سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز مسجد

v    علت نامگذاری روز مسجد در تقویم ایران

در سال 21/8/1996 میلادی مصادف با 31/5/1348 مسجد الاقصی که قبله اول مسلمین جهان است توسط دنیس مایکل ولیم روهان که فرد صهیونیستی است مسجد الاقصی را به آتش کشید. در این آتش سوزی 1500متر مربع از مسجد در آتش سوخت.

دو علت برای آتش زدن ذکر شده است:

علت اول: یهودیان معتقدند که بقایای معبد سلیمان زیر مسجد الاقصی است و برای دست یابی به آن باید مسجد الاقصی تخریب شود.

علت دوم: مسیحیان ویرانی مسجد الاقصی و ساخت  معبد سوم سلیمان به جای مسجد الاقصی را شرط ظهور حضرت مسیح می دانند.

v    معرفی اجمالی مسجد الاقصی:

گفته‌اند نخستین بار حضرت داوود در محل مجموعه مسجد الاقصی، معبدی احداث کرد و حضرت سلیمان آن را تکمیل نمود . ساختمانی که امروزه مسجد الاقصی نامیده می‌شود، در دوره عبدالملک بن مروان در قرن نخست قمری تأسیس شده و در دوره‌های مختلف بازسازی و تعمیر شده است. البته باید به این مطلب اشاره کرد که عبدالملک با این هدف مسجد الاقصی و بناهای اطراف آن را احداث کرد که شامیان را از رفتن به حج بازدارد و آنان را به طواف پیرامون آن وادارد؛ چراکه عبدالله بن زبیر از حج برای تبلیغ برضد عبدالملک و بیعت‌گرفتن از حاجیان برای خود سود می‌جست.

v    اهمیت مسجد الاقصی در میان مسلمانان

در احادیث اسلامی در کنار مسجد الحرام و مسجد النبی از مساجد بافضلیت دانسته شده و آمده است نمازگزاردن در آن با هزار نماز در مساجد دیگر برابر است.

این مسجد در میان مسلمانان از اهمیت بسزایی برخوردار است زیرا واقعه معراج پیامبر (ص) و نمازگزاردن دیگر پیامبران به امامت ایشان در مسجد الاقصی موجب اهمیت دو چندان این مسجد در میان مسلمانان می شود.

اهمیت دیگری نیز برای این مسجد شمرده شده است همانند؛ قبله گاه در چهارده سال ابتدائی بعثت، محل مدفن بسیاری از پیامبران.

 

v    علت نام گذاری به مسجد الاقصی

مراد از مسجد الاقصی به قرینه «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا  إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»، بیت المقدس است. کلمه اقصی از ماده قصو و این ماده به معنای دوری است . علت نامگذاری بیت المقدس به مسجد الاقصی به این جهت است که این مسجد نسبت به محل زندگی رسول خدا (ص) و مخاطبانی که با اویند از مسجد الحرام که محل زندگی پیامبر است دور می باشد.

vآمار مساجد در ایران

امار مساجد در ایران بین 70 الی 80 هزار می باشد.

افزایش سه برابری مساجد بعد از انقلاب
به ازای هر سه هزار نفر 1 مسجد وجود دارد

2میلیون و 500  هزار باب مسجد در سراسر جهان وجود دارد.


تبدیل گفتار به نوشتار (ج 1) 2

«وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لاحِق»‏، باید همراه ایشان بود، این لازمه سوار بر این کشتی بودن است، این آدابی است که در این مسئله وجود دارد و باید این آداب را تمرین کرد چرا که ادب با تمرین به دست می­آید. نماز جماعت تمرین ادب ولایت است، تمرین اینکه اگر کسی قائد و رهبر شد، باید پشت سر او حرکت کرد، وقتی او رکوع رفت ماموم هم باید رکوع برود، وقتی او سجده کرد ماموم هم باید سجده کند؛ باید به امام اعتماد کند و از او پیروی کند. ولایت از دل این آداب به دست می­آید. اصلاً ولایت چیزی نیست به جز ادب، ولایت چیزی نیست جز ادب، وقتی ادب به اوج خودش برسد، به ولایت میرسد؛ کسانی که اخلاق ولایت مداری ندارند اگر ریشه یابی عمیق کنیم به این نتیجه می‌رسیم که این­ها کسانی هستند که از ادب بهره کمی برده­اند، یعنی فرهنگ ولایت یک فرهنگی مبتنی بر ادب است.

این شعر معروفی است که:

از خدا جوئیم توفیق ادب           بی ادب محروم ماند از لطف رب

این هم در حوزه فردی صادق است و هم در حوزه اجتماعی و تمدّنی! در حوزه فردی یعنی به هر دلیلی شما اگر از مرزهای ادب عبور بکنید باید انتظار داشته باشید که به کم توفیقی مبتلا بشوید! یعنی از توفبقات خداوند محروم می‏شوید، این را در زندگی حتما آثارش را خواهید دید؛ توفیقات خداوند از شما سلب می‏شود. در حوزه اجتماعی هم چنین است؛ اگر جامعهای ادب ولایی خودش را از دست بدهد و این ادب تبعیّت کمرنگ بشود، حالا این جامعه در عهد رسول باشد، یا در عهد امام معصوم یا غیر امام معصوم، فرقی نمی‏کند؛ اگرجامعهای ادب ولایی را از دست بدهد، این جامعه از لطف حق محروم خواهد شد؛ آثار این نکته واضح است، می‌بینیم زمانی که مردم ادب ولایی را رعایت کردند، شرایط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، دینی و تمدّنی به گونه­ای بود و آن زمانی که این ادب کمرنگ شد، شرایط دیگری به وجود آمد که خودشان بارها می‏گفتند کاش به حرف رهبر گوش کرده بودیم و به دستورالعملهایی که از ناحیه ولایت رسیده بود، توجه می­کردیم. جامعه هر قدری که ادب ورزی به حریم ولایت داشته باشد، به همان میزان از توفیقات الهی بهرهمند می‌شود و در نقطه مقابل هر چقدر که این ادب کمرنگ بشود توفیقات الهی هم سلب میشود، این­ها از آثار مهم بحث ادب است. اگر دیدیم کسی از ولایت جلو می‏زند، اگر کسی دارد خلاف او یا جلوتر از او عمل می‌کند، این مشکل ریشه در ضعفِ ایمان و ضعف ادب او دارد؛ معلوم می­شود فرهنگ ادب در این فرد نهادینه نشده و ایمان در قلب او وارد نشده است. ما ولایت را از سرچشمه ادب جستجو می‏کنیم و متأثّر و ناشئ می‏دانیم.

این نکته که اگر ادب باشد توفیق خداوند شامل حال فرد و جامعه می‏شود، همان است که در آیه سوم آمده: کسانی که این ادب را رعایت می‏کنند «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیم»، هم از مغفرت بهرهمند میشوند که توضیحاتش را خواهیم گفت و هم از اجر عظیم. هم مغفرت عظیم است چرا که با لفظ نکره آمده و نکره در سیاق نفی مفید تعظیم است وسپس أجر عظیم ذکر شده، أجر عظیم یعنی در دنیا و آخرت خداوند بابت این ادب ورزی به آنان أجر خواهد داد، این هم از نتایج ادب ورزی به ولایت است.

