سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیاده سازی حجرات (ج 1) 1

ما جلسه دوم سلسله گفتارهای شرح آیات قرآنی با عنوان قرار آسمانی را آغاز می‏کنیم با موضوع مشخص سوره مبارکه حجرات؛ در جلسه قبل آیات اول خوشه پنج آیه‎ای ابتدای سوره حجرات را تا حدی در مورد آن صحبت کردیم، یک قسمتی از موضوعاتش باقی ماند در این جلسه تکمیل می‎کنیم و إن شاءالله به آیات بعدی هم خواهیم پرداخت. دو موضوع در مورد آیات ابتدایی سوره باقی ماند، یکی شأن نزول این آیات بود که فرصت نشد بیان کنیم و یکی هم چند مورد از موارد تاریخی تخلّف امت و بزرگان امت از اوامر پیغمبر اسلام، که مصداق همان پیشی گرفتن از پیغمبر می‏شود. اگر یادتان باشد توی آیات اولیه سوره حجرات تأکید روی ادب و آداب بود، ادب مواجهه با خدا، ادب مواجهه با پیغمبر خدا و آداب مواجهه مؤمنین با هم که توی آن آیات ابتدایی تأکید روی ادب برخورد با پیغمبر و ادب برخورد با ولی و در کل ادب برخورد با رهبر جامعه اسلامی است.

دو تا محور داشت: یکی بحث بود «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» یعنی پیشی نگرفتن از پیغمبر، بعدش در آیات دو و سه بحث بالا نبردن صدا نسبت به پیغمبر بود که هر کدام نکاتی داشت که ما در جلسه قبل به مقداری از آنها اشاره کردیم. برویم سراغ شأن نزول آیات، شأن نزول آیه اول که می‎فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم‏»، ای کسانی که ایمان آورده‎اید، ای اهل ایمان، از خدا و از رسول خدا پیشی نگیرید، تقوا پیشه کنید، همانا خداوند شنوای داناست.

خوب در مورد شأن نزول این آیات سه تا نظریه وجود دارد:

نظریه اول به آن ماجرای پیغمبر موقعی که می‏خواست برای جنگ خیبر حرکت کند، بر می‎گردد؛ تصمیم داشت تا کسی را توی مدینه به جای خودش منصوب کند و بعد حرکت کند، یک فردی را پیغمبر مدّنظر داشت که جناب عُمر شخص دیگری را پیشنهاد کرد و در نقطه‎ مقابل نظر پیغمبر وارد شد، این آیه وارد شد و دستور داد که بر خدا و پیامبرش شما خلاصه از اینها جلو نزنید.

نظریه دوم که برخی دیگر از مفسِّرین به آن اشاره کرده‎اند این است که بعضی از مسلمانان بین آنان باب شده بود که بعضی وقت‌ها موقع نزول بعضی از آیات می‎گفتند که بهتر بود این مطلب درباره ما نازل می‎شد، مثلاً می‎گفتند در مورد فلان موضوع که این آیه نازل شد فلان جا نازل می‏شد بهتر بود، در آنجا مورد مناسبت‏تری برای نزول این آیه بود. چرا آن طوری نازل شد؟ چرا اینجا نازل شد؟ چرا در مورد فلان افراد نازل شد؟ در اینجا بود که این آیات نازل شد و به اینها توصیه کرد که بر خدا و بر رسول خدا شما نمی‏خواهد جلو بزنید و پیشی بگیرید و خودتان را در تشخیص مورد نزول آیات مستحق‎‌تر بدانید.

