سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیاده سازی حجرات (ج 4) 1

خوب در خدمت شما هستیم با جلسه چهارم از محافل قرآنی قرار آسمانی که در این جلسه درباره آیه هفتم و هشتم سوره مبارکه حجرات با هم صحبت خواهیم کرد. آیه را با هم تلاوت می‎کنیم؛ «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون‏»، این آیه هفتم، اما آیه هشتم: «فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیم»، خوب ترجمه این آیات را با هم مرور کنیم؛‏

ترجمه بر اساس تفسیر المیزان از جناب آقای صفری نقل می‎‏کنیم، در این ترجمه می‏‎خوانیم: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ»، و بدانید که رسول خدا در میان شماست! و شما باید این نعمت را پاس بدارید. پیغمبر بین شماست و شما باید قدر این نعمت را بدانید.

«لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»، اگر او در بسیاری از امور از آرای شما پیروی کند، دچار زحمت می‏شوید و به هلاکت می‎افتید «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ»، و خدا نخواسته است که چنین شود، بلکه ایمان را برای شما دوست داشتنی قرار داد «وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» و آن را در دلهای شما بیاراست «وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» و کفر و فسق و گناه را در نظرتان ناخوشایند ساخت «أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون»، تا رشد یابید و آنانکه ایمان را دوست دارند و از کفر بیزار هستند رشد یافته‎گان‎اند.

و آیه بعدی: «‏فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ»، آری این موهبت‎ها به مؤمنین داده شد تا برای آنان از جانبِ خدا فضل و نعمتی باشد. «وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ» و این موهبت‎ها بی مورد و گزاف نیست بلکه خدا به شایستگان فضل و نعمت آگاه و کارهای او از روی حکمت است.

خوب این هم ترجمه این دو آیه؛ شأن نزولش هم که ناظر به همان آیات قبل که آیه نبأ باشد است. موضوع این بود که مردم داشتند به پیغمبر فشار می‎آوردند تا پیغمبر از نظر آنها در حمله کردن به بنی المصطلق تبعیت کند، پیغمبر خودداری کرد و تبیُّن کرد و خالد بن ولید را فرستاد تا خالد برود بررسی کند و صحّت خبر را بسنجد، او سنجید و آورد و معلوم شد که خبر صحّت ندارد و مشخّص شد که مسلمان‎ها با فشار آوردن خودشان بر پیغمبر، داشتند یک دردسر بزرگی را برای خودشان به وجود می‎آوردند، یک جنگ بیهوده و خون‏هایی که قرار بود الکی به زمین ریخته بشود. در ادامه آن آیه به آیه هفتم و هشتم سوره مبارکه حجرات می‎رسیم.

ابتدای آیه این است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ»، اما بدانید که رسول الله در میان شماست! این یک مطلب، دو مطلب مهم در این آیه وجود دارد. مطلب اول حضور پیغمبر است و می‎‏گوید صرف حضور پیغمبر کفایت نمی‏کند، پیغمبر باید در جایگاه خودش قرار بگیرد، چه جایگاهی؟ جایگاه رهبری، مدیریت و ریاست! تو جایگاه رهبری و مدیریت و ریاست شما باید از پیغمبر تبعیّت کنید، نه پیغمبر از شما تبعیّت کند! پس«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّه‏» را کامل می‎کند و می‎‏گوید: پیغمبر در میان شماست و وقتی در میان شما پیغمبر هست، پیغمبر باید متبوع شما باشد و شما باید تابع پیغمبر باشید.

خوب حکمت آن را بیان می‏کند: «لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» اگر شما به جای اینکه از پیغمبر تبعیّت کنید، فشار بر رهبری بیاورید و رهبر را تابع بر خودتان بکنید، پایان کار به درد سر افتادن و به زحمت افتادن است. فعل «لَعَنِتُّمْ» که لام برای تأکید است و «عَنِتُّمْ» صیغه نهم از «عَنِتَّ» به معنای سختی و به رنج افتادن است. پس عاقبت کسانی که به جای تبعیّت از پیغمبر، از رهبر، رهبر را تحت فشار قرار می‏دهند برای اینکه تابع آنها باشد، پایانش دردسر، رنج و سختی است. این یک مطلب؛

حالا خدای متعال در پایان آیه صحبت از فضل می‏کند، صحبت از رحمت می‏کند. این آیه، آیه لطف است. اگر بخواهیم برای این آیه یک عنوان انتخاب کنیم باید بگوییم لطف؛ قاعده لطف الهی، خدا نسبت به بندگانش لبریز از محبّت است، این خدایی که عاشق بندگانش است نمی‏تواند نسبت به عاقبت آنها بی تفاوت باشدف به مقتضای لطف خودش آمده به بندگان خودش یاری رسانده است، این یاری رساندن چطوری است؟ این لطف چطوری خودش را نشان می‏دهد؟

خدا می‏گوید شما می‏خواهید بروید و به مقصد برسید، من دو جور شما را کمک می‏کنم؛ کمک اول همین است که الآن گفت: «وَ اعْلَمُوا» آقا! نگران نباشید «أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ»، پیغمبر در بین شماست از چیزی نترسید، من هستم! پیغمبر به نمایندگی از من در میان شما هست، نگران نباشید، پیغمبر راه را بلد است، پیغمبر مقصد را می‏شناسد، پیغمبر مسیر درست هدایت، مسیری که شما به عاقبت بخیری و به سعادت و به امنیت و به آسایش برسید را بلد است، خیالتان راحت باشد. این یک، خدا آمد حالا چه در قالب پیغمبر اکرم و چه در قالب سایر انبیای الهی و چه نازل کردن کتب آسمانی در صدر همه قرآن کریم و چه برانگیخته شدن و نصب ائمه اطهار(علیهم السلام)، خدای متعال به واسطه این وسیله‎ها راه درست، راهی که آدم دچار دردسر نشود، دچار رنج و دچار سختی نشود و عاقبتش عاقبت خیر باشد توسط اینها نشان داده است و گفته اگر شما دنبال سر اینها حرکت بکنید به این عاقبت خوب خواهید رسید.

این جلوه اول لطف خداست


پیاده سازی حجرات (ج 3) 5

نکته ششم از علامه جوادی آملی این نکته را نقل می‏کنم؛ ایشان می‌فرماید: جامعه را دو چیز امن میکند. یکی علم صائد و یکی هم عمل صالح است. منظور از علم صائد یعنی علم مطابق با واقع، نه هر گزارش و خبر و اطلاعاتی، بلکه اطلاعات درست. یعنی در نقطه مقابل چی جامعه را نا امن می‏کند؟ اطلاعات غلط.

یعنی آن کسانی هم که الآن دارند جامعه ما را نا امن می‏کنند، فرمایشات مقام معظم رهبری همین امروز در دیدار با بدنه دستگاه قضا و مسئولان آن دقیقاً داشتند همین را میفرمودند که آقا بروید کسانی را که با اطلاعات غلط جامعه را نا امن میکنند با آنها برخورد کنید. همین فرمایشات امروز آقا بوده است.

پس اطلاعات غلط که اطلاعات غیر صائد می‏گویند، این جامعه را نا امن می‏کند. پس این ضرورت تبیُّن می‏شود. این روحیه تبیُّن را باید در خودمان پرورش بدهیم که در مواجهه با اخبار سرمان را پایین نیندازیم و زود قبول کنیم، باید بفهمیم که از کجا می‌آید، اگر جای قابل اعتنایی است خوب نیاز به تبیُّن نیست و آدم آن را میپذیرد، اگر آن خبر آورنده موثّق باشد و به تعبیری معادل باشد، اما اگر عاقل بودن آن برای شما مشخص نیست باید تبیُّن کنید و اگر هم نمیتوانید تبیُّن کنید خوب به آن خبر اعتنا نکن! اصلاً نرو زود موضع بگیر، زود باز نشر کن، زود لایک کن، زود واکنش بده، زود تبعیّت کن و طبق او حرف بزن، تبیُّن کن!

متأسفانه تو جریان عدالت خواه ما اول بیاییم به خودمان بزنیم، می‏گویند یک جوال دوز به خودمان بزنیم و یک سوزن به دیگران! تو جریان عدالت خواه انقلابی خودمان میبینیم که به أدنی بهانهای به کوچکترین مظنّهای زود اخبار را انتشار می‏دهد؛ آقا فلان کس فلان کار را کرد، آقای خاموشی فلان کار را کرد، آن این کار را کرد، او این کار را کرد، بدون اینکه کوچکترین تبیُّنی کرده باشد، خوب این جامعه را نا امن میکند و آسیبش متوجه همه آحاد جامعه میشود، نه فقط به آن کسی که این خبر در مورد او است، ما باید روحیه تبیُّن را در خودمان جا بیندازیم.

در کل، ببینید پس این علم صائد شد، دومی چی بود؟ عمل صالح. یعنی تصمیم تو و اقدام تو بر اساس این علم صائد باشد، اگر این علم صائد و آن اطلاع درست به شما رسید اقدام تو، موضع تو، تصمیم تو بر اساس آن قرار بده! حالا اگر بله اطلاعات درست به دستت آمد اگر لازم بود برو مطالبه گری کن، اگر لازم بود افشاگری کن، اگر لازم بود برو نهی از منکر کن، اگر لازم شد برو کفن بپوش و برو تو خیابان مقابله کن، حالا هر چی! پس اقدام انسان بر اساس علم صائد باید باشد. پس یکی اطلاعات درست و دومی تصمیم درست بر اساس اطلاعات درست باید باشد، اینها دو عامل مهم امنیّت جامعه میشود که توی این آیه منعکس شده است.

ببینید عزیزان در کل، وقتی ما داریم در مورد امنیت جامعه حرف میزنیم این نکته هم درست است که بگوییم، ما داریم در مورد سوره‌ای حرف می‌زنیم که اگر هم دارد در مورد موضوعات مهمی مثل ولایت و تبعیّت حرف می‌زند، در جلسات قبل گفتیم، در مورد اخلاق دارد حرف میزند. اخلاق ما در مقابل پیغمبر باید چطوری باشد، اخلاق ما در مقابل ولی و امام و رهبر باید چطوری باشد، اینها را دارد بیان می‏کند. حالا توی این آیه داریم یک بحث تکمیلی را می‏گوییم و آیات قبل و آیات بعد درباره رفتار جامعه و امت در مقابل پیغمبر و رهبر است.

در کل می‏خواهیم بگوییم که اخلاق یکی از فواید زندگی عاقلانه است. یعنی زندگی عاقلانه منجر به زندگی اخلاق مدارانه می‏شود. زندگی عاقلانه منجر به زندگی اخلاق مدارانه و منجر به امنیّت و سلامت جامعه می‏شود که یک مصداقش همین برخورد انسان در مقابل با اخباری است که به دست او میآید که الآن هم اگر این مردم به آن خبری که آقای ولید آورده بود اعتنا می‏کردند و اخلاق را زیر پا می‏گذاشتند و تبیُّن نمیکردند و میرفتند، ببینید چه اتفاق بدی میافتاد! این هم یک نکته در این مورد.

یک نکته دیگر اینکه در قرآن نه فقط به شنونده خبر توصیه شده است که برو دقت داشته باش، زود باور و زود پذیرنده خبر نباش! به گوینده خبر هم توصیه شده است. یعنی قرآن هم به شنونده خبر اهمیت می‏دهد و هم به گوینده خبر اهمیت می‏دهد.

یک وقتی میگوییم در مواجهه با خبر چه تکلیفی داریم، یک وقتی میگوییم در مقام بیان خبر، در مقام تولید خبر باید افراد دقت داشته باشند. یعنی توصیه قرآن هم به گوینده است و هم به شنونده. پس در مورد شنونده که همین آیه خوب بیان می‏کند و در مورد گوینده، یک روایت از امام صادق (علیه السلام) برای شما میخوانم که امام صادق(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى حَصَرَ عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ»، خدا بندگان خودش را به دو تا آیه از کتابش تخصیص داده است، چی گفته است؟ گفته است: «أَلاَّ یَقُولُوا حَتَّى یَعْلَمُوا»، اولاً تا یک چیزی را ندانستند، یعنی قشنگ صحت و سُقم آن را خبر ندارند این را نگویند، بیانش نکنند، خیلی از آیات دیگر هم این را آمده است بیان کرده است که چیزی را که نمیدانید نگویید «وَ لا یَرُدُّوا مَا لَمْ یَعْلَمُوا» و چیزی را که نمیدانند ردّش نکنند، اگر کسی حرفی زد آقا سکوت کن!

یک وقتی تو میگویی من نمیدانم! خوب نمیدانی پس چرا ردّ می‏کنی؟ نه قبول کن و نه ردّ کن! ببین همه حرفهای ما تا الآن این بود که چرا قبول می‏کنید بدون تبیُّن! همان طور که می‏گویید بدون تبیُّن نباید قبول کنید بدون تبیُّن رد هم نباید کنید، خوب مسکوت بگذار، سکوت کن، از کنارش عبور کن! چیزی را که نمیدانی نه قبول کن و نه ردّ کن! و چیزی را هم که نمیدانی خودت هم بیان نکن، یعنی خودت هم در بیان تولید یک خبر و یک مطلب فقط در محدوده آن چیزی که می‏دانی عمل کن، الی آخر که من روایت را دیگر تا همین جا پایان می‌برم و ادامه آن را بیان نمی‏کنم، حالا این روایت را سعی می‏کنم در کانالمان این را کامل بیان کنیم با سند آن.

مورد آخر هم همین است که در آیات بعدی در حقیقت به آن اشاره می‏شود و ما از سیاق آیات استفاده می‏کنیم؛ در پنج آیه قبل همهاش درباره این بود که آقا از پیغمبر پیشی نگیرید! همه‌اش درباره این بود که صدای خودتان را بر پیغمبر بالا نبرید! یعنی مقدم داشتن پیغمبر، یعنی ادبِ به ولی، ادبِ به رهبر! این پنج تا آیه اول است.

بعد توی این آیه میآید و این نکاتی را که عرض کردیم را بیان می‏کند و در آیه بعدی هم دوباره به همین ادب بر میگردد. در آیات بعدی که حالا انشاءالله در جلسه بعدی خواهیم خواند می‌آید و میگوید، آقا پیغمبر بین شماست، وقتی پیغمبر بین شماست، شما باید از پیغمبر و از رهبر تبعیّت کنید، نباید او را وادار کنید که از شما تبعیّت کند، مثل همین داستان که مردم داشتند به پیغمبر فشار میآورند که حمله کند و به آن خبر غیر موثّق اعتنا کند.

مثل ماجرای حکمیّت که مردم داشتند فشار میآوردند و فشار به امیرالمؤمنین آوردند که حکمیّت را قبول کند و بعدش هم همه آنها پشیمان شدند، آیه هم همین را می‏گوید؛ می‏گوید اگر شما این ادب را به کار نبرید و ولایت را معکوس کنید، یعنی به جای تبعیّت از ولایت، ولایت را تابع خودتان کنید، نتیجه کار چی می‏شود؟ پشیمانی است.