در طرف مقابل کسانی که این ادب را رعایت نمی‏کنند، آیه چهارم درباره ایشان است که: «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون»، کسانی که از فرهنگ ولایت و ادب دور هستند، از آیه یک فهمیدیم که این امر ناشی از ضعف ایمان ایشان است در آیه چهارم اشاره شده که این نشانه ضعف عقل و عقلانیّت در این افراد است. این مطالب بیانگر این است که هم ایمان و هم عقل انسان را به فرهنگ ادب و ولایت نزدیک می‏کند. پس ادب ورزی و ولایت مداری هم نشانه ایمان است و هم نشانه عقل. آیه صراحتا بیان می­کند که کسانی که در این حوزه مردود هستند در حوزه عقلانیّت هم مردوداند.

«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»، پیشی نگیرید از خدا و رسولش «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»، تقوای الهی را مراعات کنید. این­ها سر رشتههای بحث است، یکی ایمان بود دیگری عقل و مورد دیگر تقوا. ریشه این اخلاق بد در بی ایمانی و جنس آن هم بی تقوایی است. بنابراین ادب از مقوله تقواست و اهمیت بسیار بالایی دارد؛ این ادب ملاک تقوا و بی تقوایی است.

بعضی در فضای مجازی یا غیر مجازی صحبتهای کوبنده سیاسی و دینی خودشان را بدون توجه به آداب اولیه که از ابتدائیات است بیان می­کنند، به راحتی از کلمات بد استفاده می‏کنند؛ علت بی­توجهی به این آداب چیست؟ دلیل این است که ایشان در ذهنشان اهمیّتی برای این ادب قائل نیستند، این ادب را ملاک تقوا و بی تقوایی نمی‏دانند؛ تصور می­کنند این ظاهر و نمای ساختمان است، خیر آقا این مصالح ساختمان ایمان شماست. اهمیت آن را دیدیم که ریشه‏اش در ایمان، تقوا و عقل است، هر چقدر که از ادب فاصله گرفتیم ایمان، تقوا و عقل ما تضعیف می­شود.

«وَ اتَّقُوا اللَّه‏»، اگر می‏خواهید در مسیر تقوا حرکت کنید، مسیر تقوا همان مسیر ادب به پیغمبر است. هر کسی را که می­بینیم که بی ادب یا کم ادب است به همان میزان از تقوا که اولین دستور الهی است فاصله دارد، دیگر دستورات الهی هم قطعا چنین است.

در اینجا چند روایت درباره ادب ذکر می­کنیم:

روایتی هست از امیرالمؤمنین (علیه السلام) که خود تجسم ادب، ایمان و تقوا هستند، میفرمایند: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ»، علم یک میراث کریمانه است؛ اگر کسی بخواهد ارثی بگذارد برای دنیای بعد خودش، بهترین و کریمانهترین ارثی که آدم میتواند بگذارد علم است. «وَ الأَدَبُ حُلَلٌ مُجَدَّدَة»؛ حضرت ادب را به عنوان زینت معرفی می­کنند، اگر دنبال زینتی هستید که کهنه نمی‏شود، همیشه جدید است و به هیچ عنوان گرد کهنگی روی آن نمی‏نشیند، ادب آن زینت است چرا که ادب ریشه در اعماق شخصیّت انسان می‏زند و همیشه ماندگار است؛ «وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُ وَ لا عِلْمَ کَالنَّظَرِ وَ لا شَرَفَ کَالْعِلْمِ[1]»

همچنین حضرت در روایت دیگری میفرمایند: «الأدب یُغنِی من الحَسَبِ[2]»، ادب آن چیزی است که از هر نظر انسان را بی نیاز می‌کند؛ انسان به ذات خودش فقیر است ولی به شدّت عطش بی نیاز شدن دارد؛ بهترین چیزی که انسان را از هر نظر از چیزهای دیگر بی نیاز میکند ادب اوست.

روایتی دیگر از امام صادق(علیه السلام) در این رابطه هست «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» که عبدالله بن سنان از شاگردان امام صادق(علیه السلام) بوده، «عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ»، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است که «قَالَ»، امام فرموده است: «خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ»؛ چند چیز است که اگر کسی نداشته باشد، هیچ چیز ارزشمندی ندارد؛ «قِیلَ وَ مَا هُنَّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»، سوال شد یابن رسول الله این­ها چه چیزهایی هستند؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: «قَالَ الدِّینُ»، یک: دین. «وَ الْعَقْلُ»، دوم: عقل. «وَ الْحَیَاءُ»، سوم: حیاء. «وَ حُسْنُ الْخُلُقِ»، چهار: حسن اخلاق. «وَ حُسْنُ الأَدَبِ» و خوبی ادب. حضرت حسن اخلاق را از حسن ادب جدا کرده­اند، یعنی ادب یک لایه متفاوت بلکه عمیق‌تر و حتی گستردهتر از اخلاق خوب است. معلوم می­شود ادب ارتباط شدیدی با مفاهیم بنیادین و پایهای دین دارد.

در روایت دیگر یحیی حلبی نقل می­کند: «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَقُولُ لا یَطْمَعَنَّ ذُو الْکِبْرِ فِی الثَّنَاءِ الْحَسَنِ»، کسی که اهل تکبّر است نباید امیدوار باشد که مردم درباره او حرف و حدیث خوب بگویند. «وَ لا الْخَبُّ فِی کَثْرَةِ الصَّدِیقِ»، کسی که نخوت دارد نباید انتظار داشته باشد که دوستان زیادی داشته باشد. «وَ لا السَّیِّئُ الأَدَبِ فِی الشَّرَفِ»، کسی که بی‌ادب است نباید طمع داشته باشد که در میان جامعه و در میان مردم شرافت داشته باشد و مردم او را به شرافت بشناسند. «وَ لا الْبَخِیلُ فِی صِلَةِ الرَّحِمِ»، کسی که بخیل است نباید انتظار داشته باشد که اطرافیان او اهل صله رحم با او باشند. این روایت ادامه دارد ولی آن قسمتی که مدنظر است قسمتی بود که فرمودند: کسی که از ادب بی بهره است توی جامعه از صفت شرافت محروم و بی بهره است.

روایت دیگر از رسول خدا «رُوِیَ عَن رسولَ الله کَانَ یَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَى السَّمَاءِ فِی صَلاتِهِ»، وقتی حضرت نماز می‏خواندند گاهی اوقات به آسمان نگاه می‏کردند «فَلَمَّا نَزَلَتْ الآیَةِ»، هنگامی که آیه درباره ادب نازل شد «طَأْطَأَ رَأْسَهُ وَ رَمَى بِبَصَرِهِ إلَى الأَرضِ»، پیغمبر اکرم سرشان را به زیر انداختند و این چشمانشان را به زمین دوختند، معلوم می­شود خود پیغمبر هم با همه عظمتشان سعی می­کردند در مسیر ادب یک قدم رو به جلو بروند و این ادب را بیش از پیش رعایت کنند.

 این ادب را که در آیه برای خداوند و رسولش بیان شده است تعمیم می‏دهیم؛ چطور به خودمان اجازه میدهیم این موضوع را به امام، رهبر و قائد تعمیم بدهیم؟ به این دلیل که در آیات وصف آمده است، فرموده نبی یا رسول؛ معلوم است که آن حیثیت نبی یا رسول بودن که نشانه انتسابشان به خداست در ایشان لحاظ شده، به همین دلیل امام و ولی هم به خدا منتسب هستند، پس باید نسبت به آنها هم این آداب رعایت شود.