نظریه سوم که برخی دیگر از مفسِّرین به آن اشاره کرده‎اند این است که بعضی از مسلمانان اخلاق و عادت دیگری پیدا کرده بودند که در برخی از عبادت‏ها انگار شتاب زده عمل می‏کردند و قبل از رسیدن زمانش آن عبادات را انجام می‏دادند، یعنی پیش دستی می‏کردند، یعنی جلو می‏زدند که این آیات در حقیقت نهی از این رفتار و این عادت بود که گفت آقا شما جلو نزنید همان موقع که گفتند انجام بدهید، مثلاً اگر فرض بفرمائید می‏‌خواهید روزه بگیرید نگو من حالا ساعت 5 صبح که اذان صبح است و شروع آن محدودیّت روزه است نه من خیلی مسلمان و مؤمن و اینها هستم و می‏خواهم مثلاً جلوتر از ساعت 12 شب شروع کنم و امساک کنم اصطلاحاً! این شوخی معروفی که می‏گویند که طرف یک بار جریمه شده بود موقع رد شدن از چراغ قرمز، چراغ سبز هم شده بود نمی‏رفت و می‎ایستاد، پلیس می‏گفت برو نمی‏رفت و می‌گفت من یک شهروند قانونمدار هستم و می‏خواهم رعایت کنم؛ آقا این دیگر پیشی گرفتن از قانون است. این در مورد آیه اول، اما آیه دوم که بحث بالا نبردن صدا از پیغمبر است خوب این یک سری شأن نزول‏هایی بیان شده است که مهمترین آن این است که من آن را برای شما به اختصار بیان می‏کنم:

یک گروهی از طایفه بنی‌تمیم و بزرگانش یعنی به صورت دسته جمعی، هم مردم عادی و هم بزرگانش اینها وارد شهر مدینه شدند و وارد مسجد پیغمبر شدند، گفتم خدمت شما در جلسه قبل که اصلاً وجه تسمیه سوره حجرات همین است که در اطراف مسجد النّبی یک سری حجره‎ها و اتاق‎هایی ایجاد شده بود که همسران پیغمبر به صورت مستقل توی آنها زندگی می‏کردند و در اینها به سمت مسجد النبی باز می‏شد! این افراد داخل مسجد آمده بودند و بعد از پشت دیوار با یک حالت نامؤدبانه‏ای پیغمبر را صدا کردند آن هم با صدای بلند، خوب آدم اگر همین الآن با همین عرف خودمان این را توی ذهنمان تصور کنیم این را خلاف آداب می‏دانیم که بیاید اینجا با صدای بلند بگوید ای فلانی بلند شو بیا و اینها، این را هم ما خودمان بد می‏دانیم! اینها صدایشان را بلند کردند و پیغمبری که داخل این حجره‎های خودش بود صدا کردند و گفتند: «یا محمَّد! اُخرُج إلینا»، بیا بیرون، بیا پیش ما و این تعبیرات.

اصل صدا و نوع حرف‎هایی که می‏زدند پیغمبر را هم ناراحت کرد، البته ناراحتی پیغمبر از روی هوای نفس نیست، پیغمبر همان طور که پدر امت است، الآن یک پدری فرزندش او را با بی احترامی صدا کند ناراحت می‎شود، ناراحتی او لزوماً به معنای این نیست که به تِریج قبای خودش برخورده است، ناراحتی او از این است که چرا باید فرزند من توی این سطح ادب و تربیت باشد که یک چنین رفتار نامناسبی از او سر بزند! پیغمبر هم جنس ناراحت شدن‏هایش دلسوزانه و از روی شفقت و مهربانی بود، پیغمبر هم ناراحت شد!

اینها پیغمبر را که صدا کردند، پیامبر آمد پیش اینها و گفتند که ما آمدیم با تو مفاخره کنیم، مفاخره جزء عرف عرب بوده که شعراء و سخنورانشان را می‎‏آوردند و در مورد فضائل و در مورد مناقب قوم خود و قبیله خودشان و مردم خودشان اینها یک شعرهایی را می‏‎خواندند و آن طرف مقابل هم همین کار را می‏کرد؛ یک جور رجزخوانی بوده که حالا توی جنگ‎هایشان را هم ما خیلی شنیدیم! بعد گفتند که اجازه بده تا شعرای ما، خطبای ما بیایند و افتخارات قبیله بنی تمیم را بیان کنند، پیامبر هم اجازه داد!