این نه تنها درباره پیغمبر، در مورد خود قرآن هم آیاتی آمده است. درباره خود قرآن میفرماید: «مَن جَعَلَهُ أمَامَه قَالَهُ إلَی الجَنَّة» اگر کسی قرآن را در جلوی خود قرار بدهد، یعنی تابع قرآن باشد، قرآن او را به سمت بهشت و سعادت راهنمایی می‏کند و او را به مقصد میرساند.

حالا «وَ مَن جَعَلَهُ خَلفَه» اگر کسی قرآن را پشت سر خودش قرار بدهد، یعنی می‏خواهد قرآن را تابع خود قرار بدهد، یعنی برای کارها، اهداف و تحلیل‏های خودش شروع کند از قرآن به زور استنادهایی بیاورد. یعنی تحلیل خودش را دارد و به زور از آیات قرآن آیاتی بیاورد و شاهد بر کارها و اهداف خودش قرار بدهد، چه اتفاقی میافتد؟ «سَاقَهُ إلَی النَّار» قرآن او را سوق می‏دهد و او را به سمت جهنّم میراند، یعنی به سمت شقاوت و بدبخی میراند.

یعنی اگر شما قرآن را پشت سر خود قرار بدهی، ولیّ را پشت سر خودت قرار بدهی و خودت جلو بیفتی، همین دقیقاً مضمون همه آیات است نه فقط این آیه، هم آیات بعد که خواهیم خواند، آیات 8 الی 9 و هم آیات 1 الی تا 5. می‏گوید شما به جای اینکه رسول را مقدم بدارید، یا طبق این روایتی که گفتم، یعنی قرآن و ثقلین را به جای اینکه ثقلین را مقدم بدارید و آنها را پشت سر خودتان قرار بدهید و خودتان جلو بیفتید، قطعاً «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِق‏»؛ کسی که از اینها پیشی بگیرد آخر کارش زیان است، شکست است و ندامت است، «عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمین‏».

این نکاتی بود که درباره این آیات خدمت شما عزیزان عرضه شد، ان شاء الله در جلسه بعدی آیات دیگر مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد. من مطلبم به پایان رسید، شما عزیزان اگر سؤالی، نکتهای دارید من در خدمت شما خواهم بود. و گرنه که مطلب من تمام شد.

من این را همین طوری زمانی که کسی بخواهد صحبت بکند، میکروفن بخواهد عرض می‏کنم که حالا کیفیت بیان مطالب پایین است قصور از بنده است، اما بابت تنظیم این مطالب من این را از باب این را دارم می‏گویم که خیلی ارزش قائل می‏شویم، شاید ساعتهای متمادی، هم فردی و هم گروهی توی این موضوعات زمان گذاشته شده است و سعی کردیم مطالب قابل استفادهای جمع آوری کنیم.

حالا عرض کردم آن قسمتی که مربوط به بیان بنده است، ممکن است بیان قاصری باشد و قابل نباشد و در شأن جلسه نباشد. اما مطالب زحمت کشیده شده است، من می‏خواهم دعوت کنم از عزیزانی که هم حضور منظم داشته باشند، هم اینکه مبلِّغ و مروّج باشند که بتوانیم پرچم قرآن را توی تایولایت انقلابی، توی توئیتر مذهبی‏ها پرچم قرآن را بالا ببریم. آن دنیا خودمان را مشمول شفاعت قرآن، پیغمبر بدانیم ان شاء الله.

خودمان را مبلِّغ بدانیم و سعی کنیم کسانی را بیاوریم، من سعی می‏کنم برای جلسه بعدی فضا را هم بهتر بکنم، یعنی مثلاً یک تجویزی که شامل آیه، ترجمه، کلیات بحثمان که اینها را سعی میکنم برای جلسات بعدی آماده کنم که مثل یک تابلویی جلویمان باشد.

شما عزیزان این جلسه را جدی بگیرید، کما اینکه بنده هم جدی گرفتم و خیلی زمان برای ارائه امروز گذاشتم. یک کانالی هم من ایجاد کردم لینک آن را میگذارم و بعداً این کار را خیلی غنیتر خواهیم کرد. فعلاً فقط فایلهای صوتی و این روایات و آیات و اینهایی که آوردیم، کاملش را همه را من توی آن کانال قرار می‏دهم، لینک آن را هم قرار خواهم داد. اگر صلاح می‏دانید یکی از عزیزان یک گروهی هم قرار بدهند که ما لینک جلسات را در آنجا بگذاریم و یا اگر نکاتی بود آنجا بیان کنیم، من این را هم حالا تحمیل نمی‏کنم، حال یکی از عزیزان این زحمت را بکشند و بانی خیر بشوند تشکر می‏کنیم.

یا علی مدد، خدا نگهدار.


پیاده سازی حجرات (ج 3) 4

نکته چهارم، جهل توی اینجا یک اشارهای هم به آن کردیم، جهل در مقابل علم است. می‏گویند آدم یک چیزی را می‏داند و یک چیزی را نمی‏داند. یک وقتی جهل در مقابل علم است و یک وقتی جهل در مقابل علم نیست بلکه در مقابل عقل است، جهل در مقابل عقل یعنی رفتار جاهلانه در مقابل رفتار عاقلانه است.

خیلی از افراد یک چیزی را می‏دانند، یعنی جاهل نیستند و عالم هستند اما تصمیمی که براساس آن دانسته می‏گیرند و رفتاری که بر اساس آن نشان می‏دهند رفتار غلطی است، خوب این فرد درست است که علم دارد اما رفتارش عاقلانه نیست.

یک وقتی آدم یک چیزی را نمی‏داند اما مواجههاش با آن جهلش، یک مواجهه عاقلانهای است، مثل همین کسانی که وقتی یک چیزی را نمی‏دانند خوب میروند می‌پرسند، می‏گویند: ندانستن عیب نیست، نپرسیدن عیب است. خوب می‏رود سؤال می‏کند «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون‏»، اگر نمی‏دانید بروید از آن کسانی که می‏دانند سؤال بکنید! این رفتار، رفتار عاقلانه میشود.

پس ما دو جور جهل داریم، یکی جهل به معنای نداستن در مقابل علم است! یکی جهل به معنای جهالت است، یعنی رفتار جاهلانه در مقابل رفتار عاقلانه! این خیلی مهم است. آن چیزی که طبق این آیه موجب ندامت می‏شود که در آخر آیه آمده است، جهل به معنای دوم است نه به معنای اول! یعنی اگر رفتار شما رفتار جاهلانه در زندگی باشد، منش شما منش جاهلانه باشد، آخر سر مبتلا به ندامت و پشیمانی میشوید و زیان میبینید و به دیگران زیان میرسانید. اما اگر رفتار شما عاقلانه باشد حتی اگر یک بار هم اشتباه کنید در کل پشیمان نمی‏شوید.

مثلاً یکی از رفتارهای عالمانه در ظن، مثلاً مراجعه به متخصص است. یک نفر یک دارو را سرِ خود مصرف می‏کند، این جاهلانه است! یک نفر می‌رود و از پزشک که متخصص است مشورت می‏گیرد و پزشک می‏گوید برو فلان دارو را مصرف کن! اولی که کلاً بر اساس جهل است و یک رفتار جاهلانه است، و این رفتار جاهلانه منجر به ندامت و پشیمانی می‌شود و هر آدم عاقلی هم این کار را مذمّت می‏کند حتی اگر هم به صورت موردی درست از آب در بیاید، یک دارویی را بخورد و مشکلش هم حل بشود باز هم دیگران او را سرزنش میکنند و می‏گویند که آدم عاقل اگر اشتباه از آب در می‌آمد چی؟! می‏گویند کار تو کار غلطی بود و ریسک کردی.

اما در نقطه مقابل، شما بروید نزد یک متخصص درجه یک و او برای شما یک چیزی بنویسد و از قضا اتفاقاً به صورت نادر اشتباه از آب دربیاید و آن بعداً معلوم بشود که اشتباه کرده و شما هم بخورید و حالتان بدتر بشود، آیا کسی رفتار شما را، آخر اینجا اتفاقاً غلط هم از آب درآمد، اما آیا اینجا رفتار شما را کسی مذمّت میکند؟ می‏گوید نخیر! می‏گوید روش تو روش درستی است و عقلا این روش را تحسین میکنند، در حالی که در اولی اتفاقاً رفت و خورد و به واقع درست از آب درآمد و در دومی غلط از آب درآمد! اولی جهل شد و دومی علم شد، اما در اولی رفتارش رفتار جاهلانهای بود اما دومی رفتارش رفتار عاقلانه بود.

ما در اینجا داریم در مورد جهل به معنای دوم حرف می‏زنیم، یعنی منش عاقلانه! اینجا قرآن کریم میفرماید: تبیِّن کنید تا با رفتار جاهلانه خودتان نروید کاری بکنید که منجر به ندامت بشود. پس قرآن اینجا دعوت به علم نمی‏کند، بلکه دعوت به عقلانیّت می‏کند و میگوید بروید و با رفتار عاقلانه خودتان را مصون از ندامت کنید. این هم یک نکته؛

نکته پنجم، در کل عقلانیّت یعنی زندگی عاقلانه مسیر بندگیِ خداست، مسیر عبودیّت است، مسیر رضایت خداست و زندگی جاهلانه مسیر معصیت است، مسیر نافرمانی خداست، مسیر دور شدن از خداست و مسیر هلاکت است، یعنی زندگی عاقلانه انسان را به سعادت میرساند و زندگی جاهلانه انسان را دچار شقاوت و بدبختی میکشاند.

ما روایت داریم کسی از امام صادق(علیه السلام؟) سؤال کرد عقل چی است؟ «قُلتُ: مَا العَقلُ؟» عقل چی است؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود «قال: مَا عُبِدَ بِه الرَّحمَان»، عقل چیزی است که به سبب او انسان به مقام عبودیّت خدا میرسد، یعنی خدا عبادت می‌شود، عقل چیزی است که باعث میشود خدا را انسان عبادت کند «وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان»، و به وسیله عقل، انسان بهشت را به دست بیاورد و کسب کند، یعنی اگر عقل ارزش دارد ارزش آن به این است که باعث می‌شود، یعنی زندگی عاقلانه و عقلانیّت باعث می‏شود که انسان در مسیر بندگی خدا قرار بگیرد و در مسیر بهشت قرار بگیرد و این هم خیلی نکته مهمی است، حالا روایت ادامه دارد و ما از ادامه آن صرفنظر می‏کنیم، پس این هم تعبیر زیبایی در مورد عقل بود و ارتباط آن با بندگی و سعادت.


پیاده سازی حجرات (ج 3) 3

ما تو فضای مجازی، توی رسانهها مدام در معرض اخبار و اطلاعات مختلفی هستیم، نه تحلیل، با تحلیل کاری ندارم، اخبار و اطلاعات و دادههای فراوان! می‏گوید خوب برو تحقیق کن، تبیُّن کن، تأمّل کن با همین توضیحاتی که در مورد کلمه تبیُّن عرض کردم، معلوم کن و سره را از ناسره تشخیص بده که کدام درست است و کدام غلط است؛

در مرحله بعد حالا آدم باید به تشخیص برسد، به بصیرت برسد، به تحلیل برسد و بر اساس این دادهها بفهمد که آقا الآن چه تکلیفی وجود دارد و چه حقیقتی وجود دارد و به چه روشی عمل کند، این یک مرتبه بالاتر است و توی اینجا قرآن امر به تبعیّت و ولایت میکند تحتِ محوریّت پیغمبر، البته نه توی این آیه بلکه تو آیات بعدی دیگر این را می‏گوید «أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّه‏»، خوب پیغمبر را دارید و بروید از پیغمبر کسب تکلیف کنید که باید چی بشود و چه کاری باید انجام بدهید و تکلیفتان چی است.

اما توی این آیه در مورد جهل به معنای اول می‏گوید بروید تحقیق کنید و در کل چه تبیُّن کردن در مقابل جهل به معنای اول یعنی جهل در اطلاعات، جهل در درستی و غلطی اطلاعات، و چه در معنای دوم یعنی تبعیّت از پیغمبر در جهل تحلیلی؛ هر دو تای اینها، مصداق زندگی عاقلانه میشود، یعنی انسان در یک زندگی عاقلانه اولاً باید برود و درستی و غلطی اطلاعات و دادهها را بررسی بکند و دوماً باید تحلیل خودش را و تشخیص خودش را و تکلیف خودش را از ولی، امام، رهبر و پیغمبر دریافت کند، اینها هم درباره مفاهیم آیه.

حالا سراغ نکات آیه برویم! من چند نکته را برای آیه می‏خواهم خدمت شما بیان کنم، شاید هفت الی هشت نکته.

نکته اول، ببینید دوستان این نکته را از بیانات علامه طباطبایی استفاده میکنیم. زیست انسان بر اساس آگاهی است و می‏توانست اینطور نباشد و می‏توانست زندگی انسان، تصمیمات و انتخابات و اخبار انسان براساس تصادفات و براساس موضوعات غیرقابل پیش بینی باشد ولی انسان خلقش و سرشتش اینطوری است که بر اساس علم و اطلاع و آگاهی، حالا چه درست باشد یا غلط، بر اساس آنها تصمیم می‏گیرد، یعنی می‏خواهد یک کاری بکند یا اطلاعات غلط یا اطلاعات درست، چون یک چیزی را می‏داند یک کاری را انجام می‏دهد، چون یک چیزی را می‏داند یک تصمیم را میگیرد و این خیلی مهم است، زیست انسان بر اساس آگاهی است، این نکته اول.

آگاهی مراتب دارد و یک مرتبه آن یقین و قطع است. گاهی اوقات انسان نسبت به موضوعاتی با قاطعیت و یقین اطلاع دارد، خوب از همانها هم تبعیّت می‏کند و تصمیم میگیرد و زندگی می‏کند، حالا نکته‏ای که ما می‏خواهیم از آن استفاده بکنیم و توی این آیه اهمیت دارد این است که شما اگر به هر دلیلی به آن یقین دسترسی نداشته باشید کلاً بی خیال علم و دانش نمی‏توانید بشوید و بگویید دیگر حالا می‏رویم به صورت تصادفی و یِلخی و همین طوری و هر طرف باد آمد ما همانطور عمل می‌کنیم، میگوید: نخیر! میگوید به هر دلیلی اگر دستتان از یقین کوتاه شد، سراغ گمان بروید، چون آدم به سراغ گمان می‏رود، آدمیزاد اینطوری است که چون زیست او آگاهانه است و آگاهی او اگر از جنس یقین بود که هیچ، الحمدلله! اگر نبود بیا یک مرتبه پایینتر و سراغ گمان، اما گمان هم دو جور داریم:

گمانی که قابل اعتناست و معتبر است و گمانی که قابل اعتنا نیست و معتبر نیست، این خیلی اهمیت دارد و این آیه در مورد همین دارد حرف می‏زند، این آیه در مورد گمان معتبر و گمان نامعتبر حرف می‏زند، یقین که هیچ آن را کنار بگذار، در مورد گمان معتبر و گمان غیر معتبر است. این آیه میگوید، ما به بعضی از گمان‏ها می‏توان توجه و اعتنا کنیم و به بعضی از گمان‏ها نمی‏توانیم. این نکته اول.