در روایتی دیگر در رساله حقوق امام سجاد جایی که حضرت آداب و حقوق تعلُّم را بیان می‏کنند، این تعمیم دیده می­شود؛ میفرمایند: «وَ أَمَّا حَقُّ سَائِسِکَ بِالْعِلْمِ فَالتَّعْظِیمُ لَهُ»، حق کسی که به تو علم می‏آموزد این است که او را تعظیم کنی و بزرگ بداری؛ «وَ التَّوْقِیرُ لِمَجْلِسِهِ» در مجلس او وقار و احترامش را حفظ کنی. «وَ حُسْنُ الاسْتِمَاعِ إِلَیْهِ»، در گوش دادن به حرف‌های او کمال مراقبت را داشته باشی که به بهترین نحو این کار را انجام بدهی. «وَ الإِقْبَالُ عَلَیْهِ»، و به او روی بیاوری وچهرهات را از او برنگردانی. «وَ أَنْ لا تَرْفَعَ عَلَیْهِ صَوْتَک‏»، شبیه به همین تعبیر آیات است، اینکه صدایت را نزد او بالا نبری. این نکته بسیار مهم است که وقتی دین در مورد یک معلم یا مربّی اینقدر توجه به آداب می‏کند، در مورد ولی، امام یا پیغمبر ضرورت این ادب بسیار بالاتر و پررنگ­تر است.

نکته مهمی هست که البته نباید دستور کار ما باشد، ولی درباره بعضی بزرگان نقل شد که حتی در خلوت و اتاق خودشان هم پایشان را دراز نمیکردند؛ این فرد در خلوت هم چون خود را در محضر خدا می­بیند، ادب را رعایت کرده و پایش را دراز نمی­کند. اینکه این فرد نیتش این بوده که حتی در خلوت خودش هم دقت کند که پایش را دراز نکند، این دقت قابل ستایش است.

ادامه روایت فرمودند «وَ لا تُجِیبَ أَحَداً یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الَّذِی یُجِیبُ»؛ نکته دقیقی است که اگر کسی از استاد سؤالی کرد شما جواب او را نده تا زمانی که استاد جواب او را بدهد؛ اینکه می­گویند در خانه اگر کس است یک حرف بس است؛ این ضرب المثل هم ریشه در ادب دارد، یعنی اهل خانه ادب داشته باشند نسبت به آن کسی که بزرگتر خانه است، اگر قرار است حرفی بزنند، حرف آخر را آن بزرگتر باید بزند؛ اگر قرار است از بیرون خانه کسی حرف درون خانه را بشنود، اهل خانه باید حرفهایشان را باهم بزنند ولی در نهایت باید حرف آن ولی را بشنوند و حرف آخر را او باید بزند به تعبیر دیگر اگر کسی سؤال کرد جواب آخر را ولی باید بدهد؛ این یعنی ادب. جامعهای که ادب داشته باشد همان جامعهای است که ولایت در آن به تمام معنا پیاده می‏شود و این جامعه قطعاً مشمول لطف خداوند خواهد بود طبق نکاتی که مطرح شد.

«وَ لا تُحَدِّثَ فِی مَجْلِسِهِ أَحَداً»، در مجلس او با کسی حرف نزن «وَ لا تَغْتَابَ عِنْدَهُ أَحَداً»، پیش او غیبت کسی را نکن «وَ أَنْ تَدْفَعَ عَنْهُ إِذَا ذُکِرَ عِنْدَکَ بِسُوءٍ»، اگر کسی پشت سرش حرف بدی زد، شما این حرف را رد کن «وَ أَنْ تَسْتُرَ عُیُوبَهُ»، عیبش را پنهان کن، اگر عیبی از او فهمیدی بپوشان «وَ تُظْهِرَ مَنَاقِبَهُ»، مناقب و خوبیهایش را به دیگران بگو. مشخص می­شود که این آداب حتی در این لایه اجتماعی هم مطرح است، همانطور که این ادب ولایت حتی در نماز جماعت نمایان شد که اگر دو نفر هم هستید و نماز جماعت می‏خوانید وقتی یک نفر عنوان امام را گرفت، مأموم لازم است که آداب لازم را رعایت کند.

اگر دقت کنیم، می­بینیم احکام فقهی جزئیاتی دارند که برای ما قابل فهم نیست؛ این سوال مطرح می­شود که دلیل مته به خشخاش گذاشتن و این حجم توجه به جزئیات در شریعت به چه دلیل است؟ مثلا موقع شستن دستان در وضو اگر مکلف با علم، آب را یک میلیمتر پایینتر از آرنج بریزد وضویش باطل است و به تبع آن نمازش هم باطل می­شود. یا وقتی دارد آب می‏ریزد که دستان را بشوید، اگر عمدا یک قطره آب سربالایی بیاید وضویش باطل است. یا موقع مسح کشیدن حکم دارد که دقیقاً از اینجا تا اینجا. مثال دیگر اینکه برای افطار روزه حکم می­کند که دقیقاً از این ثانیه می­توانی روزهات را افطار کنی؛ اگر کسی بخواهد حتی چند ثانیه زودتر افطار کند قابل قبول نیست؛ همینطور اوقات نماز بسیار و قس علی هذا در موضوعات دیگر.

دلیل و فلسفه اصلی که پشت این احکام وجود دارد را ما خیلی نمیدانیم هرچند بعضی از آن­ها در روایات ذکر شده و جای بحث دارد، اما یک حکمت کلی در همه این­ها هست؛ حکمت کلی این دقتها، ظرافت­ها و حساسیّتها چیست؟ اینکه کلّ احکام در جهت بندگی انسان است، و هدف این است که انسان را تبدیل به بنده کند. بنده در درجه اول باید در مقابل مولا ادب داشته باشد. اگر مولا امری را گفت بنده عین همان امر را انجام بدهد نه کم و نه زیاد.

این فکر غلط گاهی در ذهن انسان می­آید که مگر قرآن خدا غلط میشود یا آسمان و زمین جابجا می‏شود که من این حکم شرع را رعایت نکنم؟ آیا خدا محتاج این جزئیات است؟ این سؤالات غلط است، چرا که این دلیل کلی درک نشده، معلوم است که دلیل حکم فقط این نیست و هزار دلیل را دارد که ما نمی‏دانیم؛ اما این دلیل کلی که در همه این جزئیات و دقت‌ها هست، تمرین ادب است؛ بنده بفهمد که اگر خدا گفت بگوید چشم و همان را که خدا گفته انجام بدهد. در همه جزئیاتی که فقها بحث می­کنند این نکته هست چرا که ریشه فقه در ادب است و ما باید ادب بندگی خدا را رعایت کنیم؛ خداوند محتاج این جزئیات نیست ولی ما محتاج ادب ورزیدن به خدا هستیم.

خدایا و خداوندا آخر و عاقب امر همه ما را ختم به خیر بفرما. خدایا در دنیا و در آخرت قرآن و اهل بیت را دستگیر همه ما قرار بده. خدا در این زندگی، در این ظلمات دنیا، در تاریکی قبر، در مواقف هولناک قیامت نور قرآن و نور اهل بیت را به فریاد ما برسان. خدایا خداوندا توفیق تلاوت آیات قرآن را، توفیق تدبّر در معارف قرآن را بر همه ما به نحو احسن ارزانی بدار. خدایا در امر ظهور امام زمان ما تعجیل بفرما. روح همه گذشتگان، اموات، اموات مدّنظر از الساعة سر سفره کریمانه اهل بیت(علیهم السلام) مهمان بفرما. رهبر فرزانه انقلاب و همه خدمتگزاران به این نظام و به این مردم را محفوظ و منصور بدار.

و السَّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 



[1] روضة الواعظین و بصیرة المعتظین، ج1، ص11

[2] بحارالأنوار، ج72، ص69؛ کنزالفوائد، ج1، ص 319


تبدیل گفتار به نوشتار (ج 1) 1

موضوع بحث سوره مبارکه حجرات است، این سوره مبارکه چهل و نهمین سوره به ترتیب مصحف شریف است و در جزء 26 قرآن قرار دارد؛ سوره شامل 18 آیه، 353 کلمه و 1533 حرف است. سوره مدنی است و ترتیب نزولش صد و هفتمین سوره مبارکه قرآن است. در بین هجده آیه مبارکه این سوره آیات مهمی وجود دارد از جمله: آیه اخوت، آیه نبأ، آیه غیبت، و آیه معروف «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏». درباره ثواب قرائت این سوره هم روایاتی داریم که اهمیت زیادی برای تلاوت این سوره قائل شده‏اند.

درباره معنای کلمه حجرات که این سوره به آن نامیده شده باید بدانیم که جمع حجره است به معنای اتاق که در آیه چهارم به آن اشاره شده است«مِنْ وَراءِ الْحُجُرات‏»، منظور از حجرات اتاق‎هایی در نزدیکی مسجد النبی بوده که به صورت جداگانه محل زندگی و استقرار هر یک از همسران پیامبر بوده؛ یعنی در میان هر کدام از این حجره‎ها بانویی از بانوان پیامبر زندگی می‏کرده و این حجره­ها به نحوی حریم پیامبر محسوب می‏شده است؛ محور این سوره مبارکه هم همین نام حجرات است چون این سوره در حقیقت سوره آداب و اخلاق است.

آیات این سوره بر سه محور مهم است که هر سه هم مربوط به آداب است؛ آداب ارتباط با خدا، آداب ارتباط با پیامبر و آداب ارتباط مؤمنین با همدیگر؛ این سه مورد محورهای آیات سوره مبارکه حجرات هستند.

بحث­های «آداب» و «حریم» ارتباط پر رنگی با یکدیگر دارند، چنانکه می­بینیم در وهله اول محور آیات، شخص پیامبر و حریم اوست و آداب این حریم برای مومنین بیان شده؛ می­توان گفت این مطلب محور کلی سوره حجرات است.

أعوذ بالله من الشّیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم‏(1) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون(2) إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیم‏(3) إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون‏(4) وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیم‏(5)

آیه اول: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»، ای کسانی که ایمان آورده‎اید، ای اهل ایمان! «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»، پیشی نگیرید از خدا و از پیغمبر خدا، «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»، تقوای خداوند را مراعات کنید که «إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم»، خداوند شنوا و داناست هم به حرف شما و هم به عمل شما اشراف دارد.

بحثدرباره تقدم نگرفتن* بر پیغمبر است، جالب است که از همان صدر اسلام این مباحث مطرح بوده، یعنی در همان اول که پیغمبر مسیر نورانی اسلام را بنیان گذاشت هم کسانی بودند که از پیغمبر پیشی می‌گرفتند و مواردش را ذکر خواهیم کرد، کسانی بودند که به تعبیری خودشان را از پیغمبر هم مسلمان‎تر می‏دانستند یا نعوذ بالله خودشان را عاقل‎تر و مدبّرتر می‏دیدند؛ بعد از پیغمبر به وفور کسانی بودند که خودشان را از پیغمبر مقدم می‏دانستند، کسانی بودند که با وارد کردن موضوعاتی که در اسلام نبود و ما از آنها به عنوان بدعت یاد می‏کنیم، در دین دستکاری کردند، در دین اضافاتی را ایجاد کردند، چیزهایی را از دین کم کردند، این­ها همه مصداق­های پیشی گرفتن بر خدا و بر پیامبر خداست و اینها همه مخالف آداب برخورد با خدا و رسول خداست.

علی الظاهر محتوای سوره اخلاق و آداب است ولی این آیات مبارکه ما را از ساحت اخلاق و آداب به یک ساحت مهمتر و اساسی‎تر می­رساند و آن هم ساحت تبعیّت و ولایت است. یکی از مصادیق مهم ادب ورزیدن به پیغمبر در درجه اول اطاعت کردن از اوست، این همان تعبیری است که درباره عبادت هم بیان شده است، می­فرمایند مهمترین مصداق عبادت، اطاعت است؛ وقتی کسی را عبادت می‎‏کنیم در درجه اول باید مطیع او باشیم. چقدر دور از ذهن است که فرض کنیم یک نفر مثلاً خدا را عبادت می‎کند و او را به عنوان معبود قبول دارد اما از او اطاعت نمی‏کند. در مورد ادب هم همین است، آیه شریفه این نکته مهم را به ما ­می­آموزد که اولین مرتبه ادب* تبعیّت کردن از ولیّ است. نکته مهم این است که در این آیات نام پیامبر ذکر نشده بلکه با عنوان نبی و رسول آمده است؛ این نوع تعبیر بیانگر آن است که شخص پیامبر مدّنظر خدا نیست، رعایت آداب نسبت به رسول و نبی از همان جهت لازم است که اطاعت ایشان لازم است؛ به این سبب که فرستاده خداوند هستند و به من او انتساب دارند. در حقیقت ادب ورزیدن به پیغمبر، ادب ورزیدن به خداست، همانطور که اطاعت کردن از پیغمبر اطاعت کردن خداست؛ به همین خاطر در آیاتی که امر به اطاعت خدا شده است، بلافاصله امر به اطاعت از پیامبر شده «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ»، این دو در عرض هم نیستند، اطاعت کردن از پیغمبر، همان اطاعت از خداست. ظاهرا آیات، آیات اخلاقی و درباره آداب است ولی ما را به یک مرحله­ی بالاتر منتقل می‎کند و آن مرحله ولایت و رهبری است.

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»، ای کسانی که اهل ایمان هستید؛ هر تعبیری که در قرآن آمده حکمتی دارد، وقتی که می­فرماید اهل ایمان هستید و بعد می‎آید یک دستوری را بیان می‌کند در حقیقت منظور این است که اقتضای ایمان و لازمه اهل ایمان بودن، انجام دادن این دستور است؛ به عبارت دیگر اینها با یکدیگر پیوستگی دارند، نمی‏توانید اهل ایمان باشید اما اهل ولایت و ادب ورزیدن به ولی نباشید، «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»، پیشی نگیرید از خدای متعال و پیغمبر؛ از اینها نباید جلو بزنید.

معارف دین در یک تقسیم­بندی به سه دسته تقسیم میشود:

بخشی از معارف دین، معارف اعتقادی است، بخش دیگر معارف اخلاقی و بخش دیگر معارف احکامی و تشریعی هستند. این معارف با یکدیگر همسو و هماهنگ هستند؛ جهتگیری همه این معارف را که دنبال کنیم، می­بینیم که جهت‎های اصلی دین در همه این­ معارف وجود دارد، از جمله توحید، ولایت و معاد؛ ما ولایت را حتی در جزئیات دستورالعمل‎های اخلاقی اسلام هم مشاهده می­کنیم همانطور که در قواعد فقهی هم می‎توانیم مشاهده کنیم؛ بنابراین در مواجهه با معارف اخلاقی یا فقهی نباید در ظواهر متوقف شد بلکه باید این معارف اصلی را در آن­ها دید.