یک خطیبی از میان آنان بلند شد و، البته می‏گویم فضائل، لزوما! فضیلت‎‏‌های واقعی هم نبوده، اینهایی که از قوم و قبیله خودشان تعریف می‏کردند به شدت هم اغراق و مبالغه می‎کردند، نه از جهتی اینکه دروغ بگویند، اصلاً عرف بود و یک رویداد ادبی در حقیقت بود و توی مفاخره اینها می‎آمدند مبالغه می‎کردند، اغراق می‎کردند یک جوری تخیّلی حرف می‏زدند تا بخواهند بزرگی و عظمت خودشان را به رخ بکشند، می‏خواهم بگویم اینها را هم بدانید که اینطوری بیان می‌شد.

این خطیب از میان قبیله بنی تمیم بلند شد و خیلی حرف زد، پیامبر به ثابت بن قیس فرمود حالا بلند شو و جواب اینها را بده! ثابت هم بلند شد و خوب از پس این موضوع برآمد و یک جوری به اینها جواب داد که کامل انگار این خطبه‏ای که آن فرد تمیمی خوانده بود را شست و برد. در ادامه دوباره شاعر آنها بلند شد و یک گرد و خاک دیگری به پا کرد و در نقطه مقابل حسان بن ثابت بلند شد که شاعر معروفی بود بلند شد و یک پاسخ در خور شأن آنها داد. در این هنگام یکی از اشراف قبیله بنی تمیم به نام أغرأ که اسمش معروف بود بلند شد و اذعان کرد و گفتش که این مرد، به پیغمبر گفت، گفت: این مرد خطیبش از خطیب ما تواناتر است و شاعرش هم از شاعر ما لایق‎تر است و آهنگ صدای آنها هم از آهنگ صدای ما برتر و رساتر و غرّاتر است! پیغمبر وقتی دید که اینها توی این مفاخره در حقیقت شکست خورده‎اند برای اینکه قلب اینها و دل اینها را به دست بیاورد دستور داد که یک هدایایی را آوردند و به اینها دادند و از اینها دلجویی شد، آنها این اخلاق خوب پیامبر و این توانمندی اینها را دیدند، ببینید این جلسات آدم‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد، هم این مفاخره‎ها و هم این خطبه‎‏ها و هم این شعرها و بعد هم رفتار جالب پیامبر که در مجموع باعث شد که اینها تحت تأثیر آن فضا قرار بگیرند و خوششان بیاید و دلشان خلاصه منعطف بشود و به نبوت پیغمبر هم اعتراف کردند و ایمان آوردند.

این آیات حالا من کلش را گفتم، این آیات نزولش به مناسبت همان سر و صدایی بود که اینها ابتدائاً به خاطر اینکه آداب اسلامی را بلد نبودند پشت درب خانه پیغمبر راه انداختند، حالا من به مناسبت کل این داستان را خدمت شما بیان کردم. بعد یک شأن نزولی هم بیان شده است که مربوط به این خوشه‎ای از آیات به طور کلی است، هم بحث تقدّم نگرفتن بر پیغمبر و هم بحث بالا نبردن صدا است، آن را هم من به عنوان آخرین مورد بیان می‎کنم.

سال نهم هجرت را که عام الوفود می‎گفتند. عام الوفود الآن این موضوع را دیدید که چقدر راحت یک گروه از یک قبیله آمدند و اسلام آوردند! نه تبلیغی آن چنانه‎ای، نه اتفاق خیلی خاصی بود،یک مفاخره خیلی ساده‎ای بود، به همین راحتی توی آن عرصه و توی آن دوره گاهی اوقات خیلی راحت افراد می‎آمدند و ایمان می‏‎آوردند، چون در مقابل این صدای رسای اسلام، صداهای دیگر از قوّت و محتوای عمقی برخوردار نبود که خلاصه بخواهد عرضه اندامی بکند و رقابت کند و اسلام راحت می‏توانست افراد را تحت تأثیر قرار بدهد و آنها را قانع بکند، به خاطر همین در آن سالها که دیگر آرام آرام بر اثر آمد و شد کاروان‏های تجاری و آمد و شد مبلّغین و خلاصه پیچیده شدن صدای مسلمان‎ها سال نهم هجرت را داریم صحبت می‏کنیم، که دیگر خبر به قبایل مختلف رسیده بود و دیگر به صورت دومینو وار قبایل می‎آمدند و خلاصه عهد می‌بستند، قرار می‌بستند، بیعت با پیغمبر می‏کردند و به اسلام وارد می‎شدند که به آن عام الوُفود می‏گویند که زیاد این اتفاق می‎‌افتاد. در آن سال نمایندگانی از قبیله بنی تمیم همین موضوعی که خدمتتان عرض کردیم، خدمت پیغمبر آمدند، ابوبکر به پیغمبر پیشنهاد کرد که جناب قعقاع را که یکی از بزرگان خود قبیله بنی‌تمیم بود به عنوان ریاست آنها منصوب کند؛