نکته دوم، ببینید این آگاهی‏ها که عرض کردم زیست انسان، زیست آگاهانه است، از همین جا می‏توانیم برداشت کنیم که آگاهی‏ها، ما فَکتهایی که توی فضای مجازی، توی رسانهها می‏شنویم و می‏بینیم اینها را هم می‏توانیم دو دسته کنیم، بعضی از این فکت‎‎ها چه درست باشد و چه غلط باشد، چه یقینی باشد و چه گمانی، توی زیست ما، توی زندگی ما، توی تصمیمات ما، توی انتخابات ما اثر دارد، و بعضی از آنها اثری ندارد، ما آنها را بدانیم یا ندانیم تأثیری در زندگی ما ندارد؛

پس اولاً عقل و عقلانیّت و عاقل بودن اقتضاء میکند که ما وقتمان را، توجه‏مان را، تمرکزمان را به موضوعاتی که دانستن یا ندانستن آنها در زیست و در زندگی ما تأثیری ندارد، نکنیم! حالا شاید تعبیر لغو که قرآن هم می‏گوید همین باشد، آنها را کنار بگذاریم.

پس ما اصلاً با آگاهی‏هایی که مؤثِّر در زیست ما نیست که کاری نداریم، ما چون می‏خواهیم زیست آگاهانه داشته باشیم می‏خواهیم سراغ آگاهی برویم، پس آگاهی‏ها باید در زیست مؤثِّر باشند، پس آنها را کنار می‏گذاریم و اینکه قرآن آمده است و توی این آیه گفته است که نبأ یعنی خبر مهم اشاره به همین است، نه هر خبری، خبری که مهم باشد، اهمیتش به چی است؟ اهمیتش به این است که توی زندگی ما نقشی داشته باشد.

اینقدر گاهی اوقات دیدید که میروند بررسی می‏کنند، راستی آزمایی میکنند که طبق این قرائن این خبر غلط است و طبق این قرائن این خبر درست است، در حالی که اصلاً کلاً خبر حالا چه درست یا غلط چه فایدهای به ما دارد، چه دخلی به زندگی ما دارد، اینها خیلی نکات مهمی است، کلاً باید به یک گروه زیادی، به یک دسته زیادی از اطلاعات و اخبار و آگاهی‏ها کلاً بی اعتنا بود و آنها را باید کنار گذاشت. حالا پس ما حرفمان درباره نبأ است، یعنی آگاهی‏های مؤثِّر در زیست و زندگی.

نکته سوم می‏گوید ما دو دسته از آگاهی‏هایی که برای ما مهم است، البته گفتیم یقین نه! آنهایی که گمان هستند! دو دسته از آگاهی‏هایی که از جنس گمان هستند، گمان یعنی صد درصد نیست و احتمال اینکه غلط هم باشند هست ولی شما می‏توانید به اینها توجه بکنید، اینها اعتبار دارند؛

دو دسته را آیه بیان کرده است، یک دسته را در ظاهر آیه به آن بیان شده است که به آن مفهوم موافق می‏گویند و یک دسته هم از آیه برداشت میشود که به آن مفهوم مخالف می‏گویند!

مفهوم موافق آن چی است؟ گفته که اگر فاسقی برای شما خبری آورد بروید بررسی کنید، «فَتَبَیَّنُوا». پس این یعنی یک دسته، یعنی اگر یک فردی که به هر دلیلی خیلی موثّق نیست اگر برای شما یک اطلاعاتی آورد، اگر این را به علاوه تبیُّن کنید، یعنی تحقیق کنید و به یک نتیجهای برسید آن نتیجه با اینکه گمان است، یعنی باز هم ممکن است غلط از آب دربیاد، ولی این قابل اعتنا است و شما می‏توانید به آن اعتنا کنید و تصمیم، آن تشخیص و فعالیتتان طبق آن انجام بدهید و این یک کار عاقلانه است.

پس اعتنا به خبر فاسق با تبیُّن یک کار عاقلانه است و این کار عاقلانه قابل دفاع است. ادامه آیه را ببینید که میگوید: «فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمین‏»، یعنی اگر شما این کار را انجام بدهید، خبر فاسق را تبیُّن کنید، دیگر آخر سر به ندامت گرفتار نمی‏شوید. این یک دسته؛

دسته دوم که گفتیم از آیه برداشت میشود و مفهوم مخالف آیه است اصطلاحاً چی است؟ وقتی که می‏گوید فاسق را تبیُّن کنید، یعنی اگر عادل بود، مثلاً یک آدمی بود که شما راستگویی او را یقین داشتید، یک خبری برای شما آورد دیگر بدون تبیُّن می‏تواند به او اعتنا کنید. این هم گمان آور است و شما یقین ندارید که صد درصد حرفش درست از آب دربیاید، شاید اشتباه کرده باشد، شاید اشتباه دیده باشد، یعنی صد درصد نیست، اما تا نود درصد، هشتاد درصد، هفتاد درصد است، گمان است؛ می‏گوید چون عادل است گمان این فرد هم می‏تواند برای شما قابل اعتنا و قابل اعتبار باشد و این رفتار هم رفتار عاقلانهای است که شما به یک چنین گمانی با اینکه باز هم احتمال اشتباه وجود دارد اعتنا کنید.

پس ما دو دسته از گمانها را معتبر می‏دانیم؛ گمانی که از فاسق بیاید همراه با تبیُّن و گمانی که از خبر و از اطلاع و از گفته یک عادل بیاید بدون تبیُّن! این دو دسته را شما میتوانید به آنها اعتنا کنید.


پیاده سازی حجرات (ج 3) 2

نکته بعدی شخصیّت آیه است. بعضی از آیات جداگانه از مفاهیم آنها یک شخصیّت مستقلی دارند، یک اسمی دارند یعنی به صورت جداگانه یک هویّتی دارند که تو خیلی از مسائل و موضوعات علمی درباره آن صحبت میشود، خوب این آیه هم یک شخصیّت جدی دارد که در علم اصول و فقه به آن اشاره می‏شود و درباره آن صحبت میشود، ما به آن ورود نمی‏کنیم و فقط به آن اشاره می‏کنیم.

اسم این آیه، آیه نبأ است. فقها و اصولیین فراوان درباره این آیه صحبت کردند و قواعد مهمی از جمله قاعده حجیّت خبر واحد که از مسائل مهم اصولی است و خیلی از دستورات فقهی ما از این اصل استفاده می‌شود این اصل حجیّت خبر واحد از این آیه استفاده شده است و این آیه از این نظر خیلی مهم است. از این عبور میکنیم؛

برویم سراغ مفاهیم آیه. در این آیه پنج تا واژه است که این واژهها تأثیرگذار و تعیین کننده در نکات آیه است. یکی اینکه در این آیه آمده است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»، پس مؤمنین مخاطب این آیه هستند. در بعضی از شأن نزول‏ها یک جوری گفته شده است که انگار پیامبر کسی بوده که شتاب زده عمل کرده است در حالی که اینها همه مخدوش است! بعضی از شأن نزول‏هایی که بیان شده است پیامبر زیر سؤال رفته است به عنوان کسی که شتاب زده عمل کرده و این آیه نازل شده است و به او گفته است که نباید شتاب زده عمل میکردید، در حالی که پیامبر به عنوان یک عقل کامل هیچ وقت یک چنین رفتار شتاب زدهای را از خودش نشان نمی‏داده است؛ مخاطب این آیه مؤمنینی بودند که شتاب زده و بدون تحقیق رفتند و به خبر آن آقای ولید اعتنا کردند و تازه در مرحله بعد پیغمبر را هم تحت فشار می‏خواستند بدهند که ما باید برویم و به این قبیله بنی المصطلق حمله بکنیم، پس مخاطب این آیه سایر مؤمنین هستند.

موضوع مهم که در فهم این آیه برای ما تأثیر دارد واژه «فسق» است. «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ»، اگر یک فاسقی برای شما نبأ آورد، خوب فاسق به چه کسی می‏گویند؟ فاسق در کتاب «العین» که آقای خلیل بن احمد فراهیدی این را در مورد فهم لغت نوشته است گفته: «المیلُ إلی المعصیّة کما فَسَقَ إبلیسُ عَن رَبِّهِ»، فسق یعنی میل و تمایل به معصیت همانطوری که ابلیس این کار را نسبت به اوامر خدا انجام داد و فسق کرد. حالا نکته‌اش چی است؟ میل یعنی چی؟ یعنی اهل معصیت شدن، نه به معنای ارتکاب موردی معصیت! یعنی ممکن است آدم یک بار پایش بلغزد و به سمت یک گناه برود اما نباید خودش را فاسق بداند و دیگران هم نباید او را فاسق خطاب کنند، فسق یعنی کسی که اهل معصیت میشود یعنی میل پیدا میکند.

ما خیلی وقتها می‏خواهیم گناه نکنیم ولی هزار عامل ما را می‌غلتاند و می‌لغزاند به وادی گناه! و ما سعی میکنیم خودمان را بیرون بیاوریم و دوباره هم ممکن است پایمان بلغزد، فاسق به کسی می‏گویند که گناه انتخابش است و اهل گناه شده و میل به گناه دارد، چنین کسی فاسق محسوب میشود. حالا توضیحات فراوان است که از چه جهت فاسق باشد؟ از جهت خبر آوردندگی که آن صداقتش مهم است، ما مثلاً اینکه فرد فلان گناه را انجام می‏دهد، مثلاً فرض کنید مبادرت به حرام خواری دارد این ممکن است باعث فسق فرد باشد و یک وقتی هم دروغگویی باعث فسق فرد باشد، بعضیها می‏گویند: نه اینجا منظور از فسق این گناهی است، میل به گناهی است که توی خبر آوردن مؤثّر است یعنی دروغگویی، یعنی کسی نباشد که اهل دروغ باشد؛ این هم حرف دقیقی است و ما در همین حد به آن اشاره می‏کنیم.

مفهوم بعدی که در این آیه آمده است نبأ است «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ»، گفته نبأ، و خبر نگفته است. راغب اصفهانی لغت شناس مطرح گفته است: نبأ یعنی خبر مهم و دارای فایده و خبری که قابل اعتنا است به این نبأ میگویند، نه به هر خبری! این را ما در نکات آیه هم به آن اشاره کردیم، خیلی مهم است، نبأ با خبر فرق دارد، خبر مهم را ما نبأ میگویند، این هم از این.

بعد گفته است: «فَتَبَیَّنُوا»، تبیُّن کنید، تبیُّن یعنی چی؟ در کتاب «المُنجِد فی اللغة العربیّة» آمده است: تبیُّنَ یعنی: «التأمَّلَ الشَّیئاً حتّی یَتَّضَحَ»، یعنی تأمّل در یک چیزی، تا به وضوح برسد، آدم تأمّل کند و تحقیق کند تا واضح بشود. در جای دیگری گفته شده است: «نَظَرَ مَضیئاً» یعنی نگاه ژرف و عمیق. یک جایی هم گفتند: «إستَشفَّ»، یعنی طلب شفافیّت، یعنی یک چیزی که مبهم است را شما شفافش کنید، به این تبیُّن میگویند. یا گفتند: «تَبیَّنَ الشَّیئاً لِظَّلَمَة»، یعنی یک چیزی که در تاریکی است را شما آشکار کنید، به این تبیُّن میگویند. این هم از این نکته!

ببینید یکی از مفاهیم هم «بِجَهالَةٍ» است. گفت: «أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَة»، پس بگذارید مفهوم جهالت را هم توضیح بدهیم، ما دو جور جهل داریم، جهل دو تا معنا دارد، یکی جهل در مقابل علم است، یعنی شما یک چیزی را نمیدانید و یک چیزی را می‏دانید! در مقام دادهها است، به قول امروزی‏ها «اِی تین»؛ یک سری فتوایی را می‏دانید و یک سری فتوایی را نمی‏دانید! آن چیزهایی که نمی‏دانید به آن جهل می‏گویند و در مقابل علم است، یک جور مربوط به اخبار است، خبرها!

یک جا هم جهل در مقابل عقل است و این خیلی مهم است و این خیلی اهمیتش بیشتر است. فرض کنیم دادهها را تو داری، آیا نسبت به این دادهها روی این دادهها تحلیل هم داری؟ با توجه به این اطلاعاتی که توی روزنانه و توی اخبار و توی جامعه با چشم خودت میبینی، به تحلیل هم می‏توانی برسی؟ حقیقت و ماورای این واقعیتها حقیقت چی است، تشخیص تو چی است، وظیفه تو چی است؟ این یک مرحله بالاتر از این دادهها و اطلاعات است، تشخیص، تحلیل و حقیقت؛ به این دومیِ عقل می‏گویند. یعنی یک جهلی در مقابل علم است که آن در لایه اول است و یک جهلی در مقابل عقل است که این دومی است، بعضی‏ها اطلاعات دارند اما تحلیل ندارند ما به اینها هم جاهل میگوییم منتهی جاهل به معنای دوم؛

خوب این را خوب دقت بکنید، جهل دومی به معنای در مقام تحلیل و عمل و اینهاست، در اولی توصیه این آیه حالا به توضیحاتش میرسیم. آیه گفته است: تبیُّن کن! می‏گوید وقتی یک نفری یک خبری آورد و شما نمی‏دانید درست است یا غلط است خوب بروید تبیُّن کنید، این فردی که خبر آورده است فاسق است و شما نمی‏دانید راست می‏گوید یا دروغ میگوید! گفته است می‏خواهد یک قومی به شما حمله کند، شما نمی‏دانید این حرف او درست است یا غلط است، خوب میگوید شما بروید تبیُّن کن! جهل تو با تبیُّن برطرف کن!


پیاده سازی حجرات (ج 3) 1

بسم الله الرحمن الرحیم

«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمین‏»؛ اول ترجمه آیه را ارائه می کنیم، من ترجمه‌ها را چند مورد آن را بررسی کردم آن ترجمهای که به نظرم دقیق‌تر بود و از بین حدود 7 ترجمه که بررسی کردم و به همه شماها هم توصیه می‏کنم این ترجمه را پیدا کنید و از این ترجمه استفاده کنید، یعنی به صورت چاپ شده وجود دارد، ترجمهای هست که عنوانش این است که اگر خواستید در اینترنت هم جستجو کنید، ترجمه بر اساس تفسیر المیزان، نه ترجمه تفسیر المیزان! ترجمه بر اساس تفسیر المیزان که آقای صفوی این کار را انجام دادهاند که خیلی ترجمه ارزشمند و عالی است. ترجمه اینطور شده است که: ای کسانی که ایمان آورده‌اید «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ» اگر فاسقی برای شما خبر مهمی آورد «فَتَبَیَّنُوا» پس درباره آن تحقیق کنید «أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» تا مبادا از روی نادانی به قومی آسیب برسانید!  «فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمین‏»، آنگاه از آنچه بر سرشان آوردهاید پشیمان شوید. این هم ترجمه و در قسمت بعد شأن نزول آیه را بیان می‏کنیم که دو شأن نزول برای آیه بیان شده است که یکی از آنها که معتبرتر است را بیان می‏کنیم که این در مجمع البیان از مرحوم طبرسی ذکر شده است و آن هم این است که پیامبر(ص) جناب ولید را برای دریافت زکات سراغ قبیله بنی المصطلق فرستادند و این آقا رفت و تصمیم گرفت که این مأموریت را انجام بدهد.