مثلاً در مورد نماز جماعت که یک دستورالعمل فقهی است، نمازی را که بر هر شخصی واجب است که اقامه کند، در احادیث متعدد توصیه شده که این را به جماعت انجام بدهید؛ نماز جماعت یعنی امام و مأموم؛ اینکه یک نفر با یک شرایطی که بر دیگران فضیلت دارد جلو بایستد و دیگران پشت سر او قرار بگیرند و با هماهنگی کامل پشت سر او همین واجبشان را انجام بدهند. اصل نماز ثابت است ولی بین فرادی یا جماعت اجرا شدن آن تفاوت وجود دارد؛ در نماز جماعت ماموم اصلاً نباید از امام جماعت جلو بیافتد، اگر جلو افتاد جماعت بودن نماز خراب می‏شود و حتی در مواردی اصل نماز خراب می‎شود، چراکه مثلاً ماموم با تکیه بر اینکه نمازش جماعت است حمد و سوره را نخوانده و وقتی نماز جماعتش خراب شد اصل نماز هم خراب می‏شود. بسیار تأکید شده بر اینکه در نماز جماعت نباید از امام جلو زد. این یک دستور فقهی است اما در ضمن این دستور فقهی، تمرین ولایت پذیری وجود دارد؛ ماموم تمرین می‎کند که وقتی کسی با آن فضیلت­ها امام و رهبر شد، از او نباید جلو بزند و عقب هم نباید بماند؛ این یک تمرین است باری آن ولایت پذیری.

این نکته­ای است که در صلوات شعبانیه آمده «الْفُلْکُ الْجَارِیَة»، اهل بیت به عنوان امامان جامعه، مانند یک کشتی هستند که در میان دریا دارد حرکت می‏کند، «فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَة»، در میان امواج خروشان، دریای معمولی نیست، بلکه دریای طوفانی و پر از حادثه‎‌های در کمین است؛ «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ»، اگر کسی از این کشتی جلو بزند از دین خارج شده، اگر از بین افرادی که بر این کشتی سوار شده­اند کسی بگوید این کشتی کند است و می‏خواهم تندتر بروم، همین جا قرآن می‎فرماید: «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِه»، پیشی نگیرید که غرق می‎شوید، اینها سفینة النجاة هستند همراه اینها باشید تا نجات پیدا کنید. آن کسی که می­خواهد سریع­تر حرکت کند اگر یک قدم از قسمت نوکِ کشتی جلو برود در آب افتاده و غرق خواهد شد؛ اگر هم کسی بگوید این کشتی خیلی سریع می‎رود و من می‏خواهم عقب بمانم، باز هم غرق می‏شود. مثل عاقبت کسانی که به حضرت موسی گفتند: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون»،‏ موسی تو با خدایت بروید بجنگید ما فعلاً همین جا نشستیم؛ کسانی که نتوانستند خودشان را به سفینة النجاة امام حسین در روز عاشورا برسانند، غرق شدند؛ پس اگر کسی از این کشتی عقب بماند هم غرق می‎شود.


پیاده سازی حجرات (ج 4) 3

انسان ذاتاً طالب زیبایی است و شیطان هم این را فهمیده است و به خاطر همین دارد از همین حربه استفاده می‏کند؛ ما این جوری باید بگوییم، محبوب انسان آن چیزهایی که آدم دوست دارد، بعضیها زیبا هستند و بعضی‌ها هم زیبا نما هستند، واقعاً زیبا نیستند و این هم فریب و تدلیس شیطان است که برای انسان زیبا جلوه می‏دهد، این زینت، زینتِ فِیک است و زینت واقعی نیست!

ولی آدمیزاد اگر غفلت بکند با نگاه ظاهری به همین زیبا نماها هم علاقمند می‏شود، کشش پیدا می‏کند و دنبال آنها میرود و سر از ناکجا آباد قرار میدهد. خدا در اینجا به ما لطف کرده است و در دل ما ایمان را، یعنی تبعیّت از پیغمبر را، در مسیر درست رفتن را محبوب و زیبا قرار داده است با یک زیبایی واقعی! این تو فطرت ماست.

در نقطه مقابل خدا سرپیچی از پیغمبر را، سرپیچی از دین را، کفر و فسوق و عصیان را مکروه یعنی ناخوشایند دل شما قرار داده است در واقع! یعنی واقعاً هم چهره آنها را زشت قرار داده است، واقعیّت چهرهاش زشت است! حالا اینکه شما چقدر به شیطان میدان بدهید تا این را با آرایش و بزک به صورت دروغ و فریب به شما زیبا جلوه بده آن یک حرف دیگری است، حقیقت و خلقتش خلقت زشت و ناخوشایند است.

«وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» این هم لطف خداست. خدا اینها را اصلاً زشت تراشیده است؛ کفر را در وهله اعتقاد، فسوق را در وهله گرایش و عصیان را در وهله عمل، اینها را خدا زشت خلق کرده است، زشت قرار داده است. اینها توی فطرت ما درست حک شده است اما ما اگر از این فطرت مراقبت نکنیم مسیر را گم خواهیم کرد، مثل قطب نمایی که در آن موقعی که خریده می‏شود و صفر کیلومتر است درست کار می‏کند و جهت را میزان و بدون اشتباه به ما نشان می‏دهد، اما در ادامه وقتی در معرض خیلی مغناطیس‏های غلط و اشتباه قرار بگیرد دیگر درست عمل نمی‏کند و مسیر را هم غلط نشان میدهد!

کار شیطان به هم زدن قطب نمای دل و فطرت انسانهاست! یعنی روی آن را یک جوری بپوشاند که دیگر این مسیر را درست نشان ندهد و برعکس نشان بدهد و این کار شیطان است. مسیر به کجا ختم میشود؟ اگر آدم راه را اشتباه برود، خوب حالا برود چه می‏شود؟ میشود همان لعن تند، یعنی به دردسر و رنج گرفتار می‏شود، آن هم رنجی برای رنج و رنجی منتهی به رنج و این عاقبت کسی است که در خلاف این مسیر حرکت کند.

در ادامه می‌فرماید: «أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون‏»، آنهایی که این دو اصل را استفاده کنند، از دو لطف خدای متعال بهره‌مند بشوند، این دو تا فرصت را مغتنم بشمارند، یعنی هم از پیغمبر تبعیّت کنند و قدر حضور پیغمبر را بدانند، پیغمبر، امام معصوم و رهبران آسمانی و خدایی.

و دوم اینکه خدا که این فطرت پاک را که به آنها داده است و میل به ایمان دارد و از کفر و فسق و عصیان بدش میآید این را چکار کنند؟ این را از شرّ شیطان حفظش کنند. اگر کسی این کار را بکند «أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون‏»، اینها همان کسانی هستند که به رشد و به عاقبت خیر دست پیدا می‏کنند و تعریفش همین «هُمُ الرَّاشِدُون» می‌شود.

فرق بین کفر و فسوق و عصیان را هم عرض کردیم؛ کفر در مرتبه اعتقاد است یعنی بینش؛ فسوق یعنی میل به گناه و در مرتبه گرایش است؛ عصیان در مرحله عمل است، یعنی کسی که میرود و آن کار را انجام می‏دهد و آن کار را مرتکب می‏شود.

