیامبران دروغین بود که از میان قبیله بنی‌حنیفه برخاست و در سال دهم هجری قمری در اواخر حیات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ادعای نبوت کرد. او بعد از بازگشت از مدینه در عام الوفود، مدعی شد که در نبوت با پیامبر اسلام شریک است و برای جذب بیشتر مردم، به تقلید از قرآن، کلماتی با نثر مسجع می‌ساخت و بر آنان عرضه می‌کرد.

مسیلمه به منظور کسب قدرت سیاسی و نظامی با زنی به نام سجاح که وی نیز ادعای پیامبری داشت، متحد شد و ازدواج کرد. ابوبکر برای مقابله با او، سپاهی را به فرماندهی خالد بن ولید به یمامه فرستاد. در نبرد یمامه که در سال یازدهم هجری قمری رخ داد، مسیلمه شکست خورد و کشته شد و سپاهش از هم پاشید و گفته اند سجاح نیز از ادعای پیامبری دست برداشت و مسلمان شد.

در ماجرای ازدواج این دو باهم ، سجاح مهریه خود را حذف نماز صبح و عشاء برای مردم درخواست کرد و مسلیمه نیز پذیرفت و طبق نقل تاریخ این موضوع را شبث به اطلاع مردم رساند.

از جمله آیات دروغین که سجاح به تقلید از قرآن ادعا کرد چنین است:

«اعدوا الرکاب و استعدوا للنهاب، ثم اغیروا علی الرباب، فلیس دونهم حجاب» : سواران را آماده کنید و برای غارت آماده شوید و به سوی قبیله ربابحمله برید که مانعی در مقابل آنها نیست.

و از جمله آیات دروغین که مسلیمة به تقلید از قرآن ادعا نمود عبارت است از:

-          او در معارضه با سوره القارعه چنین گفته است: «اَلفیلُ مَا الفیلُ وَ ما أَدراکَ مَا الفیلُ؟! لَهُ ذَنَبٌ وَ بیلُ وَ خُرطومٌ طَویلٌ!؛ فیل! کدام فیل! چه می دانی که آن فیل چگونه است؟! دارای دمی کلفت و زمخت است و خرطومی دراز!».

-           در معارضه با سوره کوثر چنین گفته است: «انّا أَعطَیناکَ الجَماهِرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ جاهِر اِنَّ مُبغِضَکَ رَجُلٌ کافِرٌ؛ ما به تو توده های مردم را عطا کردیم! پس برای پروردگارت نماز بخوان و صدای خویش را به هنگام نماز بلند کن! همانا دشمن تو مردی کافر است.

-          و نیز در معارضه با سوره ذاریات چنین به هم بافته است: «وَ المُبَذِّراتِ بَذراً وَ الحاصِداتِ حَصداً وَ الذارِیاتِ قَمحاً و الطّاحِناتِ طَحناً وَ العاجِناتِ عَجناً وَ الخابِزاتِ خُبزاً وَ الثارداتِ ثَرداً وَ اللاقِماتِ لَقماً اِهالَهً وَ سَمناً!؛ سوگند به دهقانان و کشاورزان! سوگند به دروکنندگان! سوگند به جداکنندگان گندم از کاه! سوگند به خمیرکنندگان (خمیرگیرها)! سوگند به نان پزندگان (نانواها)! سوگند به تردیدکنندگان! سوگند به کسانی که لقمه‌های چرب و نرم برمی دارند!».

-          مسیلمه کذاب درباره قورباغه نیز آیاتی ساخته است! او خطاب به قورباغه می‌گوید: «یا ضَفدَعُ بِنتَ ضَفدَعَینِ نَقَیِ ما تَنِقَینَ نِصفُکِ فِی الماءِ وَ نِصفُکِ فِی الطینِ اَلماءَ تُکَدِّرینَ وَ لَاالشّارِبَ تَمنَعینَ!؛ ای قورباغه خانم! دختر دو قورباغه! (خانم قورباغه و آقا قورباغه) هر چه می‌خواهی آواز بخوان! نیمی از تو در آب است و نیمی دیگر در گل! نه آب را تیره می‌سازی! و نه نوشنده را مانعی!».