حالا من به عنوان یک نکته الحاقی در مورد ولید برای شما بگویم، چون این در تاریخ اسلام این اسم به گوش شما ممکن است قبل از این هم رسیده باشد؛ ببینید ما سه تا ولید داریم، سه ولید که اینها معروف هستند و اسم شان در تاریخ می‌آید. یکی ولید بن مغیره است، یکی ولید بن عُقبه است و یکی هم ولید بن عُتبه است. من می‏خواهم این سه تا را بگویم تا شما بشناسید.

ولید بن مغیره از مشرکین زمان پیامبر بوده، یعنی از همه اینها مُسنتر و قدیمیتر بوده است و پسرش خالد بن ولید به ظاهر از مسلمانها بوده که در زمان خلفا هم نقش داشته و مسئولیت داشته و جزء فرماندهی بوده و ماجراهای معروفی دارد که حالا ما الآن درصدد بیانش نیستیم؛ ولی این آقای خالد هم توی این شأن نزول این آیه، پسر این آقای ولید بن مغیره اسمش بود و ما با آن سر و کار داریم.

شخصیت دوم که بعد از این است ولید بن عُقبه است، ولید بن عُقبه اگر می‏خواهید در ذهنتان بشناسید کی است همان نقشی هست که آقای محمدرضا شریفینیا در سریال امام علی(علیه السلام) ایفا میکرد، یعنی استاندار مدینه بود در زمان خلیفه سوم، آقای عثمان که این مال آن دوره است. یعنی درگیری وی با امیرالمؤمنین بود.

و نفر سوم ولید بن عُتبه است که این عقبتر است و این آقای ولید بن عُتبه همان کسی است که در زمان قیام امام حسین(علیه السلام) استاندار مدینه بود و در آغاز قیام امام حسین چون امام در مدینه بودند با ایشان یک سری برخوردهایی داشتند و با ایشان یک سری گفتگوهایی از آنها تو تاریخ ثبت شده است. پس ولید بن عُقبه استاندار کوفه بود در زمان امیرالمؤمنین و ولید بن عُتبه استاندار مدینه بود در زمان امام حسین(علیه السلام).

خوب حالا این فردی که ما توی این آیه داریم درباره او صحبت می‏کنیم کدام فرد است؟ ولید بن عُقبه است که توی این آیه داریم در مورد آن صحبت میکنیم، ولید بن عُقبه رفت تا زکات را از این قوم بنی المصطلق دریافت بکند. ولید از قبل یعنی از زمان قبل از اسلام یک کدورت و دشمنی با این قبیله بنی المصطلق داشت! وقتی رفت نزدیک اینها شد، از راه دور دید اینها با یک حالت خوش‌آمدگویی و استقبالی سراغ ولید آمدند، ولید وقتی این صحنه را دید تصوّر کرد که اینها برای کشتن او میآیند! چون یک خصومتی از قبل داشت، همین که این صحنه را دید بدون اینکه بررسی بکند سراغ پیامبر آمد، یک جوری که سایر مسلمانان هم مطلّع شدند و به صورت خیلی مطمئنی گفت که آقا ما رفتیم از اینها زکات بگیریم، اما اینها آمدند تا ما را بکشند و از پرداخت زکات هم خودداری کردند، این را هم گفت و پیغمبر هم شنید و مسلمانان هم شنیدند و بنا را بر این گذاشتند که این خبر درست است و شروع به فشار آوردند به پیغمبر آوردند برای اینکه ما باید با اینها بجنگیم، چرا؟ چون زکات دادن یک جوری حاکمیّتی بود و ندادن زکات در حکم اعلام مبارزه و اعلام قیام بر علیه حکومت تلقّی می‏شد!

در حقیقت اگر این خبر درست بود و از پرداخت زکات خودداری می‏کردند داشتند اعلام می‏کردند که ما حکومت مرکزی را قبول نداریم و در مقابل آن میجنگیم و در حقیقت این کار ارتداد محسوب می‏شود و پیغمبر باید با آنها میجنگید؛ پس این خبر، خبر مهمی بود و توی این آیه هم تعبیر «نَبأ» آورده است و نبأ یعنی خبر مهم! مردم هم فشار آوردند و گفتند پس باید برویم بجنگیم که این آیه نازل شد:

گفت: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» آقایانی که ادِّعای ایمانتان می‏شود، «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ» اگر یک آدمی که عدالتش در خبر معلوم نیست، حالا چه از نظر ویژگیهای شخصی و چه از نظر اینکه این آدم با این قوم سابقه داشته و قبلاً با آنها خصومت و عداوت داشته است، شما چرا زود این را قبول می‏کنید و تازه به پیامبر هم فشار میآورید؟ نرفتید بررسی کنید که درست است و یا غلط است! بر فرضی هم که بررسی کردید، پیغمبر اینجا ایستاده است و شما چرا جلو میزنید و فشار به رهبر میآورید که برو و با اینها بجنگ! این آیه نازل شد که شما بروید تبیُّن کنید و همین اتفاق هم افتاد؛ پیغمبر، خالد بن ولید را منتهی نه خالد بن ولید پسر این ولید، بلکه پسر آن ولید بن مغیره او را پیغمبر به سراغ بنی المصطلق فرستاد و آن هم شبانه به آنجا رفت و یک فرستادگانی را فرستاد و اینها بین کوچه و پس کوچه‏های محل زندگی بنی المصطلق گشتند و آمدند برای خالد خبر آوردند و گفتند که ما رفتیم اذان اینها را شنیدیم، صدای نمازشان را شنیدیم به چشم خودمان دیدیم که آره اینها اسلام را پذیرفتند و وفادار به اسلام هستند و نه چنین حرفی نیست و اینها مرتدّ نیستند!

بعد صبح که شد خود خالد رفت و این راستی آزمایی را شخصاً انجام داد و دید که درست است و اینها وفادار هستند و در حقیقت برای استقبال ولید آمده بودند نه برای کشتن او! آمد و خبر را به پیغمبر داد و خلاصه این آیه هم در ادامه همین را می‏گوید و می‌فرماید: «أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» اگر شما بدون تبیّن عمل می‏کردید میرفتید و این قوم را با جهالت خودتان به آنها آسیب می‌زدید «فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمین‏»، بعد هم از آن کاری که خودتان کردید پشیمان می‏شدید. این یعنی شأن نزول این آیه که ما خدمت شما عزیزان بیان کردیم.

حالا توی بعضی روایات از پیغمبر نقل شده است که در همین جا فرمود که «التّأنِّی» حالا در بعضی جا تعبیر دیگری به کار بردهاند، فرمودند که: «التّأنّی مِنَ اللَّه وَ العَجَلَةُ مِنَ الشَّیطَان‏»، یعنی این اخلاق الهی است که آدم تأنّی کند، تأمّل کند و عجله کردن اخلاق شیطانی است. البته اینجا باید توجه داشت که منظور از این عجلهای که توی فارسی هم می‏گوییم عجله کار شیطان است، به این معنا نیست که ما همه کارها را باید عقب بیندازیم یا طول بدهیم و آن را کشش بدهیم! یا آنجایی که می‏گوید تأنّی کار خدایی است به این معنا نیست که ما هر کاری را باید به صورت خلاصه زماندار انجام بدهیم، منظور طی کردن مقدّمات لازم برای انجام درست یک کار است، یعنی شتاب زده عمل نکن! اینجا مقدمه چی بود؟ تبیُّن، تحقیق، راستی آزمایی؛ می‏گوید اگر شما این مقدمهای که لازمه یک کار درست است، کار درست کاری است که پشیمانی به دنبال ندارد، اگر آن مقدمات را انجام دادید آن کار، کار خدایی است و اگر انجام ندادید این رفتار، رفتار شیطانی است. پس عجله به این معنا، عجله به معنای ترک مقدماتی که لازم است برای کار درست و درمان و آنجا هم تأنّی یعنی انجام دادن آن مقدمات.

پس این هم یک روایت از پیغمبر که من این را فقط در یک منبع در احتجاج مرحوم طبرسی این روایت ذکر شده است. در بعضی از روایات‏ها به جای «تأنّی» گفته شده است «الإِنَاءَةُ مِنَ اللَّهِ وَ الْعَجَلَةُ مِنَ الشَّیْطَان‏»، خوب این هم از این نکته؛



پیاده سازی حجرات (ج 2) 2

همه این موضوعاتی که اهمیّتش را بیان کرد این اهمیّت کجا خودش را نشان می‏دهد؟ توی کارنامه مردم، توی رعایت این ادب! بعد ما وقتی نگاه می‎‏کنیم می‎بینیم آره جا داشت که خدا اینقدر حساسیّت به خرج بدهد و اینقدر از اهمیّت این موضوع برای ما بگوید و تأکید کند، چون امت نه تنها در زمان جانشینان پیغمبر، ائمه معصوم و بعد از آن هم در زمان جانشینان ائمه، بلکه در زمان خود پیغمبر و نسبت به خود پیغمبر هم در موارد متعدد این آداب را زیر پا می‏گذاشتند، پس خیلی جا داشت!

یک وقتی شما به یک نفر یک تذکری می‎دهید، این تذکر برای کسانی که آن فرد را می‌شناسند عجیب است، می‏گویند چه نیازی به این تذکر بود؟ او مگر اهل این اشتباه و خطا است که شما دارید تذکر می‎دهید؟ بعد شما می‎آئید مواردی را بیان می‏کنید و می‏گوئید که اگر من تذکر دادم جا داشت، چون موارد متعددی قبلاً این اشتباه از این فرد سر زده بود، ما این موارد تخلُّف را به این انگیزه بیان می‏کنیم که چند مورد را من خدمت شما عرض می‏کنم:

یک مورد جایی بود که پیغمبر برای فتح مکه حرکت کرد در سال هشتم هجرت! ماه مبارک رمضان هم بود و خوب جمعیّت خیلی زیادی هم همراه با پیغمبر حرکت کرده بودند، خیلی‎ها سوار بر مرکب‎ها بودند و خیلی‎ها هم پیاده بودند، خوب خسته و تشنه و گرسنه بودند؛

به یک منزلگاهی به نام کراءُالغمین رسیدند، وقتی به این منزلگاه رسیدند، به این منطقه و محل رسیدند، پیغمبر دستور دادند که یک ظرف آبی بیاورند، وقتی ظرف آب را آوردند پیغمبر روزه خودشان را افطار کردند و همراهان پیغمبر هم روزه خودشان را افطار کردند، چون دیگر سفر کرده بودند و مسافر شده بودند پیغمبر روزه خودشان را باز کرده بودند، با اینکه پیغمبر روزه خودشان را باز کرده بودند، اطرافیان پیغمبر هم روزه خودشان را باز کرده بودند، گروهی از میان مسلمان‏ها، اینها اتفاق افتاده است ها، به همین شگفت انگیزی! گروهی از مسلمان‎ها روزه خودشان را باز نکردند و بر روزه خودشان باقی ماندند و افطار نکردند و گفتند که بالأخره حیف است و روزه است و ما می‏خواهیم بنده خدا باشیم و عبادت کنیم و حیف است که این روزه را خرابش کنیم! پیغمبر یک اسمی روی آنها گذاشت و از آن به بعد به آن افراد به نام «عُصاة» یعنی گروه عصیانگر و گنهکار معروف شدند! چرا؟ به خاطر اینکه از پیغمبر جلو زده بودند، از خدا جلو زده بودند و این خیلی قابل توجه بود.

نمونه دوم، مال حجّة الوداع پیغمبر است. ببینید نمونه‎هایی را که داریم برای شما بیان می‏کنیم مواردی است که مسلمان‏ها سال‏های طولانی در محضر پیغمبر بودند، پای مکتب اسلام بودند، یاد گرفتند، اینها بر اثر ندانستن نیست! اینها یک عوامل دیگری در درون آنها است و آن هم عدم تقوا است که باعث می‏شود بر پیغمبر پیشی بگیرند! اینها سالهای پایانی است و اینان باید اینها را در این دوران یاد گرفته بودند. توی حجّة الوداع که سال دهم هجرت است پیغمبر دستور داد یک نفر با صدای بلند این را اعلام کند که هر کسی قربانیاش را با خودش آورده است، چون بعضیها قربانی با خودشان نیاورده بودند، حالا این یک سری احکامی دارد که توی حج اگر کسی با خودش قربانی نیاورده بود باید چکار کند، جایش باید چکار کند، کفارهاش چی است، اینها داستانهایش متفاوت است و ما نمی‏خواهیم در اینجا بیان کنیم؛ ولی پیغمبر گفت یک نفر با صدای بلند اعلام کند که هر کسی قربانی همراهش نیاورده است اول باید اعمال عمرهاش را تمام کند و از احرام خارج بشود، آن نماز طواف را هم به جا بیاورد و بعد از احرام خارج بشود و بعد سراغ مراسم حج برود؛

اما آن کسانی که قربانی همراه خودشان آوردند و حج آنها حجِّ اِفراد است اینها باید در احرام خودشان باقی بمانند! یعنی آقا اگر قربانی نداری برو احرام خودت را تمام کن و از احرام بیرون بیا و اگر قربانی آوردی شما باید در احرام خودت باقی بمانی! بعد خودش هم حتی گفت و گفت: من اگر شتر قربانی با خودم نیاورده بودم عُمره خودم را تکمیل می‏کردم و از احرام بیرون میآمدم، چون قربانی نیاوردم و قربانی جزء واجباتش است! خوب یعنی می‏گوید که آقا دیگر از احرام بیرون بیا دیگر، احرام هم یک چیزی شبیه روزه است یعنی یک چیزهایی را برای خودت حرام می‏کنید و خیلی هم از موارد روزه گسترده‏تر است! می‏خواهم بدانید که جنس قضیه از چه قرار است.

دوباره یک گروهی از مسلمان‏ها با اینکه پیغمبر فرموده بود که من که قربانی آورده بودم و اگر نیاورده بودم من هم خارج میشدم باز هم یک گروهی از مسلمان‏ها از این دستور هم سرپیچی کردند و گفتند که پیغمبر توی احرام باقی بماند و ما از احرام بیرون بیائیم! این زشت نیست که ما این کار را انجام بدهیم و یک تعبیری هم داشتند و گفتند که: زشت نیست که ما به سوی مراسم حجّ بعد از انجام عُمره برویم، یعنی از عُمره در بیائیم و به سوی حج برویم در حالی که قطره‏های آب غسل از ما فرو میریزد و از ما می‏چکد! منظورشان خروج از احرام بود، یعنی ما احرام خودمان را خراب کنیم و برویم غسل کنیم، حالا غسل لازم بشویم و برویم غسل کنیم! در حالی که پیغمبر در احرام باقی مانده و این زشت نیست! یعنی دقیقاً با همین استدلال ضدّ، یعنی دقیقاً به جای اینکه بیایند و تبعیّت از پیغمبر بکنند، به بهانه تبعیّت از پیغمبر که ما نباید از پیغمبر جلو بزنیم، از پیغمبر جلو زدند و اینها احرام خودشان را نشکستند و از احرام خارج نشدند!