مطلب بعدی هم که در آیه بعدی است دوباره جمع بندی می‏کند و دوباره میگوید همه اینها از مقتضای لطف خداست، خدا لطیف است. لطف خدا به بندگانش اقتضای این را دارد که کمکشان کند تا هم مقصد را با حضور پیغمبر درست پیدا کنند و هم سختیهای مسیر را برای رسیدن به آن آسانی غایی و نهایی تحمّل کنند با همین که گفتیم، با این فطرت متمایل به ایمان و بیزار از کفر! اینها لطف خداست «ذلک فَضْلاً مِنَ اللَّه‏».

این آیهای که می‌فرماید: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» این هم گفتن آن خوب است، می‌فرماید: همراه با سختی آسانی است، چقدر زیباست! حالا شما بیایید از آن دو تا معنا استفاده بکنید. این یُسری که گفته مَع العُسر، بعضیها می‏گویند این مع العُسر یعنی تو دل خود عُسر که سختی است آسانی وجود دارد؛ خوب کدام آسانی است که در دل سختی وجود دارد؟ همان آسانی فطری! یعنی درست است که شما دارید کار سخت انجام میدهید ولی کمکی که خدا به شما کرده است این است که این را ملایم و سازگار با فطرت شما قرار داده است، یعنی میل و رغبت شما هست که این کار را انجام بدهید، مثل مادری که سختی و مشقّت رسیدگی به فرزندش را تحمّل می‏کند، درد و سختی زایمان و حمل اینها را تحمّل می‏کند، آن را تحمّل می‏کند اما این ملایم با عاطفه و مهر و دل او هست، به خاطر همین سخت است و میدانیم اما این سختی برایش تحمّل کردنش آسان است و این آسانی در دل سختی می‌شود و این یک لطف خداست.

یک تعبیر دیگر از «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»، که طبق همین بیاناتی که داشتیم به عبارت دیگرش را که بیان می‏کند این است که بله، همراه با سختی آسانی است یعنی اگر شما تو مسیر درست باشید آن سختیای هم که تحمل می‏کنید در مسیر رسیدن به یُسر و آسانی است. درست است که سختی را تحمل می‏کنید اما تحمل می‏کنید تا به یک یُسری برسید! و این هم برای آدم قابل قبول می‏شود، قابل تحمّل میشود، میگوید درست است که دارم سختی می‌کشم ولی تهش مثل دانشجویی که میرود این همه درس می‏خواند، سختی خوابگاه و فلان، حتی پول هزینه می‏کند و بیخوابی می‏کشد، میگوید آخر سر من مثلاً یک مدرکی میگیرم و یک کار خوبی و یک درآمد خوبی یک زندگی خوبی برای خودم میسازم! سختی را آدم تحمل می‏کند چون پایانش آسانی است.

پس این هم دو جلوه لطف که تو «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» قابل دیدن است.

در پایان که عرض کردیم که می‌فرماید: «فَضْلاً مِنَ اللَّهِ» اینها فضل خداست «وَ نِعْمَةً» اینها نعمت خداست و میتوانید استفاده کنید و می‏توانید استفاده نکنید! ولی این نعمتها را خدا قرار داده است  «وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ» خدا داناست و میداند و حکیم است و کارها و اموراتش به جا است و میداند این لطف را در کجا و چه زمانی و به چه کسانی ارزانی بدارد.

اینها مطالبی بود که درباره آیات هفتم و هشتم سوره حجرات، خدمت شما عزیزان بیان کردیم، انشاءالله نکات الحاقی، روایات یا نکاتی که میشود از آیات دیگر استفاده کرد را در کانال مربوطه که آدرس آن را اطلاع رسانی خواهیم کرد بارگزاری می‏کنیم به همراه خود فایل صوتی تقدیم شما عزیزان می‏کنیم. انشاء الله هفته آینده آیه نهم را مورد بحث قرار خواهیم داد.

«والسلام علیکم و رحمة الله».


پیاده سازی حجرات (ج 4) 2

در ادامه آیه جلوه دوم لطف خدا مطرح می‌شود. چه جلوه‎ای؟ آن خدایی که دوست دارد بندگانش مسیر درست را پیدا کنند و طی کنند، علاوه براینکه می‌آید و مسیر درست را به واسطه حضور پیغمبر و رهبری پیغمبر به آنها نشان می‏دهد، فکر سختی و ناهمواری این مسیر هم هست، آن خدا می‏داند دنبال پیغمبر حرکت کردن درست هست که غایت و نهایت و عاقبتش، آسایش و امنیت و خیر و راحتی است، اما به هر حال برای رسیدن به یک نتیجه باید مسیر را طی کرد، مسیر لزوماً همه‌اش راحتی و آسایش نیست! به هر گنجی اگر انسان بخواهد دسترسی پیدا کند در مسیر باید رنج ببرد. «نابرده رنج گنج میسّر نمی‏شود»، مهم این است که شما بدانید این مسیر، مسیر رسیدن به گنج است. مسیر، مسیر درستی است ولو اینکه از بین سنگلاخ و جاده ناهموار و خوف و خطر و اینها گذر کند، این مسیر عاقبتش، عاقبت خوبی است.

اما اینکه می‏گویم عاقبتش عاقبت خوبی است به این معنا نیست که مسیر، مسیر راحت و همواری است. خدا هم آمده مقصد را به ما با حضور پیغمبر نشان داده است، گفته آقا درست است که دارید رنج و سختی می‏کشید ولی بدان که مسیر را درست می‎روی، پنج روز دیگر به گنج می‎رسید، داری زحمت می‏کشی، عرق می‎ریزی، پاهایت زخم می‏شود، تشنگی و گرسنگی می‏کشی، خوف و خطر تحمّل می‏کنی، همه اینها را می‏دانم ولی آخرش، این خیلی انگیزه و امید است، خدا می‎گوید نگاه کن! تو داری مسیر را درست می‎‏روی، من راهنما گذاشتم و تو داری درست می‏روی، این لطف اول است.

اما لطف دوم چی است؟ لطف دوم ناظر به همین سختی‏های مسیر است. خدا می‏گوید چون مسیر سخت است من به شما لطف می‏کنم و پذیرش این سختی‏ها را برای شما آسان می‏کنم، چطوری؟ در فطرت شما، در سرشت شما، در دل شما ایمان را محبوب و زیبا قرار می‏دهم! زیبای دوست داشتنی «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ» من ایمان را محبوب شما قرار می‏دهم «وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» و آن را توی چشمان شما و توی دلهای شما زیبا قرار می‏دهم؛ این هم کمک دوم من و این هم جلوه دوم لطف خداست.

حالا این آیه گفت، ایمان! اول گفت تبعیّت از پیغمبر و در ادامه گفت: «وَ لکِن»، ولکن یعنی بله من می‏دانم! یک بار دیگر این آیه را با هم مرور کنیم، مسیر خیلی جالب است. می‏گوید: بدانید که پیغمبر در بین شماست و نگران نباشید، مسیر را گم نمی‎کنید، مقصد روشن است، مسیر هم میسر روشنی است.