وقتی اینها پیش پیغمبر می‎آمدند دیگر ولایت پیغمبر را می‌پذیرفتند و از پیغمبر می‎خواستند که برایشان امیر و فرمانروا تعیین کند، ابوبکر به پیغمبر پیشنهاد داد که قعقاع را به عنوان امیر را برای آنها منصوب کند، جناب عمر پیشنهاد داد که نه، أقرع را که یادتان باشد جزء همان خطبای بزرگ آنان بود، أقرع بن حابس را به عنوان امیر معرفی کند؛ این هم یک بازاری بود ها یعنی این افراد وقتی پیش پیغمبر می‎آمدند خوب بعداً هم اینها مناسباتی داشتند، تعامل داشتند، دیپلماسی داستند، تجارت داشتند، آمد و شد داشتند و خیلی مهم بود آن کسی که به عنوان امیر و فرمانروای اینها از طرف پیغمبر حکم می‎گیرد به پیشنهاد چه کسی باشد، یعنی آن کسی که پیشنهاد می‏دهد فلانی امیر این قبیله بشود بعداً هم توی آن قبیله خلاصه خیلی عزیز است و یک امتیاز بزرگ را به خودش اختصاص داده است، و می‎گوید من باعث شدم که شما امیر این قوم بشوید، خوب طبیعتاً برای او هم یک آورده‎ای هم دارد؛ می‏خواهم بدانید که چی برای اینها جذاب بوده و این فرد پیشنهاد می‎‏داده و آن فرد پیشنهاد می‏داده است. بعد وقتی جناب عمر کسی دیگر را پیشنهاد کرد، جناب ابوبکر به جناب عمر اعتراض کرد و گفت تو می‏خواستی با من مخالفت کنی که فرد دیگری را پیشنهاد کردی! جناب عمر پاسخ داد و گفت: نه من هرگز قصد مخالفت نداشتم! این سر و صدا و بحث و این جواب دادن و این پاسخ پس دادن اینها در محضر پیغمبر اتفاق افتاد و یک جورایی صدای این دو آقا در محضر پیغمبر بالا رفت و این آیات نازل شد، آن هم از دو جهت:

هم از جهت اینکه توی تعیین حاکم نمی‏خواهد شما بر پیغمبر پیشی بگیرید، «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِه»؛ ‏دوم اینکه بحث تقدم گرفتن هیچی چرا صدایتان را پیش پیغمبر بالا می‎برید و باید این موضوع را هم رعایت کنید و ادب حضور پیغمبر را رعایت کنید. این شأن نزول این آیات بود که خدمت شما بیان کردیم، اما موارد تخلُّف؛ ببینید این آیات اگر آمد و در این آیات ذکر شد که اگر کسی این کار را نکند، «وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»‏، این ضعف در شعور و فهم اوست! گفته شد: «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون‏» این مشکل از عقل است و ضعف در عقلانیّت است که کسی آداب برخورد با پیغمبر، ادب ولایت را رعایت نکند. این که خدا فرمود اصلاً رعایت کردن این آداب«امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏»، امتحان خداست برای تقوای قلوب، اینکه خدا گفت اگر کسی این آداب را رعایت کند مغفرت و اجر عظیم دارد و قِس علی هذا.