پیغمبر وقتی متوجه این موضوع شد، این تخلُّف، این بی انضباطی، عمداً این کلمات را بکار می‏برم، آن جنبه حاکمیّتی، جنبه سیاسیاش را می‏خواهم مدّنظر داشته باشید! وقتی این را متوجه شد به شدّت ناراحت شد، به شدّت ناراحت شد! ببینید پیغمبر را کسی به شدّت ناراحت کند خیلی اتفاق بزرگ و غیر قابل هضمی است. آن هم سر یک چنین موضوعی! و آنها را شدیداً پیغمبر سرزنش کرد. این سرزنش را هم می‏خواهم بار سنگینش را هم شما احساس کنید، موضوع کمی نیست که بگوئیم حالا پیغمبر گفت بابا نمیکردید بهتر بود! نه آنها را به شدّت پیغمبر مورد مؤاخذه قرار داد، این هم مورد دوم از موارد تخلُّف امت؛

دو مورد دیگر را هم بیان می‌کنم:

یک مورد داستان تخلُّف از لشگر اُسامه، که شاید خیلی بیشتر شنیده باشید از دو مورد قبل که دیگر مربوط به باز آستانه وفات پیغمبر بود که پیغمبر در جنگ با روم به مسلمانان دستور داد که لشگری آمده کنند و به فرماندهی اُسامة بن زید که یک جوانی بود و از نظر خیلی از بزرگان اولویّت اول برای فرماندهی نبود! طبق دو دو تا چهارتا هایی بشری و دنیایی آنها این فرد نباید فرمانده میشد، پیغمبر دستور داد اتفاقاً او باید فرمانده بشود و به مهاجران و انصار دستور داد که در قالب یک لشگر تحت فرماندهی ایشان حرکت کنند و بروند و به همه هم تأکید کرد که همراه او بروند! با اینکه خیلیها می‏گفتند او فرمانده است و شاید مناسب این باشد که ما دیگر نرویم! ولی پیغمبر به همه تأکید کرد که بروند، حالا ما از باطن مسائل خبر نداریم ولی شاید انگیزه پیغمبر این بود که خیلی‏ها همراه این لشگر بروند و در موضوع وفات پیغمبر حضور نداشته باشند و خلاصه آتش خیلی از فتنهها را در ریشه پیغمبر خاموش کنند، ولی خوب اینجا هم افرادی از دستور پیغمبر سرپیچی کردند و همراه با این لشگر نرفتند!

بهانه آنان چی بود؟ باز ببینید بهانه‏ها همه بهانههایی که آدم را حرص می‏دهد! یک وقتی فرد می‏گوید من زورم میاد، من تنبلی‏ام میاد، من هدف و غرضی دارم، یک وقتی دقیقاً آن کاری را، دیدید بعضی‏ها کاری علیه ما میکنند و وقتی هم حرف میزنیم می‏گوید ما به خاطر خودت این کار را کردیم، آقا تو چند می‏گیری به خاطر من این کار را نکنی! چند می‏گیری دلسوزی برای من نکنی! این افراد بهانه کردند و زرنگی کردند و می‏خواستند در این ساعات حسّاس و در این روزهای تعیین کننده و سرنوشت ساز غایب نباشند و خلاصه در تصمیم سازی‏ها و در موج آفرینی‏ها حضور و نقش داشته باشند؛

اینها نرفتند و بهانه آنان این بود که گفتند ما در این شرایط خاص و به قول امروزیها در این بُرهه حسّاس کنونی هیچ وقت پیغمبر را تنها نمی‏گذاریم که برویم! حالا پیغمبر دارد می‏گوید بروید، بله پیغمبر میگوید بروید، ولی وظیفه ما چی است؟ ما باید پیغمبر را تنها بگذاریم؟ لاإله إلا الله، اینها همان کسانی بودند که شیطان را هم درس می‏دادند.

این هم داستان سوم، چقدر این آیات جا داشت و چقدر این آیات اینکه شنیدید در خود قرآن کریم که می‎فرماید: «إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»، اینکه قوم من این قرآن را مهجور و مطرود و خلاصه غریب رها کردند، یک نگاه به آن این است که بله سراغ تلاوت آیات قرآن نمی‏روند، سراغ تدبّر در آیات قرآن نمی‎روند، سراغ تعلیم آیات قرآن نمی‎روند، یک بخشی از آن هم این است که یعنی آیات قرآنی را که بلد هستند به آن عمل نمی‏کنند!

این آیات صریح سوره حجرات، آیات اول سوره حجرات دقیقاً دارد منع از همین موضوعات می‏کند آن هم به صورت مصداقی و موردی و خیلی شفاف و صریح! ولی با این وجود ما در تاریخ اسلام این موارد متعدد را مشاهده می‏کنیم که مسلمان‏ها به صورت علنی و صریح در مقابل پیغمبر موضع گرفتند؛ ببینید موضع گرفتن در مقابل پیغمبر یک حرف است، پیشی گرفتن از پیغمبر یک حرف دیگر است و جنسش با هم فرق دارد! یک وقتی مثلاً پیغمبر می‎گوید بروید بجنگید! می‎گویند که نه ما مثلاً از جانمان می‎ترسیم و نمی‎‏رویم، این یک حرف است اما یک حرفی هم این است که امر پیغمبر را از او سرپیچی می‏کنند به خاطر دین و به خاطر خدا، مثلاً می‏گویند ما نمی‏خواهیم پیغمبر را تنها بگذاریم یا اینکه نه عبادت ما روزه است و نمی‏خواهیم آن را خراب کنیم، نه ما می‏خواهیم این احرام را داشته باشیم، یعنی به خاطر یک سری گزاره‏های دینی دارد از امر ولیّ دینی تخلُّف می‏کند، این دیگر خیلی زور دارد و خیلی نشان دهنده جهالت است و به خاطر همین است که قرآن می‏گوید:«أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون‏»، این دیگر ضعف در عقلانیّت است که کار را به این نقطه می‏کشد.

خوب مورد چهارم، مورد داستان معروف قلم و دوات است که در ساعات پایانی عمر پیغمبر اسلام اتفاق افتاد و خیلی غیر قابل باور و تکان دهنده است که دیگر ما این را از عینِ عبارات صحیح مسلم بیان می‎کنیم و در صحیح بخاری که این دو تا مجموعه مستند مورد اعتنای اهل سنت است این با یک اختلاف جزئی بیان شده است که می‎‎گوید:

«لَمَّا حَضَرَت رَسُولَ اللَّه‏ صَلّی الله عَلَیهِ وَ آله وَسلَّم»، زیر لبهایمان یک صلوات هم بفرستیم؛ می‏گوید زمانی که این حالت احتضار بر پیغمبر اتفاق افتاد. «وَ فِی الْبَیْتِ رِجَالٌ»، آن موقع در خانه و در اطراف پیغمبر یک سری از رجال و بزرگان حضور داشتند «فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ»، یکی از آنان جناب عمر بن خطاب بود «فَقَالَ النَّبی»، پیغمبر فرمود: «هَلُمُّوا أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ»، بلند شوید و بشتابید، یعنی با عجله بروید و برای من یک قلم و کاغذی بیاورید تا من برای شما یک کتاب و کتیبه‏‌ای بنویسم، یک نوشته‏ای برای شما به یادگار بگذارم که «لا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ»، بعد از او به گمراهی کشیده نشوید!

خوب پیغمبر داشت به وضوح، حتی لازم نبود که علم غیب داشته باشد نسبت به آینده که داشت، پیغمبر به عنوان یک تحلیل گر ژرف اندیش که امت خودش را خوب می‌شناسد، با آنان سر و کله زده و با آنان فراز و نشیب‎ها را پشت سر گذاشته، شناختی که از امت خودش دارد، این گیر و گورهایی که در امت خودش می‏شناسد، می‏داند که در آینده چه خبر است!

می‌خواهم بگویم اینها گاهی اوقات نیاز به پیشگوئی از جنس اخبار غیبی نبوتی نمی‏خواهد داشته باشد، یک رهبر فهیم و آگاه هم می‏تواند اینها را تشخیص بدهد، حالا پیغمبر که علم غیب هم داشته که مزید بر این است.

«فَقَالَ عُمَرُ»، جناب عمر در پاسخ پیغمبر گفت «إِنَّ رَسُولَ الله قَدْ غَلَبَ عَلَیه الْوَجَعُ»، که این تعبیر ما لااقل از بیان کردن آن خجالت می‌کشیم که گفتش اینکه دارد این پیغمبر دارد این حرف را می‏زند این «وَجَع» را چطوری عرض کنیم که جسارت خدمت رسول الله نشود، حالا جالب است که این فرد این صحبت را در محضر خود رسول الله گفته و در منزل پیغمبر این حرف را زده است و ما می‏خواهیم بعد از 1400 سال ترجمه کنیم یک مقدار برایمان سنگین است! جناب عمر گفت که پیغمبر آن حالا جسارت است، هذیان، آن حرف‎هایی که از روی اراده نیست و بر اثر غلبه بیماری است، این به او غالب شده و دارد صحبت‎هایی می‏کند که از مدار تعادل خارج است! دیگر حالا خودتان متوجه بیان من هستید؛

بعد ادامه داد، ما سعی می‏کنیم اظهار نظر نکنیم و صرفاً این را از منابع اهل سنت بیان کنیم؛ گفت: «وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ»، شما قرآن دارید «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه»، و کتاب الله و قرآن برای ما کافی است! حالا پیغمبر می‏فرماید که من یک چیزی برای شما بنویسم که دیگر بعد از من گمراه نشوید، همین قرآن است و ما تمسّک به همین قرآن کافی است که دیگر به گمراهی کشیده نشویم. بعد این را که گفت ‏«فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ»، اهل بیت در منزل آن افرادی که تو آن لحظه در آنجا حضور داشتند بین آنان یک اختلاف نظری شد و یک دو قطبی ایجاد شد «وَ اخْتَصَمُوا» با همدیگر شروع به جرّ و بحث کردند؛ «فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ کِتَاباً لَن تَضِلُّوا بَعْدَهُ»، یک گروهی گفتند که بلند شوید بروید و این امر پیغمبر را اطاعت کنید، یک چیزی را بیاورید که پیغمبر یک چیزی را برای ما بنویسد، یک مرقومه‎ای را برای ما ثبت کند که بعدش دیگر گمراه نشویم.

«وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ» بعضی‌هایشان هم همان حرف عُمر را تکرار کردند و گفتند که بابا حال پیغمبر که مشخص است چطور است ما هم قرآن را داریم، همین برای ما کفایت می‎‏کند و دیگر نیاز به نامه پیغمبر نیست.

«فَلَمَّا کَثُرَ اللَّغوَ وَ الاخْتِلافُ عِندَ رَسُولُ اللَّهِ»، زمانی که این لغوگویی و بحث و جرّ و بحث و جواب دادن و اختلاف و منازعه در نزد رسول الله بالا گرفت و صداها بلند شد «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ قُومُوا عَنِّی»، پیغمبر گفت: بلند شوید بروید، بلند شوید بروید یعنی از من دور شوید و جمع کنید بروید آن طرف، یک عتاب در این بیان پیغمبر است و پیغمبر در حقیقت آنها را از این هدیه ارزشمند محروم کرد، اینکه در روایت آمده است که حکمت را به اهلش بدهید همین است، پیغمبر می‎خواست یک حکمت عالیه، یک حکمت بی نظیر را به امتش بدهد ولی دید آن امت در آن لحظه اهلیّت دریافت آن را ندارند و از این نعمت محروم هستند!

خوب باز هم اینجا دیگر همه اینها را می‏توانید با هم مشاهده کنید، هم پیشی گرفتن بر پیغمبر، هم بی احترامی به پیغمبر، مخالفت صریح با امر پیغمبر، بالا بردن صدا و بحث و جدل در محضر پیغمبر، دیگر امری از اوامر الهی نبود که اینجا به آن بی اعتنایی بشود و نهی هم از نواهی الهی نبود که اینجا خلاصه به آن عمل نشود متأسفانه. خوب این تا اینجا، من این مطالب را از مجموعه آیات جلسه قبل باقی گذاشته بودم که خدمت شما خواندم.

آیه شماره شش: «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»، آیه بسیار مهمی است به نام آیه نبأ است «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمین‏»، بله می‏گوید: ای کسانی که ایمان آورده اید، ای اهل ایمان! اگر یک فردی که فاسق است برای شما یک خبری را آورد «فَتَبَیَّنُوا»، زود از آن خبر تبعیّت نکنید بلکه بروید تحقیق کنید «أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» مبادا که با توجه کردن به خبر او یک اقدامی بکنید که به یک قومی خسارتی وارد کنید و آسیبی بزنید از روی جهالت «فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمین» بعداً پشیمان و نادم بشوید از اشتباه خودتان. خوب این آیه را عرض کنم خدمت شما با توجه به اینکه داریم به اذان نزدیک می‏شویم من فکر می‏کنم بهتر است این آیه را شروع نکنم و نیمه کاره باقی می‏ماند. اگر عزیزان حوصله کردید بروید آیه شش به بعد سوره حجرات را یک نگاهی بکنید تا از نظر ذهنی یک آمادگی هم داشته باشید ما إن شاء الله جلسه بعدی این آیه را شروع می‏کنیم.

 


پیاده سازی حجرات (ج 1) 1

ما جلسه دوم سلسله گفتارهای شرح آیات قرآنی با عنوان قرار آسمانی را آغاز می‏کنیم با موضوع مشخص سوره مبارکه حجرات؛ در جلسه قبل آیات اول خوشه پنج آیه‎ای ابتدای سوره حجرات را تا حدی در مورد آن صحبت کردیم، یک قسمتی از موضوعاتش باقی ماند در این جلسه تکمیل می‎کنیم و إن شاءالله به آیات بعدی هم خواهیم پرداخت. دو موضوع در مورد آیات ابتدایی سوره باقی ماند، یکی شأن نزول این آیات بود که فرصت نشد بیان کنیم و یکی هم چند مورد از موارد تاریخی تخلّف امت و بزرگان امت از اوامر پیغمبر اسلام، که مصداق همان پیشی گرفتن از پیغمبر می‏شود. اگر یادتان باشد توی آیات اولیه سوره حجرات تأکید روی ادب و آداب بود، ادب مواجهه با خدا، ادب مواجهه با پیغمبر خدا و آداب مواجهه مؤمنین با هم که توی آن آیات ابتدایی تأکید روی ادب برخورد با پیغمبر و ادب برخورد با ولی و در کل ادب برخورد با رهبر جامعه اسلامی است.

دو تا محور داشت: یکی بحث بود «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» یعنی پیشی نگرفتن از پیغمبر، بعدش در آیات دو و سه بحث بالا نبردن صدا نسبت به پیغمبر بود که هر کدام نکاتی داشت که ما در جلسه قبل به مقداری از آنها اشاره کردیم. برویم سراغ شأن نزول آیات، شأن نزول آیه اول که می‎فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم‏»، ای کسانی که ایمان آورده‎اید، ای اهل ایمان، از خدا و از رسول خدا پیشی نگیرید، تقوا پیشه کنید، همانا خداوند شنوای داناست.

خوب در مورد شأن نزول این آیات سه تا نظریه وجود دارد:

نظریه اول به آن ماجرای پیغمبر موقعی که می‏خواست برای جنگ خیبر حرکت کند، بر می‎گردد؛ تصمیم داشت تا کسی را توی مدینه به جای خودش منصوب کند و بعد حرکت کند، یک فردی را پیغمبر مدّنظر داشت که جناب عُمر شخص دیگری را پیشنهاد کرد و در نقطه‎ مقابل نظر پیغمبر وارد شد، این آیه وارد شد و دستور داد که بر خدا و پیامبرش شما خلاصه از اینها جلو نزنید.