امیرت مشخص، مسیرت مشخص              نکن دل ای دل، بزن دل به دریا

حالا بعد توضیح می‏دهد: «لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّم‏»، شما اگر از پیغمبر تبعیّت نکنید و پیغمبر از شما تبعیّت کند به سختی می‏افتید! حالا سؤال این است مگر تبعیّت کردن از پیغمبر سختی ندارد؟ که خدا می‌فرماید اگر پیغمبر را تبعیّت نکنید به سختی می‎افتید. بله اینجا بحث جنگ بود و پیغمبر مخالف بود و مسلمانان اگر می‎رفتند به سختی جنگ می‎افتادند، خدا می‏گوید: دیدید حرف پیغمبر را گوش کردید گرفتار نشدید؛ حالا ما سؤال می‎کنیم، خدا جون! ما تاریخ و قرآن را خواندیم، همین آیات قرآن تو که سرگذشت انبیا و اولیایت بوده را دیدیم، سرنوشت اهل بیت(علیهم السلام) و سیره آنها را دیدیم، ما از هر زاویه که نگاه می‏کنیم تبعیّت از پیغمبران و اهل بیت و اولیاء الله همیشه مستلزم سختی بوده، خود امام حسین(علیه السلام) فرمود: «فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِد» هر کسی به من ملحق بشود ته آن شهادت است، یا به اهل بیت فرمود: «إستَعِدُّوا لِلبَلاء» آماده ابتلائات باشید.

این همه یاران او تبعیّت از امام را انتخاب کردند در مقابل اینکه امام از آنها تبعیّت کند! خیلی‏ها آمدند امام را نصیحت کردند و گفتند که این کار را بکند و آن کار را بکن! ولی امام حسین آنها را نصیحت کرد و گفت که شما از من پیروی کنید، آنها نکردند و زنده ماندند؛ آن کسانی که از امام حسین تبعیّت کردند به خاک و خون کشیده شدند و ارباً ارباً شدند. خدا جان! آن کسانی که از پیغمبر تو تبعیّت کردند سه سال توی شعب ابی‌طالب رفتند و هسته خرما گیرشان نمیآمد که بخورند، کسانی که از انبیای تو حمایت کردند به سختی افتادند، پس چرا می‏گویی تبعیّت کردن از پیغمبر باعث آسایش و راحتی میشود و تبعیّت نکردن از او به گرفتاری و مشکل کشیده میشود؟ اینجا نکته وجود دارد و آن این است:

ببینید ما یک آسانی مقطعی و موضعی داریم و یک آسانی غایی و نهایی داریم که آن مقصد است. مثل همان گنج؛ رسیدن به گنج، گنج یعنی ثروت بسیار، فرض کنید یک گنجی است و به شما خبر می‏دهند که آقا صد میلیارد تومان ارزش این گنج است، منتهی برای رسیدن به این گنج باید شما حتی خرج کنید! پول کرایه بدهید، پول وسیله بدهید، پول غذا بدهید، هزینه سفر کنید، با هزینه کردن یک جاهایی خطراتی را رفع بکنید! شما ممکن است یک میلیارد هزینه کنید، یک میلیارد هزینه میکنید، بعد وقتی دارید آن پولها را هزینه می‏کنید تا به آن گنج برسید، یک نفر بیاید به شما بگوید که تو چرا اینقدر احمقانه داری کار می‏کنی؟ تو می‏گویی چرا؟ می‏گوید خوب تو چرا داری پول خودت را از دست می‏دهی؟ تو هدفت به دست آوردن پول است ولی داری پول از دست می‏دهی! می‏گویید درست است که من دارم پول از دست می‏دهم، ولی هدف نهایی من این لحظه را نبین! کلِّ مسیر را ببین، دوربین را بالا ببر و کلِّ عرصه را ببین، اگر دوربین را بالا ببری میبینی که من داریم این پولها را جزئی و مقطعی از دست می‏دهم ولی در نهایت به یک ثروت عظیم دست پیدا می‏کنم، پس این خرج کردن‏ها منطقی و در مسیر ثروت است.

اینها مثال خوبی است برای رنجهایی که ما در مسیر تبعیّت از پیغمبران، تبعیّت از رسول الله و تبعیّت از اهلبیت میبریم. بله رنج است، پیروی کردن از آنها همیشه ملازم رنج است، اما این رنج مسیری هست که منتهی به برقراری صلح، برقراری امنیت و برقراری آسایش و برقراری رفاه و برقراری انواع و اقسام زیبایی‏ها میشود، همین وعده‌ای هست که همه ادیان داده‌اند که «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین» در قرآن هم آمده است: «‏وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین‏».

ببینید ما رنج می‏کشیم اما دو جور رنج داریم: یک رنج بیخود و بی جهت است که عاقبتش همان رنج است. مثل رنجی که اگر مردم به پیغمبر فشار می‏آوردند برای یک جنگ بیخودی با قبیله بنی المصطلق که تو آیه قبلی بیان کردیم، یک جنگ بیخودی می‌رفتند می‏جنگیدند، کشته می‏شدند، می‏کشتند، خسارت می‏دیدند، خسارت می‌زدند، به دردسر میافتادند، نتیجهاش هم هیچی! کلی خون به ناحق ریخته شده بر زمین، و کلی هم زحمت و کلی هم دشمنی و کینه! رنج برای رنج، رنج در مسیر رنج.

اما یک وقتی شما همان پیغمبر خیلی جاها هم دعوت به جنگ کرد، خوب آن هم سختی است، دعوت به جنگ کرد با کفار و مشرکین و با انواع و اقسام دشمنان! اما آن رنج مثلاً برای برطرف کردن سایه تهدید بود، آن رنج برای تضعیف دشمنانی بود که امنیّت و آسایش مردمان را نشانه گرفته بودند، پس رنج برای آسودگی و برای خوشبختی در یک کلام، این رنج، رنج عاقلانه است، این رنج، رنجی است که انسان توجیه دارد و می‏تواند از آن دفاع کند، این رنج برای رنج نیست، این رنج برای گنج است، این رنج برای خوشبختی است، این طی کردن مسیر رسیدن به خوشبختی و سعادت است و این معقول است.

پس اگر بخواهیم آیه را توضیح بدهیم، تو آیه میفرماید: اگر پیغمبر از شما تبعیّت کنید و شما از پیغمبر تبعیّت نکنید به رنج خواهید افتاد! این رنج با آن رنج فرق می‏کند، یعنی رنجی که بی دلیل و بی جهت است، رنجی که هم اینجا رنج است «لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذابٌ عَظیم‏» تو دنیا بدبخت می‌شوید و تو آخرت هم بدبخت می‏شوید، همهاش رنج است، همه‌اش تو مسیر بدبختی است، تو همین دنیا هم همه‏اش در مسیر رنجهای بیشتر است، اما «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمان‏»، وقتی بعد از تبعیّت از پیغمبر بحث ایمان را مطرح می‏کند، منظورش این است که ایمان در اینجا در تبعیّت از پیغمبر خودش را نشان می‏دهد و در نقطه مقابل کفر و فسوق و عصیان تبعیّت نکردن از پیغمبر است، یعنی یکی از جلوهها و اقتضائات ایمان و مؤمن بودن، تبعیّت از پیغمبر است اگر از پیغمبر و از رهبر تبعیّت نمی‏کنی و ادِّعای مؤمن بودن تو میشود، این ادِّعا را بگذار لب کوزه آبش را بخور! این هیچ ارزشی ندارد.

جلوه ایمان آن زمانی است که رهبر به تو امر کرد، تو از امر رهبر تبعیّت کنی! نه اینکه به رهبر فشار بیاوری که او از تو تبعیّت کند و به حرف او بی اعتنا باشی. پس بدانید اینجا دارد در مورد تبعیّت حرف میزند.

