عمر بن سعد
?از قریش بوده، سعد بن مالک(ابیوقاص) بن وهیب بن عبدمناف (یحتمل بخشی از توقعی که حضرات از او داشتند به همین خاطر بوده)
?تشویق پدرش به ادعای خلافت در جنگ بین امیرالمومنین و معاویه و نپذیرفتن پدرش (قدرت طلبی و حکومت دوستی از اول) تاریخ طبری
?شهادت علیه حجر بن عدی تاریخ طبری
?وقتی امام حسین علیه السلام به مکه پناه بردند او امیر یا امیرالحاج مکه بوده ولی با ورود امام به مدینه میرود و خبر مکه آمدن امام را به یزید اطلاع میدهد. مقتل خوارزمی
?وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد عمر و جمعی از کوفیان به یزید نامه نوشتند که نعمان توانایی مدیریت ندارد و باید برکنار شود سپس ابن زیاد منصوب شد (دست داشتن در تبعات انتصاب ابن زیاد) تاریخ طبری
?وصیت خصوصی مسلم به ابن سعد در مجلس ابن زیاد و خیانت و بازگو کردن وصیت برای ابن زیاد. اخبار الطوال دینوری؛ فقال مسلم لابن زیاد: فإن کنت مزمعا على قتلی ، فدعنی أوص إلى بعض من هاهنا من قومی. قال له: أوص بما شئت. فنظر إلى عمر بن سعد بن أبی وقاص، فقال له: أخل معی فی طرف هذا البیت حتى أوصی إلیک، فلیس فی القوم أقرب إلی ولا أولى بی منک.فتنحى معه ناحیة، فقال له: أتقبل وصیتی؟ قال: نعم. قال مسلم : إن على هاهنا دینا، مقدار ألف درهم، فاقض عنی، وإذا أنا قتلت فاستوهب من ابن زیاد جثتی لئلا یمثل بها، وابعث إلى الحسین بن علی رسولا قاصدا من قبلک، یعلمه حالی، وما صرت إلیه من غدر هؤلاء الذین یزعمون أنهم شیعته، وأخبره بما کان من نکثهم بعد أن بایعنی منهم ثمانیة عشر ألف رجل، لینصرف إلى حرم الله، فیقیم به، ولا یغتر بأهل الکوفة. وقد کان مسلم کتب إلى الحسین أن یقدم ولا یلبث. فقال له عمر بن سعد: لک على ذلک کله، وأنا به زعیم. فانصرف إلى ابن زیاد، فأخبره بکل ما أوصى به إلیه مسلم. فقال له ابن زیاد: قد أسأت فی أفشائک ما أسره إلیک، وقد قیل (إنه لا یخونک إلا الأمین ، وربما ائتمنک الخائن)
?همراه با لشگرش بیرون کوفه آماده بود که به ری برود ولی ابن زیاد او را خواند و ولایت ری را متوقف بر جنگ با امام حسین کرد
?شک و تردید داشت و مایل به جنگ نبود (یا به خاطر اعتقاد یا به خاطر راحت طلبی)
والله ما أدری وإنی لحائر أفکّر فی أمری على خطرین
أأترک ملک الرّی والرّی منیتی أم أرجع مأثوماً بقتل حسین
حسین ابن عمی والحوادث جمّة لعمری ولی فی الرّی قرة عین
وإنَّ إله العرش یغفر زلّتی ولو کنت فیها أظلم الثقلین
ألا إنما الدنیا بخیر معجّل وما عاقل باع الوجود بدین
یقولون إن الله خالق جنة ونار وتعذیب وغلّ یدین
فإن صدقوا فیما یقولون فإننی أتوب إلى الرحمن من سنتین
وإن کذبوا فزنا بدنیا عظیمة وملک عظیم دائم الحجلین
ترجمه: به خدا قسم نمیدانم و حقیقتاً در حیرتم. بسیار فکر میکنم در کارم که بین دو خطر افتاده است آیا ترک کنم حکومت ری را در حالی که قدرت آرزوی من است؟ یا گناهکاری بشوم که قتل حسین را به گردن گرفته است حسین فرزند عموی من است و حوادث انبوه شده است و به جانم قسم که من عاشق ری هستم راستی حقیقتا دنیا نیکی حاضری زود بازده است و عاقل هرگز نقد را به نسیه نمیفروشد میگویند حقیقتا خدا خالق بهشت است. و خدا خالق جهنم و عذاب و غل و زنجیر زننده به دستان است اگر آن چه گفتهاند راست باشد حتما من به درگاه خدا دو سال دیگر توبه میکنم و اگر دروغ گفته باشند ما با دنیا به پیروزی بزرگی رسیدهایم و سلطنتی که همواره در پرتوش کامیابیم. نزدیک به این مضامین را نیز عمربن سعد در قالب چند بیت شعر در پاسخ بریر بن خضیر همدانی گفته بود. بریر از امام خواسته بود که در باره استفاده سپاه امام از آب فرات با عمربن سعد صحبت کند ولی وقتی جواب عمربن سعد را درقالب اشعاری شنید نزد امام بازگشت وگفت عمربن سعد راضی شد که تو را به ولایت ری بفروشد.