نظریه دوم که برخی دیگر از مفسِّرین به آن اشاره کرده‎اند این است که بعضی از مسلمانان بین آنان باب شده بود که بعضی وقت‌ها موقع نزول بعضی از آیات می‎گفتند که بهتر بود این مطلب درباره ما نازل می‎شد، مثلاً می‎گفتند در مورد فلان موضوع که این آیه نازل شد فلان جا نازل می‏شد بهتر بود، در آنجا مورد مناسبت‏تری برای نزول این آیه بود. چرا آن طوری نازل شد؟ چرا اینجا نازل شد؟ چرا در مورد فلان افراد نازل شد؟ در اینجا بود که این آیات نازل شد و به اینها توصیه کرد که بر خدا و بر رسول خدا شما نمی‏خواهد جلو بزنید و پیشی بگیرید و خودتان را در تشخیص مورد نزول آیات مستحق‎‌تر بدانید.

نظریه سوم که برخی دیگر از مفسِّرین به آن اشاره کرده‎اند این است که بعضی از مسلمانان اخلاق و عادت دیگری پیدا کرده بودند که در برخی از عبادت‏ها انگار شتاب زده عمل می‏کردند و قبل از رسیدن زمانش آن عبادات را انجام می‏دادند، یعنی پیش دستی می‏کردند، یعنی جلو می‏زدند که این آیات در حقیقت نهی از این رفتار و این عادت بود که گفت آقا شما جلو نزنید همان موقع که گفتند انجام بدهید، مثلاً اگر فرض بفرمائید می‏‌خواهید روزه بگیرید نگو من حالا ساعت 5 صبح که اذان صبح است و شروع آن محدودیّت روزه است نه من خیلی مسلمان و مؤمن و اینها هستم و می‏خواهم مثلاً جلوتر از ساعت 12 شب شروع کنم و امساک کنم اصطلاحاً! این شوخی معروفی که می‏گویند که طرف یک بار جریمه شده بود موقع رد شدن از چراغ قرمز، چراغ سبز هم شده بود نمی‏رفت و می‎ایستاد، پلیس می‏گفت برو نمی‏رفت و می‌گفت من یک شهروند قانونمدار هستم و می‏خواهم رعایت کنم؛ آقا این دیگر پیشی گرفتن از قانون است. این در مورد آیه اول، اما آیه دوم که بحث بالا نبردن صدا از پیغمبر است خوب این یک سری شأن نزول‏هایی بیان شده است که مهمترین آن این است که من آن را برای شما به اختصار بیان می‏کنم:

یک گروهی از طایفه بنی‌تمیم و بزرگانش یعنی به صورت دسته جمعی، هم مردم عادی و هم بزرگانش اینها وارد شهر مدینه شدند و وارد مسجد پیغمبر شدند، گفتم خدمت شما در جلسه قبل که اصلاً وجه تسمیه سوره حجرات همین است که در اطراف مسجد النّبی یک سری حجره‎ها و اتاق‎هایی ایجاد شده بود که همسران پیغمبر به صورت مستقل توی آنها زندگی می‏کردند و در اینها به سمت مسجد النبی باز می‏شد! این افراد داخل مسجد آمده بودند و بعد از پشت دیوار با یک حالت نامؤدبانه‏ای پیغمبر را صدا کردند آن هم با صدای بلند، خوب آدم اگر همین الآن با همین عرف خودمان این را توی ذهنمان تصور کنیم این را خلاف آداب می‏دانیم که بیاید اینجا با صدای بلند بگوید ای فلانی بلند شو بیا و اینها، این را هم ما خودمان بد می‏دانیم! اینها صدایشان را بلند کردند و پیغمبری که داخل این حجره‎های خودش بود صدا کردند و گفتند: «یا محمَّد! اُخرُج إلینا»، بیا بیرون، بیا پیش ما و این تعبیرات.

اصل صدا و نوع حرف‎هایی که می‏زدند پیغمبر را هم ناراحت کرد، البته ناراحتی پیغمبر از روی هوای نفس نیست، پیغمبر همان طور که پدر امت است، الآن یک پدری فرزندش او را با بی احترامی صدا کند ناراحت می‎شود، ناراحتی او لزوماً به معنای این نیست که به تِریج قبای خودش برخورده است، ناراحتی او از این است که چرا باید فرزند من توی این سطح ادب و تربیت باشد که یک چنین رفتار نامناسبی از او سر بزند! پیغمبر هم جنس ناراحت شدن‏هایش دلسوزانه و از روی شفقت و مهربانی بود، پیغمبر هم ناراحت شد!

اینها پیغمبر را که صدا کردند، پیامبر آمد پیش اینها و گفتند که ما آمدیم با تو مفاخره کنیم، مفاخره جزء عرف عرب بوده که شعراء و سخنورانشان را می‎‏آوردند و در مورد فضائل و در مورد مناقب قوم خود و قبیله خودشان و مردم خودشان اینها یک شعرهایی را می‏‎خواندند و آن طرف مقابل هم همین کار را می‏کرد؛ یک جور رجزخوانی بوده که حالا توی جنگ‎هایشان را هم ما خیلی شنیدیم! بعد گفتند که اجازه بده تا شعرای ما، خطبای ما بیایند و افتخارات قبیله بنی تمیم را بیان کنند، پیامبر هم اجازه داد!

یک خطیبی از میان آنان بلند شد و، البته می‏گویم فضائل، لزوما! فضیلت‎‏‌های واقعی هم نبوده، اینهایی که از قوم و قبیله خودشان تعریف می‏کردند به شدت هم اغراق و مبالغه می‎کردند، نه از جهتی اینکه دروغ بگویند، اصلاً عرف بود و یک رویداد ادبی در حقیقت بود و توی مفاخره اینها می‎آمدند مبالغه می‎کردند، اغراق می‎کردند یک جوری تخیّلی حرف می‏زدند تا بخواهند بزرگی و عظمت خودشان را به رخ بکشند، می‏خواهم بگویم اینها را هم بدانید که اینطوری بیان می‌شد.

این خطیب از میان قبیله بنی تمیم بلند شد و خیلی حرف زد، پیامبر به ثابت بن قیس فرمود حالا بلند شو و جواب اینها را بده! ثابت هم بلند شد و خوب از پس این موضوع برآمد و یک جوری به اینها جواب داد که کامل انگار این خطبه‏ای که آن فرد تمیمی خوانده بود را شست و برد. در ادامه دوباره شاعر آنها بلند شد و یک گرد و خاک دیگری به پا کرد و در نقطه مقابل حسان بن ثابت بلند شد که شاعر معروفی بود بلند شد و یک پاسخ در خور شأن آنها داد. در این هنگام یکی از اشراف قبیله بنی تمیم به نام أغرأ که اسمش معروف بود بلند شد و اذعان کرد و گفتش که این مرد، به پیغمبر گفت، گفت: این مرد خطیبش از خطیب ما تواناتر است و شاعرش هم از شاعر ما لایق‎تر است و آهنگ صدای آنها هم از آهنگ صدای ما برتر و رساتر و غرّاتر است! پیغمبر وقتی دید که اینها توی این مفاخره در حقیقت شکست خورده‎اند برای اینکه قلب اینها و دل اینها را به دست بیاورد دستور داد که یک هدایایی را آوردند و به اینها دادند و از اینها دلجویی شد، آنها این اخلاق خوب پیامبر و این توانمندی اینها را دیدند، ببینید این جلسات آدم‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد، هم این مفاخره‎ها و هم این خطبه‎‏ها و هم این شعرها و بعد هم رفتار جالب پیامبر که در مجموع باعث شد که اینها تحت تأثیر آن فضا قرار بگیرند و خوششان بیاید و دلشان خلاصه منعطف بشود و به نبوت پیغمبر هم اعتراف کردند و ایمان آوردند.

این آیات حالا من کلش را گفتم، این آیات نزولش به مناسبت همان سر و صدایی بود که اینها ابتدائاً به خاطر اینکه آداب اسلامی را بلد نبودند پشت درب خانه پیغمبر راه انداختند، حالا من به مناسبت کل این داستان را خدمت شما بیان کردم. بعد یک شأن نزولی هم بیان شده است که مربوط به این خوشه‎ای از آیات به طور کلی است، هم بحث تقدّم نگرفتن بر پیغمبر و هم بحث بالا نبردن صدا است، آن را هم من به عنوان آخرین مورد بیان می‎کنم.

سال نهم هجرت را که عام الوفود می‎گفتند. عام الوفود الآن این موضوع را دیدید که چقدر راحت یک گروه از یک قبیله آمدند و اسلام آوردند! نه تبلیغی آن چنانه‎ای، نه اتفاق خیلی خاصی بود،یک مفاخره خیلی ساده‎ای بود، به همین راحتی توی آن عرصه و توی آن دوره گاهی اوقات خیلی راحت افراد می‎آمدند و ایمان می‏‎آوردند، چون در مقابل این صدای رسای اسلام، صداهای دیگر از قوّت و محتوای عمقی برخوردار نبود که خلاصه بخواهد عرضه اندامی بکند و رقابت کند و اسلام راحت می‏توانست افراد را تحت تأثیر قرار بدهد و آنها را قانع بکند، به خاطر همین در آن سالها که دیگر آرام آرام بر اثر آمد و شد کاروان‏های تجاری و آمد و شد مبلّغین و خلاصه پیچیده شدن صدای مسلمان‎ها سال نهم هجرت را داریم صحبت می‏کنیم، که دیگر خبر به قبایل مختلف رسیده بود و دیگر به صورت دومینو وار قبایل می‎آمدند و خلاصه عهد می‌بستند، قرار می‌بستند، بیعت با پیغمبر می‏کردند و به اسلام وارد می‎شدند که به آن عام الوُفود می‏گویند که زیاد این اتفاق می‎‌افتاد. در آن سال نمایندگانی از قبیله بنی تمیم همین موضوعی که خدمتتان عرض کردیم، خدمت پیغمبر آمدند، ابوبکر به پیغمبر پیشنهاد کرد که جناب قعقاع را که یکی از بزرگان خود قبیله بنی‌تمیم بود به عنوان ریاست آنها منصوب کند؛

وقتی اینها پیش پیغمبر می‎آمدند دیگر ولایت پیغمبر را می‌پذیرفتند و از پیغمبر می‎خواستند که برایشان امیر و فرمانروا تعیین کند، ابوبکر به پیغمبر پیشنهاد داد که قعقاع را به عنوان امیر را برای آنها منصوب کند، جناب عمر پیشنهاد داد که نه، أقرع را که یادتان باشد جزء همان خطبای بزرگ آنان بود، أقرع بن حابس را به عنوان امیر معرفی کند؛ این هم یک بازاری بود ها یعنی این افراد وقتی پیش پیغمبر می‎آمدند خوب بعداً هم اینها مناسباتی داشتند، تعامل داشتند، دیپلماسی داستند، تجارت داشتند، آمد و شد داشتند و خیلی مهم بود آن کسی که به عنوان امیر و فرمانروای اینها از طرف پیغمبر حکم می‎گیرد به پیشنهاد چه کسی باشد، یعنی آن کسی که پیشنهاد می‏دهد فلانی امیر این قبیله بشود بعداً هم توی آن قبیله خلاصه خیلی عزیز است و یک امتیاز بزرگ را به خودش اختصاص داده است، و می‎گوید من باعث شدم که شما امیر این قوم بشوید، خوب طبیعتاً برای او هم یک آورده‎ای هم دارد؛ می‏خواهم بدانید که چی برای اینها جذاب بوده و این فرد پیشنهاد می‎‏داده و آن فرد پیشنهاد می‏داده است. بعد وقتی جناب عمر کسی دیگر را پیشنهاد کرد، جناب ابوبکر به جناب عمر اعتراض کرد و گفت تو می‏خواستی با من مخالفت کنی که فرد دیگری را پیشنهاد کردی! جناب عمر پاسخ داد و گفت: نه من هرگز قصد مخالفت نداشتم! این سر و صدا و بحث و این جواب دادن و این پاسخ پس دادن اینها در محضر پیغمبر اتفاق افتاد و یک جورایی صدای این دو آقا در محضر پیغمبر بالا رفت و این آیات نازل شد، آن هم از دو جهت:

هم از جهت اینکه توی تعیین حاکم نمی‏خواهد شما بر پیغمبر پیشی بگیرید، «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِه»؛ ‏دوم اینکه بحث تقدم گرفتن هیچی چرا صدایتان را پیش پیغمبر بالا می‎برید و باید این موضوع را هم رعایت کنید و ادب حضور پیغمبر را رعایت کنید. این شأن نزول این آیات بود که خدمت شما بیان کردیم، اما موارد تخلُّف؛ ببینید این آیات اگر آمد و در این آیات ذکر شد که اگر کسی این کار را نکند، «وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»‏، این ضعف در شعور و فهم اوست! گفته شد: «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون‏» این مشکل از عقل است و ضعف در عقلانیّت است که کسی آداب برخورد با پیغمبر، ادب ولایت را رعایت نکند. این که خدا فرمود اصلاً رعایت کردن این آداب«امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏»، امتحان خداست برای تقوای قلوب، اینکه خدا گفت اگر کسی این آداب را رعایت کند مغفرت و اجر عظیم دارد و قِس علی هذا.


پیاده سازی حجرات (ج 1) 4

یک روایت هم از امام صادق(علیه السلام) خدمتتان عرض می‌کنم، دوست دارم سلسله سندش را هم بگویم، بگذارید به گوشتان برسد و حالا حوصلهتان امیدوارم سر نرود. «حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ رِضْوَانُ اللَّهِ تَعالی عَلَیْه»، این حدیث را برای ما نقل کرده است؛ «قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» که عبدالله بن سنان از شاگردان امام صادق(علیه السلام) بوده، «عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ»، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است که «قَالَ»، امام فرموده است: «خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ»؛

می‌فرماید: چندتا چیز است که اگر کسی نداشته باشد دیگر انگار چیز ارزشمندی ندارد؛ چه چیزهایی هست؟ «قِیلَ وَ مَا هُنَّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»، من گفتم که این را عبدالله بن سنان میگوید که گفتم که این پنج تا چیها هستند یابن رسول الله؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «قَالَ الدِّینُ»، یک: دین. «وَ الْعَقْلُ»، دوم: عقل. «وَ الْحَیَاءُ»، سوم: حیاء. «وَ حُسْنُ الْخُلُقِ»، چهار: حسن اخلاق. «وَ حُسْنُ الأَدَبِ» و خوبی ادب!