-          یکی از آیاتی که مسیلمه درباره مفلسان و ورشکستگان ساخته است این است : «اِنَّ الَّذینَ یَغسِلُونَ ثِیابَهُم و لا یَجِدُونَ ما یَلبِسُونَ أُولئِکَ هُمُ المُفلِسُونَ؛ همانا کسانی که لباس‌های خویش را می‌شویند و دیگر چیزی برای پوشیدن نمی‌یابند، آنان حقیقتاً مفلس و ورشکسته‌اند!».

-          از دیگر سخنان او این بود: «لقد انعم الله علی الحبلی اخرج منها مسنه تسعی…؛ خداوند به زن باردار نعمت داد و موجودی زنده و روان از او بیرون آورد... .»

 


حجرات دوازده 4

مفاهیم آیات:

ظن: احتمال قوى. چنانکه وهم احتمال ضعیف و شک تساوى طرفین است

إِثم: گناه

تجسّس: بمعنى تفحّص و کنجکاوى از احوال مردم از همین مادّه است، جاسوس را نیز که از اوضاع مردم و محلّ کنجکاوى میکند بهمین سبب جاسوس گفته‌اند


حجرات دوازدهم 3

آیه 12
1-  مقصود از ظن به مومن، ظن سوء است . اینکه کسی به شخص دیگر گمان بد ببرد و الا ظن نیک و خیر به مومن، مورد نهی نبوده، بلکه پسندیده است
2-  منظور از اجتناب از ظن، ترتیب آثار و عمل به آن است. اینکه فرد را براساس آن ظن سوء قضاوت کنیم و برای دیگران نقل کنیم و ... / و الا نفس ظن ادراک انسانی است و بدون اختیار حاصل می شود لذا مورد امر و نهی نمی تواند واقع بشود (مثلا می توانیم بگوییم نگان نکن، ام نمی توانیم بگوییم نبین)
3-  ممکن هم هست که مراد اعم از خصوص ظن گناه باشد، مثلا خواسته باشد بفرماید از بسیارى از مظنه‏ها اجتناب کنید، چه آنهایى که مى‏دانید گناه است، و چه آنهایى که نمى‏دانید تا در نتیجه یقین کنید که از ظن گناه اجتناب کرده‏اید، که در این صورت امر به اجتناب از بسیارى از ظن‏ها، امرى احتیاطى خواهد بود، (مثل اینکه بگوییم از مالهایى که نمى‏دانى حلال است اجتناب کن، چه از آنهایى که مى‏دانى حرام است، و چه از آنها که‏نمى‏دانى حرام است یا حلال، تا در نتیجه یقین کنى که از مال حرام دورى جسته‏اى).
4-  کلمه" تجسس"- با جیم- به معناى پى‏گیرى و تفحص از امور مردم است، امورى که مردم عنایت دارند پنهان بماند و تو آنها را پى‏گیرى کنى تا خبردار شوى.
5-  فقهاء کلمه «غیبت» را به خاطر اختلافى که در مصادیقش از حیث وسعت دارد، به عبارتهاى مختلفى تفسیر کرده‏اند که برگشت همه آن عبارتها به این است که در غیاب کسى در باره او چیزى بگویى که اگر بشنود ناراحت شود. و به همین جهت بدگویى دنبال سر فردى که تظاهر به فسق مى‏کند را جزء غیبت نشمرده‏اند، (چون اگر بشنود که دنبال سرش چنین گفته‏اند ناراحت نمى‏شود).
6-  تاملی در باب غیبت:
شارع اسلام از این جهت از غیبت نهى فرموده که: غیبت اجزاى مجتمع بشرى را یکى پس از دیگرى فاسد مى‏سازد، و از صلاحیت داشتن آن آثار صالحى که از هر کسى توقعش مى‏رود ساقط مى‏کند، و آن آثار صالح عبارت است از اینکه هر فرد از افراد جامعه با فرد دیگر بیامیزد و در کمال اطمینان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او یکى شود، و ترسى از ناحیه او به دل راه ندهد، و او را انسانى عادل و صحیح بداند، و در نتیجه با او مانوس شود. نه اینکه از دیدن او بیزار باشد و او را فردى پلید بشمارد. در این هنگام است که از تک تک افراد جامعه آثارى صالح عاید جامعه مى‏گردد، و جامعه عینا مانند یک تن واحد متشکل مى‏شود. و اما اگر در اثر غیبت و بدگویى از او بدش بیاید و او را مردى معیوب بپندارد، به همین مقدار با او قطع رابطه مى‏کند، و این قطع رابطه را هر چند اندک باشد، وقتى در بین همه افراد جامعه در نظر بگیریم، آن وقت مى‏فهمیم که چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده، پس در حقیقت عمل غیبت و این بلاى جامعه سوز به منزله خوره‏اى است که در بدن شخص راه یابد، و اعضاى او را یکى پس از دیگرى بخورد، تا جایى که به کلى رشته حیاتش را قطع سازد