حالا بالا گفت اگر تبعیّت نکنید به سختی خواهید افتاد؛ در پایین گفت اما بدانید که خدا به شما یک لطف دیگر هم کرده است، غیر از حضور پیغمبر به عنوان راهنما، نقشه گنج یک لطف دیگری هم کرده است. گفتیم که ایمان یعنی همان تبعیّت از پیغمبر است، «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ»، این را محبوب دل شما قرار داده است، دلخواه شما قرار داده است «وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُم‏» و این را در دل شما زیبا قرار داده است، شما هم که زیبایی پسند و زیبایی پرست، به این کشیده می‏شوید؛ یعنی خدا تو فطرت و سرشت شما میل و رغبت به ایمان که همان تبعیّت از پیغمبر باشد را قرار داده است.

ببینید اگر ما در بالا گفتیم تبعیّت کردن از پیغمبر باعث می‏شود که آدم به سختی نیفتد، دیگر معنا ندارد که در پایین خدا بگوید که حالا من این تبعیّت از پیغمبر را در دلهای شما محبوب قرار دادم و به شما کمک کردم؛ خوب دیگر چه کمکی؟ وقتی که ما از پیغمبر تبعیّت کنیم و تو آسودگی باشیم، دیگر چرا بیخودی برای آن جایزه می‌گذاری؟ چرا بیخودی ارفاق میدهی و کمک میکنی و انگیزه می‏دهی و می‏گویی: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ»، اینجا این نکتهای که من عرض کردم خودش را نشان میدهد، اینجا می‏خواهد بگوید که نه فکر نکن که تبعیّت از پیغمبر سختی ندارد!

اما سختی آن سختی ارزشمند است، سختی آن سختی خوب است؛ ما یک سختی بد داریم و یک سختی خوب داریم؛ سختی بد، سختی رنج است برای سختی و رنج است. سختی و رنجی که منجر به سختی و رنج دیگری است. این آدم چرا این کار را بکند؟ طرف میرود مثلاً یک جایی یک قتلی انجام می‏دهد و بعد هم به زندان می‌رود، یعنی یک سختی خودش را میاندازد تازه آسیب هم میبیند و بعدش هم زندان میرود. خوب این چه کاری است که آدم می‏کند.

اما یک وقتی شما یک رنجی می‌برید، یک سختی را تحمل می‏کنید برای رسیدن به یک سعادتی، برای رسیدن به یک نتیجه مطلوبی، یک رنجی می‏کشید برای یک گنجی! این رنج ارزش دارد و این رنج قابل دفاع است و این رنجِ خوب است.

توی بالا رنج بد را گفت «لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» اگر به جای اینکه شما از پیغمبر تبعیّت کنید، پیغمبر در امور از شما تبعیّت کند، شما به سختی بد خواهید افتاد «وَ لکِنَّ اللَّهَ» اما اگر از پیغمبر تبعیّت بکنید درست است که در بعضی موارد به سختی میافتید اما این یک سختی خوب است چون منجر به نتیجه و سعادت است، این یک دستاورد است. حالا خدا در اینجا، این سختی دوم که سختی خوب است میآید چکار می‏کند؟ میآید لطف می‏کند، لطف خدا چی است؟ این را برای انسان آسان می‏کند، سختی آن را برای آدم عزیز می‏کند، محبت ایمان را که همان تبعیّت از پیغمبر باشد در دلِ ما قرار می‌دهد و این را در دل ما زیبا می‏کند تا ما میل و رغبت به تحمل این سختی داشته باشیم، این جلوه دوم لطف خداست.

پس این هم سختی دارد «وَ لکِنَّ اللَّه»، اما خدا این سختی را که توی ایمان است، ایمان همان تبعیّت از پیغمبر است که سختی دارد این را خدا محبوب دلهای شما قرار می‏دهد ‏«وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُم‏» خدا این را در دلهای شما تزیین می‌کند.

علما در بیان معنای تزیین گفتند، یعنی یک چیزی که ذاتاً زینت ندارد، شما به آن زینت بدهید. ما دو جور تزیین توی قرآن داریم: یک دسته از تزیینها مثل همین هستند که توی این آیه آمده است، خدا ایمان را در دل شما تزیین کرده است، این تزیین معنای تکوینی دارد یعنی واقعاً خدا ایمان را زیبا قرار داده است، حقیقتاً زیباست!

اما در جاهای دیگری هم کلمه تزیین آمده است، یک جاهایی خدا این را به شیطان نسبت داده است، در کجا؟ جایی که شیطان این را به خودش نسبت داده است و خدا نقل کرده است، آنجایی که شیطان توی آن آیهای که به خدا قسم می‏خورد «فَبِعِزَّتِکَ لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین‏»، در آنجا می‏گوید: «لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ»، می‏گوید من برای اینها شهوات، دنیا، مصادیق خلاصه کفر تو را تو چشمان اینها زیبا جلوه میدهم. این یک نکته.

یک جاهایی هم به صورت فعل مجهول به کار رفته است. مثلاً در سوره آل عمران که آدرس اینها را من تو کانال می‏گذارم «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوات‏»، محبت و حبّ به شهوات برای انسان زیبا جلوه داده شده است، باز هم توسط همان شیطان یا موارد دیگر.

یک جا هم هست که خدا به خودش نسبت می‌دهد منتهی توضیح می‏دهد و میگوید: «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَرْضِ زینَةً لَها» آن چیزهایی که روی زمین است زینت زمین است نه زینت برای شما! یعنی اینها را به خودتان نگیرید و اینها مال زمین است.

نکته اینجاست! ما یک زینت واقعی داریم که حقیقتاً یک چیزی زیباست. حالا ما تو فضای مجازی دیگر این چیزها خیلی متبادر و شایع است که یک کسی خودش حقیقتاً زیباست و یک نفری با فیلتر و با نرم افزار و با اسنپ چت و اصلاً اینها هیچی، با آرایش و این جور چیزها زیباست. ما به زیبایی اولی می‏گوییم زیبایی واقعی که در خلقت اتفاق افتاده است و زیبایی دوم زیبایی است که جعل شده و ایجاد شده است.

حالا گاهی اوقات با نیّت بد نیست، کسی دارد مجلسی میرود و می‏خواهد زیباتر بشود. گاهی اوقات هم ممکن است با نیّت بدی باشد، شما در فقه هم دارید که اگر مثلاً دختری با آرایش فریب داده باشد، مثلاً حکم آن عقد چی می‏شود، فریب داده باشد، دنیا تعبیر شده به عروس دنیا! این عروس با تزیین خودش قصد خوبی را دنبال نمیکند، شیطان با تزیین دنیا و هر آنچه به دنیا مربوط است، یعنی امیال و شهوات و هوسها، قصدش این است که ما یک چیزی که نازیبا هست را زیبا ببینیم و انتخابش کنیم! نه اینکه شیطان آمده و می‏گوید حالا که دارید زندگی می‌کنید بگذارید از زندگیتان بیشتر لذت ببرید، نه این نیست!

شیطان دارد یک چیزی را که زیبا نیست را که قرار نیست آن انتخاب ما باشد و ما یک زیبایی پسند او را هیچ وقت انتخاب نخواهیم کرد، این را تو چشم ما زیبا جلوه می‌دهد و با این تکنیک میخواهد ما از رسیدن به هدف جا بمانیم، به جای رسیدن به قلّه آخر سر، سر از پرتگاه در بیاوریم.