ببینید حسن اخلاق را از حسن ادب جدا کرد، یعنی ادب یک لایه متفاوت و بلکه عمیق‌تر و بلکه گستردهتر از اخلاق خوب است. ادب خیلی ارتباط با مفاهیم بنیادین اسلامی پیدا می‏کند، با مفاهیم پایهای دین! این هم یک روایت که عرض می‏کنم خدمت شما که روایت ادامه دارد که من حالا بیان نمی‏کنم، در امالی صدوق ذکر شده و در خصال ذکر شده و در وسائل الشیعه. روایت دیگر که این روایت را یحیی حلبی نقل کرده است، «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»، می‏گوید من از امام صادق(علیه السلام) شنیدم «یَقُولُ لا یَطْمَعَنَّ ذُو الْکِبْرِ فِی الثَّنَاءِ الْحَسَنِ»، کسی که اهل تکبّر هست نباید طمع داشته باشد که درباره او بین مردم حرف و حدیث خوب باشد. «وَ لا الْخَبُّ فِی کَثْرَةِ الصَّدِیقِ»، و کسی که نخوت دارد، غرور دارد نباید انتظار داشته باشد که دوستان زیادی داشته باشد. «وَ لا السَّیِّئُ الأَدَبِ فِی الشَّرَفِ»، کسی که بی‌ادب است نباید طمع داشته باشد که در میان جامعه و در میان مردم شرافت داشته باشد، یعنی به شرافت مردم او را بشناسند، به شریف بودن او را بشناسند.

«وَ لا الْبَخِیلُ فِی صِلَةِ الرَّحِمِ»، و کسی که بخیل است نباید انتظار داشته باشد که اطرافیان او اهل صله رحم با او باشند، می‏گوید بخل بالأخره مانع اینها هست و إلی آخر، این روایت ادامه دارد ولی آن قسمتی که من می‏خواستم عرض کنم این است که می‏گوید: کسی که از ادب بی بهره است توی جامعه از صفت شرافت محروم و بی بهره است.

یک روایتی هم است که خیلی جالب است، عرض کنم خدمت شما که: «رُوِیَ عَن الرَّسولَ الله» روایت شده از پیغمبر(ص)، «کَانَ یَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَى السَّمَاءِ فِی صَلاتِهِ»، حالا درباره آداب است، می‏گوید حتی پیغمبر که خودش در رأس این جریان اسلام و دین بود، خودش مبادی به آداب بود. یک مثال برای اینکه پیغمبر اسلام با توجه به آیات قرآن به ادب توجه داشته میخواهم بیان کنم و آن هم این است که می‏گوید: «کَانَ یَرْفَعُ بَصَرَهُ»، وقتی نماز می‏خواند گاهی اوقات به آسمان نگاه می‏کرد، پیغمبر به صورت طبیعی ابتدای شریعت به آسمان نگاه می‏کرد «فِی صَلاتِهِ»، در نمازش! «فَلَمَّا نَزَلَتْ الآیَةِ»، هنگامی که آیه درباره ادب نازل شد «طَأْطَأَ رَأْسَهُ وَ رَمَى بِبَصَرِهِ إلَى الأَرضِ»، می‏گوید وقتی این آیه نازل شد، پیغمبر هم دیگر سر خودش را به زیر میافکند، پایین میانداخت،«رَمَى بِبَصَرِهِ إلَى الأَرضِ»، و این چشمان خودش را به زمین میدوخت، یعنی بعد از آن دیگر پیغمبر فقط به زمین نگاه می‏کرد، یعنی خود پیغمبر هم با همه پیغمبر بودن سعی کرد تو مسیر ادب یک قدم به جلو برود و ادب را پیش از پیش رعایت بکند؛

 این هم خیلی برای خود من جالب بود که اینقدر برای خود پیغمبر اهمیت داشت. حالا بدانید این ادب را هم درباره خدا گفتیم در این آیه بیان شده است، هم درباره پیغمبر، ما این را تعمیم می‏دهیم، چرا تعمیم میدهیم، چرا به خودمان اجازه میدهیم به امام و به رهبر و به قائد این را تعمیم بدهیم؟ چون توی آیات وصف آمده است، گفته شده نبی، گفته شده رسول، معلوم است آن حیثیت رسول بودن، آن حیثیت نبی بودن توی اینها لحاظ است، یعنی انتسابشان به خدا، به همین واسطه امام و ولی هم به خدا منتسب هستند، پس باید نسبت به آنها هم این آداب رعایت بشود.

حالا توی روایت امام سجاد(علیه السلام) حتی این را تعمیم می‏دهد و به هر کسی که توی مقام راهبری و تعلیم و استادی ما قرار دارد، این را در رساله حقوق امام سجاد جایی که دارد آداب تعلُّم را بیان می‏کند تعلیم میدهد، میفرماید که: «وَ أَمَّا حَقُّ سَائِسِکَ بِالْعِلْمِ فَالتَّعْظِیمُ لَهُ»، حق کسی که به شما علم می‏آموزد این است که شما او را تعظیم کنی، یعنی او را بزرگ بداری! «وَ التَّوْقِیرُ لِمَجْلِسِهِ» در مجلس او وقارش را حفظ کنی، احترامش را حفظ کنی. «وَ حُسْنُ الاسْتِمَاعِ إِلَیْهِ»، در گوش دادن به حرف‌های او کمال مراقبت را داشته باشی که به بهترین نحو این کار را انجام بدهی. «وَ الإِقْبَالُ عَلَیْهِ»، و به او روی بیاوری، یعنی چهرهات را از او برنگردانی، رو به سوی او داشته باشی و توجه‌ات را بذل به او بکنی. «وَ أَنْ لا تَرْفَعَ عَلَیْهِ صَوْتَک‏»، این شبیه همین آیات است و اینکه صدایت را از او بالا نبری! یعنی اگر در مجلس درس کسی، پای وعظ کسی، پای تعلیم کسی هستی، صدای خودت را از او بالاتر نبری! این خیلی اهمیت دارد. ببینید وقتی که دین دارد در مورد یک معلم، در مورد یک مربِّی اینقدر توجه به آداب می‏کند، دیگر وقتی به ولی برسیم، وقتی به امام برسیم، وقتی به پیغمبر برسیم باید چقدر مراعات کنیم!

این را که دارم عرض می‏‌کنم و دارم مثال می‏زنم نباید دستور کار بنده و شماها باشد، ولی بزرگان اینها را هم داشتند که یکی از بزرگان میگفتند حتی توی خلوت خودش، توی اتاق هم پایش را دراز نمیکرد، نشسته حتی چُرت می‏زد، من نمیگویم درست هست! ما فقط آن جهتی که می‏خواهیم استفاده کنیم را مدّنظر قرار می‏دهیم، یعنی فرد می‏گفت من در محضر خدا رویم نمی‏شوم که پایم را دراز کنم! حالا این پاسخ دارد و ما می‏گوئیم آقا این مگر مصداق بی ادبی است که شما می‏گوئید! ولی اینکه آن فرد نیتش را الآن دارم عرض می‏کنم که اینقدر بوده که توی خلوت خودش هم دقت کند که پایش را دراز نکند، این دقت قابل ستایش است؛ حالا اینکه این بی ادبی است یا نه؟ این بحث دیگری است که ما قبول نداریم.

«وَ أَنْ لا تَرْفَعَ عَلَیْهِ صَوْتَک‏»، آقا صدای خودت را بر معلم خودت بالا نبر! «وَ لا تُجِیبَ أَحَداً یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الَّذِی یُجِیبُ»؛ خیلی دقت دارد که می‏گوید اگر کسی سؤالی کرد شما جواب او را نده تا زمانی که استاد جواب او را بدهد؛ آقا می‏گوید در خانه این تعبیر توی ادب ولایی هم هست، می‏گوید آقا در کل یک کلمه می‏خواهم بگویم که در خانه اگر کس است یک حرف بس است!

این ضرب المثل هم ریشه در ادب دارد، می‏گوید: اهل خانه ادب داشته باشند به آن کسی که ولی و بزرگتر خانه است، اینها اگر قرار است حرف بزنند حرف اول نه ولی حرف آخر را او باید بزند، آن بزرگتر و آن ولیّ! اگر قرار است از بیرون خانه کسی حرف درون خانه را بشنود، نظر اهل خانه را بشنود، اهل خانه باید حرفهایشان را باهم بزنند ولی در نهایت باید حرف آن ولی را بشنوند! حرف آخر را او باید بزند اگر کسی سؤال کرد جواب آخر را ولی باید بدهد این یعنی ادب. جامعهای که ادب داشته باشد همان جامعهای است که ولایت در آن به تمام معنا پیاده می‏شود و این جامعه قطعاً مشمول لطف خداوند خواهد بود طبق همین مطالبی که بیان کردیم.

«وَ لا تُحَدِّثَ فِی مَجْلِسِهِ أَحَداً»، تو مجلس او با کسی حرف نزن! «وَ لا تَغْتَابَ عِنْدَهُ أَحَداً»، پیش او غیبت کسی را نکن! «وَ أَنْ تَدْفَعَ عَنْهُ إِذَا ذُکِرَ عِنْدَکَ بِسُوءٍ»، اگر کسی پشت سرش حرف بدی زد، شما این حرف را رد کن و دفعش کن. «وَ أَنْ تَسْتُرَ عُیُوبَهُ»، عیبش را پنهان کن، اگر عیبش را فهمیدی بپوشان! «وَ تُظْهِرَ مَنَاقِبَهُ»، مناقب و خوبیهایش را اظهار کن، به دیگران هم بگو. حالا ادامه داده تا پایان که ما دیگر از آن عبور می‌کنیم، می‏خواهم بگویم این آداب حتی توی این لایه هم بیان شده است، همانطور که ما عرض کردیم ادب ولایت حتی توی نماز جماعت هم بیان شده است، میگوید اگر دو نفر هم هستید و دارید نماز جماعت می‏خوانید وقتی یک نفر عنوان امام را گرفت، مأموم لازم است که ادب مأموم بودن را رعایت کند، پشت سر او.

ببینید عزیزان خیلی از احکام جزئیاتی دارند که برای ما قابل فهم نیست؛ اینقدر مته به خشخاش گذاشتن شرع، اینقدر توجه کردن به جزئیات تو شریعت! چرا باید آقا آب را می‏خواهیم موقع وضو به روی دست بریزیم و دست را بشوئیم، می‏گوید یک میلیمتر را اگر شما با علم از پایینتر از این آرنج این آب را بریزید وضویتان باطل است، نمازتان هم باطل است، هر چی هم که بشود دیگر باطل است.

میگوید: آقا وقتی آب را دارید می‏ریزید که دستتان را بشوئید یک قطره از این آب با علم و با قصد سربالایی بیاید باطل است. نمی‏دانم می‏خواهی مست بکشی، دقیقاً از اینجا تا اینجا! می‏خواهی افطار کنی می‏گوید: دقیقاً همین ثانیه باید روزهات را شروع بکنی و دقیقاً این ثانیه هم باید روزهات را قطع بکنی! آقا حالا یک ذره این طرفتر یک ذره آن طرفتر؟ نه نه، دقیقاً همان ثانیه. اوقات نماز دقیق دقیق است، می‏گوید: همان موقع و همان جا، و قس علی هذا موضوعات دیگر.

ببینید احکامی که حالا فلسفه و حکمتش، آن نکات و فلسفهای که پشت او وجود دارد چی است را ما خیلی از آنها را نمیدانیم و برخی از آنها را روایات برای ما بیان کرده است آن یک بحث است، اما یک حکمت کلی این جزئیات دارد، حکمت کلی که این دقتها و این ظرافتها و این مته به خشخاش گذاشتنها، این حساسیّتها دارد چی است؟

اینکه کلّ احکام در خدمت بندگی انسان است، یعنی قرار است ما را بنده کند! بنده در درجه اول باید در مقابل مولا ادب داشته باشد. یعنی اگر مولا امری را گفت بنده بگوید چشم و عین همان امر را انجام بدهد نه کم و نه زیاد! این تمرین ادب است عزیزان؛

اگر دیدید جایی را مته به خشخاش گذاشتند توی دلت نگو آقا مگر قرآن خدا غلط میشود، مگر مثلاً آسمان و زمین جابجا می‏شود که من یک میل از بالاتر بیایم؟ آیا خدا محتاج این جزئیات است؟ آیا خدا نشسته آن بالا چون من مثلاً این را یک میلیمتر پایینتر ریختم مرا جهنّم می‏برد؟ این سؤالاتش غلط است، چون درک نکردم که دلیل این حکم چی است؟ دلیل این حکم عرض کردم که لزوماً فقط این نیست و هزار دلیل را دارد که ما نمی‏دانیم؛

اما یک دلیل کلی که این جزئیات را در احکام و این دقت‌ها را دارد تمرین ادب است، یعنی اگر خدا گفت بگو چشم و همان را که خدا گفته انجام بده! یعنی اگر خدا گفت این کار یعنی همین کار، اگر گفت از این لحظه شروع کن، یعنی همین لحظه، اگر میبینید فقهای ما میآیند کلی در کتابهای خوب بحث می‏کنند که آقا آن اول مثلاً لحظه من این امسال را حالا صوم را تدریس می‏کردم و درگیرش بودم خیلی این موضوعات را میدیدم؛

آنقدر میآیند بحث می‏کنند که حالا مثلاً آن لحظه اول شروع روزه چطوری است؟ چطوری ثابت میشود؟ از چه لحظهای شما باید امساک و نخوردن را شروع کنید؟ لحظه قبلش و لحظه بعدش و همزمان با آن؛ آقا اینقدر مته به خشخاش گذاشتن چون ریشه‏اش در ادب است، چون ریشه فقه در ادب است. ما اینقدر به جزئیات در فقه و در احکام و در جزئیات موضوعات شرعی خودمان توجه میکنیم، چرا؟ چون می‏خواهیم ادب بندگی خدا را رعایت کنیم؛ خدا محتاج این جزئیات نیست ولی ما محتاج ادب ورزیدن به خدا هستیم. گفته بگو چشم! دوست داری بروی تحقیق کنی و حکمت آن را به دست بیاوری، برو حکمتش را به دست بیاور ولی بگو چشم و برو! هر چه که خدا گفته با دقت و با وسواس. این در حقیقت آن برداشت کلی بود که من می‏خواستم درباره این موضوع خدمت شما بگویم.

آخرین موضوعی که من می‏خواهم خدمت شما عرض بکنم، حالا ما در جلسه بعدی هم به آیات بعدی این سوره یعنی آیات دو، سه، چهار و پنج با حوصله بیشتری خواهیم پرداخت و در ضمن آن چند داستان و چند خاطره تاریخی بیان خواهیم کرد؛ من دیگر چون فرصت گذشته است اینها را به جلسه بعد موکول میکنم. درباره جاهایی که امت حتی در زمان خود پیغمبر که دیگر اسمش صریحاً در این آیات بیان شده است از این ادب و از این ولایت ورزی تخلّف کردند و بر پیغمبر و به تبع بر خدا تقدّم گرفتند و از حکم آنها تخلّف کردند، ان شاء الله در جلسه بعدی من ماجرایش را خدمت شما عرض خواهم کردم و انشاء الله موفق باشید، مؤیّد باشید، من چند تا دعا هم می‏خوانم و این جلسه را لااقل این قسمت صحبت‌های خودم را به پایان می‏رسانم و بعد در خدمت دوستان خواهیم بود.