و انسان که از روز ازل به حکم ضرورت، اجتماع تشکیل داد، براى این تشکیل داد که یک زندگى اجتماعى داشته باشد، و در اجتماع داراى منزلتى شایسته و صالح باشد، منزلتى که به خاطر آن دیگران با او بیامیزند، و او با دیگران بیامیزد، او از خیر دیگران بهره‏مند، و دیگران از خیر او برخوردار شوند. و غیبت عامل مؤثرى است براى اینکه او را از این منزلت ساقط کند و این هویت را از او بگیرد. در آغاز یک فرد را از عدد مجتمع صالح کم کند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آنجا که در اثر شیوع غیبت تمامى افراد جامعه از صلاحیت زندگى اجتماعى ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد، و آن وقت دیگر افراد جامعه با هم انس نگیرند، و از یکدیگر ایمن نباشند، و به یکدیگر اعتماد نکنند، آن وقت است که دواء که همان تشکیل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دواء درمى‏آید.
پس غیبت در حقیقت ابطال هویت و شخصیت اجتماعى افرادى است که خودشان از جریان اطلاعى ندارند و خبر ندارند که دنبال سرشان چه چیزهایى مى‏گویند، و اگر خبر داشته باشند و از خطرى که این کار برایشان دارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز مى‏جویند و نمى‏گذارند پرده‏اى را که خدا بر روى عیوبشان انداخته به دست دیگران پاره شود، چون خداى سبحان این پرده‏پوشیها را بدین منظور کرده که حکم فطرى بشر اجراء گردد، یعنى اینکه فطرت بشر او را وامى‏داشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد، این غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند، با یکدیگر تعاون و معاضدت داشته باشند، و گر نه اگر این پرده‏پوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اینکه هیچ انسانى منزه از تمامى عیوب نیست، هرگز اجتماعى تشکیل نمى‏شد.
7-  تعبیر «لحم اخیه»اشاره به برادر بودن مومنین است که در آیات قبل بیان نمود.
8-  غیبت کردن مؤمن به منزله آن است که یک انسانى گوشت برادر خود را در حالى که او مرده است بخورد. حال چرا فرمود گوشت برادرش؟ براى اینکه مؤمن برادر او است، چون از افراد جامعه اسلامى است که از مؤمنین تشکیل یافته، و خداى تعالى فرموده:" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ". و چرا او را مرده خواند؟ براى اینکه آن مؤمن، بى خبر از این است که دارند از او غیبت مى‏کنند.