?صحبت های خصوصی امام با او، توقعی که از او داشتند، هرچه میخواهی به تو میدهیم باما باش بر علیه یزید قیام کن.
?در نتیجه این مذاکرات نظرش تغییر کرد که پیش ابن زیاد شفاعت کند.
?حضرت فرمودند یکی از چند راه را برای ما قرار بدهید ابن زیاد اول قبول کرد ولی شمر نظر او را تغییر داد و باعث شد او را به سمت عمرسعد بفرستد و او را بر جدال تشجیع کند و کوتاه نیاید
?عمر سعد میدانست اگر عمل نکند شمر او را میکشد و جایگزین او میشود (ترس جان و مقام)
روز تاسوعا عمر سعد لشگریان را آماده کرد و جمله معروف یا خیل الله ارکبی را گفت ولی اباعبدالله به ابالفضل العباس دستور دادند تا آن شب را برای عبادت مهلت بگیرند و جنگ به عاشورا موکول شد
صبح عاشورا هم حضرت خطبه و موعظه به لشگر گفتند و پس از آن مجددا به شخصه عمرسعد را خطاب قرار دادند و او را توبیخ کردند تا از این کار منصرف شود. فرمودند: ای عمر بن سعد! آیا تو مرا میکشی و میپنداری که آن زنازاده فرزند زنازاده(نا پاک زاده) تو را حاکم ری و گرگان خواهد کرد؟ به خدا سوگند تو هرگز گوارایی آن را نخواهی چشید. عمر سعد از سخنان امام خشمگین شد و از امام رو گرداند و به لشکریانش گفت: منتظر چه هستید؟ همگی حمله کنید که لقمهای بیش نیست. مقتل الحسین خوارزمی: ثم قال علیه السّلام: «أین عمر بن سعد؟ ادعوا لی عمر» ، فدعی له و کان کارها لا یحب أن یأتیه، فقال: «یا عمر! أنت تقتلنی، و تزعم أن یولیک الدعی بن الدعی بلاد الری و جرجان؟ و اللّه، لا تتهنأ بذلک أبدا، عهد معهود، فاصنع ما أنت صانع، فإنّک لا تفرح بعدی بدنیا و لا آخرة، و کأنی برأسک على قصبة قد نصب بالکوفة، یتراماه الصبیان و یتخذونه غرضا بینهم» . فغضب عمر بن سعد من کلامه، ثمّ صرف وجهه عنه، و نادى بأصحابه: ما تنظرون به؟ احملوا بأجمعکم إنما هی أکلة واحدة.
روز عاشورا در ابتدای جنگ عمر اولین تیر را به سمت سپاه امام حسین انداخت و لشگریان را بر این امر شاهد گرفت تا بعدا نقشش در کربلا انکار نشود؛ ثم إن الحسین علیه السّلام دعا بفرس رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله-المرتجز-، فرکبه و عبأ أصحابه، و زحف عمر بن سعد فنادى غلامه دریدا: قدم رایتک یا درید! ثمّ وضع سهمه فی کبد قوسه، ثمّ رمى به و قال: اشهدوا لی عند الأمیر أنی أول من رمى، فرمى أصحابه کلّهم بأجمعهم فی أثره رشقة واحدة، فما بقی من أصحاب الحسین أحد إلاّ أصابه من رمیتهم سهم.