خدایا و خداوندا آخر و عاقب امر همه ما را ختم به خیر بفرما. خدایا در دنیا و در آخرت قرآن و اهل بیت را دستگیر همه ما قرار بده. خدا در این زندگی، در این ظلمات دنیا، در تاریکی قبر، در مواقف هولناک قیامت نور قرآن و نور اهل بیت را به فریاد ما برسان. خدایا خداوندا توفیق تلاوت آیات قرآن را، توفیق تدبّر در معارف قرآن را بر همه ما به نحو احسن ارزانی بدار. خدایا در امر ظهور امام زمان ما تعجیل بفرما. روح همه گذشتگان، اموات، اموات مدّنظر از الساعة سر سفره کریمانه اهل بیت(علیهم السلام) مهمان بفرما. رهبر فرزانه انقلاب و همه خدمتگزاران به این نظام و به این مردم را محفوظ و منصور بدار.

و السَّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.


پیاده سازی حجرات (ج 1) 3

«الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ»، کسی از این کشتی جلو بزند، یعنی کسانی که سوار این کشتی هستند یکی بگوید آقا این کشتی خیلی یواش می‌رود من با آن حال نمی‏کنم و می‏خواهم تندتر بروم، همین جا که میفرماید: «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِه»، غرق میشوید دیگر! یعنی جلو نزن! غرق میشوید، اینها سفینة النجاة است همراه اینها باش!‏

حالا یک کسی بگوید من می‏خواهم سریعتر بروم، خوب تو یک قدم از آن قسمت نوکِ کشتی جلو بروی یعنی توی آب افتادی و غرق خواهی شد؛ اگر یک کسی بگوید آقا این خیلی تند میرود و من حوصله ندارم و می‏خواهم عقب بمانم، باز هم غرق می‏شود. یادتان هست همان کسانی که به حضرت موسی گفتند: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون»،‏ موسی تو با خدایت بروید بجنگید ما فعلاً همین جا نشستیم و منتظریم تا تو برگردی! تو برو بجنگ ما اینجا نشستیم.

آقا اگر عقب بمانید غرق خواهی شد! کسانی که خودشان را نتوانستند به سفینة النجاة امام حسین در روز عاشورا برسانند، غرق شدند؛ پس کسی از این کشتی عقب بماند غرق میشود. «وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لاحِق»‏، آن کسی که همراهش باشد، این لازمه این کشتی بودن، سوار بر این کشتی بودن، ساکن در عرشه این کشتی بودن، آداب دارد عزیز من! آداب دارد، شما باید این را تمرین کنید و ادب هم با تمرین به دست میاد! نماز جماعت هم تمرین ادب ولایت است، یعنی اگر کسی قائد شد، اگر کسی ولی شد، اگر کسی رهبر شد، فرمانده شد یاد بگیر که پشت سر او حرکت کنی، اگر او رکوع رفت شما هم رکوع برو، اگر او آمد بالا بیا بالا! اعتماد کن به امام و پیروی کن از امام، از رهبر، از قائد؛ ببینید چقدر ولایت را از دل ادب می‌شود بیرون کشید! اصلاً ولایت چیزی نیست به جز ادب، ولایت چیزی نیست جز ادب، ادب وقتی به اوج خودش برسد، ولایت میشود؛ کسانی که با ولایت، حالا من بحث سیاسی نمی‏کنم! اما کسانی که اخلاق ولایت مداری ندارند کسانی هستند که از ادب کم بهره هستند، این را اگر ریشه یابی عمیق کنیم به این نتیجه می‌رسیم، نه اینکه حالا منظورمان این است کسی که به ولایت مطلقه فقیه اعتقاد نداشت آدم فحّاش و بد دهن است، نخیر! به عرائض بنده عمیق نگاه کنید. یعنی فرهنگ ولایت یک فرهنگی مبتنی بر ادب است. حالا بچههای بیائید از اینجا یک استفاده هم من بکنم، این شعر معروف که:

از خدا جوئیم توفیق ادب               بی ادب محروم ماند از لطف رب

این هم در حوزه فردی صادق است و هم در حوزه اجتماعی و تمدّنی! در حوزه فردی یعنی به هر دلیلی شما اگر از مرزهای ادب عبور بکنید باید انتظار داشته باشید که به کم توفیقی مبتلا بشوید! یعنی از توفبقات خداوند محروم می‏شوید، این را در زندگی حتما آثارش را خواهید دید؛ توفیقات خداوند از شما سلب می‏شود، خوب این یک ادب در حوزه فردی و در حوزه اخلاق.

حالا یک تجلّی ادب عرض کردیم توی سطح جامعه هست و در لایه ولایت است، اگر جامعهای ادب ولایی خودش را از دست بدهد و این ادب کمرنگ بشود، ادب به معنای تبعیّت، به معنای پیشی نگرفتن و از ولایت عقب نماندن است، اگر جامعه از دست داد، حالا این جامعه در عهد رسول باشد، یا در عهد امام معصوم باشد، یا در عهد غیر امام معصوم باشد، فرقی نمی‏کند!

اگر یک جامعهای ادب ولایی خودش را از دست بدهد، این جامعه از لطف حق محروم خواهد شد، آثارش را آدم نگاه میکند، می‌بیند که یک زمانی مردم مثلاً ادب ولایی خودشان را رعایت کردند، یک شرایطی را از نظر اقتصادی و سیاسی و موضوعات اجتماعی و فرهنگی و دینی و تمدّنی داشتند، آن زمانی که این ادب را کنار گذاشتند یک شرایط دیگری داشتند که خودشان بارها می‏گفتند که کاش به حرف رهبر گوش کرده بودیم، کاش مثلاً به دستورالعملهایی که از ناحیه ولایت رسیده بود، توجه کرده بودیم. جامعه هر قدری که ادب ورزی به حریم ولایت داشته باشد، به همان میزان از توفیقات الهی بهرهمند می‌شود و در نقطه مقابل هر چقدر که این ادب کمرنگ بشود توفیقات الهی هم سلب میشود، این هم از آثار مهم بحث ادب است.

پس اگر دیدید که کسی از ولایت جلو می‏زند، حالا من می‏خواهم امروزی بحث کنم، اگر کسی از رهبر جلو می‏زند، اگر کسی دارد خلاف او حالا جلوتر از او، تیزتر از او دارد عمل می‌کند، ریشه این در ضعفِ ایمان و به تبع او ضعف ادب او است، فرهنگ ادب در این فرد نهادینه نشده است و ایمان در قلب او وارد نشده است. حالا صفر و صدی نمی‏خواهیم بگوئیم، به همان درجه و به همان مرتبه ایمانش ضعیف است و ادبش کمرنگ است، ما ولایت را از سرچشمه ادب جستجو می‏کنیم و متأثّر و ناشئ می‏دانیم.

خوب برویم باز هم نکاتی را بیان کنیم و انشاءالله بحث امروز را به یک جایی برسانیم؛ حالا این را که من عرض کردم، توفیق رب این را حالا توی آیات بعدی خواهیم دید که خدای متعال توی همین آیات، یعنی آیه 3 سوره حجرات این بشارت را میدهد؛

می‏گوید اینکه عرض کردیم که اگر ادب داشته باشید توفیق خداوند شامل حال فرد و جامعه می‏شود، خداوند میفرماید: کسانی که این ادب را رعایت می‏کنند «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیم»، هم از مغفرت بهرهمند میشوند که توضیحاتش را خواهیم گفت و هم از اجر عظیم. هم مغفرت را خدا عظیم گفت چون نکره آورد و نکره در سیاق نفی میگویند مفید تعظیم می‏کند، اینجا عرض کنم خدمت شما که به صورت نکره آورد که این نشانه تعظیم است و هم بعدش گفت که اینها أجر عظیم خواهند داشت، أجر عظیم یعنی همین، یعنی در دنیا و در آخرت خدا بابت این ادب ورزی به آنان أجر خواهد داد، این هم از نتایج ادب ورزی به ولایت است.

از طرف مقابل هم گفت که کسانی که این ادب را رعایت نمی‏کنند، آیه چهار! اینها را خواهیم گفت، الآن داریم یک مرور می‏کنیم؛ گفت: «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون»، خدا می‏گوید کسانی که از فرهنگ ولایت، از فرهنگ ادب دور هستند، حالا ما می‌گوئیم ناشئ از ضعف در ایمان است این را از آیه یک استفاده می‏کنیم ولی در آیه چهار میگوید این نشانه ضعف عقل و عقلانیّت در این افراد است! یعنی هم ایمان شما را به فرهنگ ادب و به فرهنگ ولایت نزدیک می‏کند و هم عقل شما را به این مقصد رهنمون می‏شود و شما را به این مقصد نزدیک می‏کند. پس ادب ورزی و ولایت مداری هم نشانه ایمان است و هم نشانه عقل است! خدا این را سریع می‏گوید، می‏گوید کسانی که تو این حوزه مردود هستند همان کسانی هستند که در حوزه عقلانیّت مردود هستند.

خوب «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»، پیشی نگیرید از خدا و رسولش! «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»، تقوا به خرج بدهید، تقوای خدا را مراعات کنید، این اهمیت این بحث است.

دوباره نگاه کنید اینها سر رشتههای بحث است، یکی ایمان شد، یکی عقل شد، حالا یکی هم دارد می‏گوید، تقوا. حالا از نظر ریشه بی ایمانی دلیل این اخلاق بد و این رفتار نادرست است و جنس این رفتار نادرست هم بی تقوایی است. یعنی از مقوله بی تقوایی است و ادب از مقوله تقواست، اهمیت به آن بدهید! فکر نکنید حالا یک چیز سرسری و یک چیز زینتی و یک چیز سطحی است، نخیر! ملاک تقوای شما و بی تقوایی شما ادب شماست! اینکه برخی از دوستان در فضای مجازی یا در فضای غیر مجازی مثلاً آن صحبتهای کوبنده سیاسی و دینی و اعتقادی خودشان را بدون توجه به آداب اولیه، این ادب در کلام و حیای در کلام جزء ابتدائیات است، حالا ما داریم همین ابتدائیات را عرض میکنیم؛

بدون این انجام میدهند، به راحتی از کلمات بد، از کلمات شنیع خانم و آقا استفاده می‏کنند این چرا به آن بی توجه هستند؟ چون در ذهنشان اهمیّت برای آن قائل نیستند، یعنی این را ملاک تقوایی و بی تقوایی نمی‏دانند! می‏گویند این ظاهر کار است، این نمای ساختمان است، خیر آقا این مصالح ساختمان ایمان شماست. این مصالح، ادب مصالح اصلی ساختمان شخصیّت شماست، نه فقط نما و ظاهرش، دیدید که چقدر مهم بود، یک ریشه‏اش در ایمان است، یک ریشه‏اش در تقواست، یک ریشه‏اش در عقل است، هر چقدر که از ادب فاصله بگیرید ایمانتان ضعیف میشود، تقوایتان کمرنگ می‏شود و عقلتان ضعیف می‏شود و در نقطه مقابل هم معکوسش.

این اهمیت بحث است، «وَ اتَّقُوا اللَّه‏»، یعنی اگر می‏خواهید تقوا کسب کنید، اگر می‏خواهید در مسیر تقوا حرکت کنید، مسیر تقوا مسیر ادب به پیغمبر است، ادب به ولی است، ادب به خداست! ادب است، آقا تقوا بر مسیر ادب است، هر کسی را که دیدید که بی ادب و کم ادب است به همان میزان از تقوا فاصله دارد، به همان میزان از اولین دستور الهی فاصله دارد، دیگر مثلاً دستورات بعدی خداوند که دیگر پیشکشش!

برویم چند تا روایت هم بخوانیم، من چند تا روایت برای شما آماده کردم که تقدیم شما بکنم؛ دو تا روایت از امیرالمؤمنین بخوانیم؛ به به امیرالمؤمنین دیگر تجلّی ادب است، اصلاً مجسمّه ادب است، اصلاً آخرت ادب است. امیرالمؤمنین را که حالا بحث ما هم ادب است، هم ولایت است، هم عقل است و هم تقواست، دیگر توی هر کدام که بخواهیم حرف بزنیم اولین اسمی که به ذهنمان میآید امیرالمؤمنین است؛ توی تقوا بالأخره امام المتقین است، توی ادب استاد ادب است، یک دانه فرزندش ابالفضل میشود سقای ادب به تعبیر آن نویسنده خوش سلیقه، و عرض به خدمت شما در زمینه ایمان که دیگر امیرالمؤمنین است و در زمینه عقل که دیگر نمی‏شود درباره آستان عقلانیّت امیرالمؤمنین امثال ماها نظر بدهیم.

برویم از امیرالمؤمنین درباره ادب بشنویم؛امیرالمؤمنین یک روایتی دارند که من همه آن را نمی‏خوانم ولی فقط ابتدای آن را میخوانم که میفرماید: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ»؛ من این روایتها را همه را در کانالی که انشاء الله خواهم زد می‌آورم با سند معتبر، همه این روایت‏ها را من از اسناد خیلی معتبری بیرون کشیدم اینها را می‏آورم و ثبت میکنم که اگر کسی خواست استفاده بکند، حالا لینک کانال را هم اعلام میکنم و هم بعدا قرار می‏دهم و به اطلاع عزیزان میرسانم؛ این در روضة الواعظین و بصیرة المعتظین هست، جلد یک، صفحه 11 که میفرماید: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ»، خیلی این قسمت اولش حرف دارد ولی منظور ما این قسمت نیست و عبور میکنیم، که میفرماید: علم یک میراث کریمانه است! یعنی اگر کسی بخواهد به کسی ارث بگذارد، اگر کسی بخواهد برای جامعه برای خودش، برای دنیای بعد خودش ارثی بجا بگذارد، بهترین ارث، کریمانهترین ارث، یعنی بذل و بخششترین و دست گشادهترین ارثی که آدم میتواند بگذارد علم است! چقدر اسلام به علم ارزش قائل شده است، حالا این مدّنظر ما نیست.

می‌فرماید: «وَ الأَدَبُ حُلَلٌ مُجَدَّدَة»؛ امیرالمؤمنین(علیه السلام) ادب را به عنوان زینت مطرح کرده است، یعنی اگر دنبال یک زینتی هستید که نو هست و کهنه نمی‏شود و مدام جدید است و به هیچ عنوان گرد کهنگی به آن نمی‏نشیند، ادب آن زینت است؛ یعنی اگر دنبال زینت هستید، دنبال زیبایی برای خودت هستد، بهترین زینت ادب است که کهنه هم نمی‏شود، چون ریشه در ذات شما پیدا میکند، یعنی ریشه در اعماق شخصیّت شما می‏زند و به خاطر همین ماندگار است و با شما می‏ماند. حالا ادامه روایت را از روی آن بخوانم: «وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُ وَ لا عِلْمَ کَالنَّظَرِ وَ لا شَرَفَ کَالْعِلْمِ» این یک روایت.

روایت دیگری که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای شما من پیدا کردم، روایتی است که امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «الأدب یُعنِی عن الحَسَبِه»، بحارالأنوار، جلد 72، ص69؛ کنزالفوائد، جلد 1، ص 319؛ یعنی ادب آن چیزی است که از هر نظر انسان را بی نیاز می‌کند؛ اگر انسان که به ذات خودش فقیر است ولی به شدّت میل به غنا دارد، عطش بی نیاز شدن دارد بهترین چیزی که یک انسان را از هر نظر از چیزهای دیگر بی نیاز میکند ادب یک انسان است، این هم یک روایت!