کار عمر به جایی رسید که مورد نفرین امام واقع شد؛ پس از آنکه علی اکبر به میدان رفت، امام خطاب به عمر سعد چنین نفرین کرد: «خدا نسل تو را قطع کند و کسی را بر تو مسلط گرداند که در بستر، سر از تنت جدا کند در جریان قیام مختار عمر سعد در بسترش به قتل رسید ونفرین امام حسین (ع) در باره اش تحقق یافت و پسر او (حفص) نیز کشته شد.
وقتی امام حسین به شدت زخمی شد و بر زمین افتاد، عمر سعد با اسب خود نزدیک آمد و بالای سر آن حضرت ایستاد و به سپاهیانش گفت: کار او را تمام کنید و سر از بدنش جدا سازید؛ همچنین تاختن اسب بر پیکر شهدا کربلا هم با دستور او انجام شد.
در 12محرم پس از دفن اجساد کشتههای سپاه خود با خاندان حسین(ع) که اسیر شده بودند، به سوی کوفه حرکت کرد و هنگامی که به نزد عبیدالله بن زیاد به کوفه رفت، عبیدالله از او خواست تا نامه وی در مورد جنگ با امام حسین(ع) را پس بدهد. ابن سعد ادعا کرد آن نامه از بین رفته است و عبیدالله گفت که آن را از تو خواهم گرفت.
ابن سعد که دیگر دستش از همه جا کوتاه شده بود حالت خویش را چنین وصف کرده است: هیچ کس بدتر از من به خانه خویش باز نگشت، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کرده و عدالت را پایمال و قرابت را قطع کردهام. انساب الاشراف: وجعل عمر بْن سَعْدٍ یقول: مَا رجع أحد إِلَى أهله بشر مما رجعت بِهِ!!! أطعت الفاجر الظالم ابْن زیاد، وعصیت الحکم العدل، وقطعت القرابة الشریفة!
هلاکت
ابن سعد به هنگام قیام سلیمان بن صُرَد خزاعی کوفی به خونخواهی از قاتلان امام حسین(ع) در 65ق /684م، از بیم کشته شدن به دست مردم شب ها در دارالاماره میخوابید و آنگاه که مختار بن ابی عبید ثقفی در 66ق /685م به خونخواهی آن حضرت قیام کرد و بر کوفه مسلط شد همراه با محمد بن اشعث که او نیز از شرکت کنندگان اصلی جنگ کربلا بود، فرار کرد. اما به وقت شورش مردم کوفه بر ضد مختار، به کوفه بازگشت و با دیگر سران مخالف مختار، رهبری مردم را به دست گرفت، ولی با شکست کوفیان بار دیگر از کوفه گریخت و به سوی بصره رفت تا به مصعب بن زبیر پناهنده شود. مختار یکی از فرماندهان خود را به نام ابوقلوص شبامی به تعقیب آنان فرستاد. وی ابن سعد را دستگیر کرده به نزد مختار آورد و ابن سعد و پسرش حفص بن عمر بن سعد که او نیز در مجلس حاضر بود به دستور مختار کشته شدند. مختار پس از آتش زدن بدن آنان سرهای آن دو را برای محمد بن حنفیه به مدینه فرستاد.
در روایت تاریخی دیگر آمده است که ابتدا مختار، ابن سعد را به شفاعت عبدالله ابن جَعده بن هُبیره مخزومی امان داد. زیرا خواهر مختار یا به قولی دختر مختار همسر عمر بن سعد بود؛اما پس از اعتراض محمد بن حنفیه به مختار، وی به یکی از فرماندهان سپاه خویش دستور داد تا ابن سعد را در خانهاش دستگیر کرده سر از تنش برگیرد.