سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شریح بن حارث 3

فتوای شریح بر ضد امام حسین (ع)

متن منسوب به شریح قاضی درباره فتوای علیه امام حسین:

«انَّ حسین بنَ علی بن ابی‌طالب شَقَّ عَصا المسلمین و خالَفَ امیرَالمؤمنین و خَرَجَ عن الدّینِ، ثَبَتَ و حُقِّقَ عندی، قَضَیتُ و حَکَمتُ بِدَفعِهِ و قَتلِهِ حِفظاً لِشَریعةِ سَیدِ المرسلین»؛ «به‌درستی که حسین بن علی در میان مسلمانان تفرقه افکند و با امیرالمومنین (یزید) مخالفت کرده و از دین خارج شده است. این مطلب برای من ثابت و محقق شده است. پس حکم کردم به دفع و کشتن او برای حفظ شریعت پیامبر اسلام. بنا به گفته محمد صحتی سردرودی، عاشوراپژوه شیعه، فتوای شریح با تفاوت‌هایی اندک در کتاب‌هایی مثل جواهر الکلام فی سوانح الایام نوشته حسن اشرف الواعظین در قرن چهاردهم قمری و ترجمه الالفین نوشته شده در قرن پانزدهم قمری نقل شده است. قاضی طباطبائی نیز آن را در کتاب‌های ثمرات الانوار و مزامیر الاولیاء که در قرن چهاردهم قمری نوشته شده‌اند، آورده است بر اساس کتاب تاریخ جامع سید الشهداء نیز ماجرای فتوای شریح در کتاب‌هایی مثل کتاب تذکرة الشهدا اثر ملاحبیب‌الله کاشانی نوشته شده در قرن چهاردهم نقل شده است این داستان از عبدالنبی عراقی نجفی (درگذشته 1344ش) نیز نقل شده است که او هم در قرن چهاردهم زندگی می‌کرد.

 

در زمان شورش ابن زبیر و قیام مختار

اخباری در مورد استعفای شریح از منصب قضاوت در زمان شورش ابن زبیر در منابع نیامده است. در این رابطه ابن سعد و ابن خلدون گفته‌اند که شریح در فاصله سال‌های بحرانی، پس از استعفای معاویه دوم 64 تا 73ق به مدت 9 سال در کار خود درنگ نمود و حتی به مدت سه سال از منصب قضاوت کناره گیری کرد. علت این امر طبق گفته ابن سعد،[53] ترس او از عدم امنیت جانی در هنگام تصدی این منصب بوده است. ابن خلدون آورده است: مختار پس از تسلط بر کوفه و آرام کردن اوضاع این شهر، شریح قاضی را که به دنبال بروز فتنه در جهان اسلام، از منصب قضای کوفه استعفا کرده و خانه نشین شده بود، به کار قضاوت برگرداند. سپاهیان مختار و به خصوص شیعیان او، با این کار مخالفت نموده و از مختار خواستند که وی را عزل کند. آن‌ها دلایل مخالفت خود را عثمانی بودن شریح، مغضوب علی (ع) قرار گرفتن و تبعید او به بانقیا توسط امام، گواهی دادن علیه حجربن عدی و کوتاهی ورزیدن در پیام رسانی به هم قبیلگان او ذکر می‌کردند.

شریح نیز پس از شنیدن این اعتراضات، خود را به بیماری زد، در نتیجه مختار نیز که تاب تحمل اعتراضات بسیار یاران خود را نداشت، شریح را از کار برکنار نمود.

در دوران عبدالملک و امارت حجاج

پس از برقراری حکومت عبدالملک و تسلط او بر کوفه، شریح توسط این خلیفه مجددا به مسند قضاوت باز گردانده شد. ابن وکیع جریان گمارده شدن شریح بر مسند قضاوت را در کتاب خود آورده است. پس از به دست گرفتن امارت کوفه توسط حجاج، وی مقام قضای این شهر را تثبیت نمود و شریح علاوه بر اشتغال بر این امر، از مشاوران حجاج نیز به شمار می‌رفت. وی تا سال 78 هجری به امر قضاوت مشغول بود و در این سال از حجاج تقاضای کناره گیری از مسوولیت نمود که حجاج نیز با درخواست او موافقت نمود. منابع، علت استعفای او را پند و اندرز مردی دانا عنوان کرده و نوشته‌اند که آن مرد به او توصیه کرده بود که به علت رشوه خواری فرزندش و هم چنین پیری و ناتوانی خودش، از سمت خود استفعا دهد وی پس از این استعفا خانه نشین شد و در این مدت حقوق و مستمری دریافتی خود از دولت را قطع نمود و با همین وضعیت نیز درگذشت.

سال وفات و سن او در هنگام مرگ

سن شریح در هنگام مرگ از یکصد تا یکصد و بیست و هفت سال گزارش شده است. ظن قوی وجود دارد که سن او در هنگام مرگ 106 تا 110 سال بوده است. دلایل اختلاف اخبار، نامشخص بودن سال دقیق تولد و وفات او و دور شدن وی از کارهای مهم جامعه در واپسین سال‌های عمر بوده است. منابع مختلف، سال وفات او را از سال 72 تا 99 هجری گزارش کرده‌اند

مدت قضاوت شریح

در رابطه با مدت زمان قضاوت شریح، از آنجا که در تاریخ وفات او تناقض وجود دارد، بالطبع روایات مختلفی موجود است که آن را از 53 تا 75 سال ذکر کرده‌اند. دلیل دیگر اختلاف روایات، اختلاف نظر نویسندگان بر سر کناره گیری شریح از قضاوت و مدت زمان آن و به حساب آوردن یا نیاوردن این مدت است. ابن ابی الحدید مدت زمان قضاوت او را 57 سال ذکر کرده است که یک سال از آن نیز در بصره بوده است  


شریح بن حارث 2

ماجرای قاضی شدن شریح:

شریح در سال 11 هجری وارد مدینه شد و به مدت 7 سال در مدینه جزء متولیان شهر (متولیان در آن زمان امور مهم شهر را بر عهده داشتند) بود. بعد از آن طی قضاوتی پیش روی عمر در سال 18 هجری (چهل ساله) به قضاوت شهر کوفه مامور شد. (بنابر نقل تاریخ، استاد او معاذ بن جبل در همین سال به علت بیماری در شام از دنیا رفت)

ماجرای قضاوت او برای عمر: اکثر منابع این حکایت را چنین بیان کرده اند که عمر اسبی را از مردی خرید و قیمت آن را هم پرداخت و سپس سوار بر اسب شد و به راه خود رفت. ولی هنوز مکان معامله را ترک نکرده بود که اسب-به خاطر دردی که در پایش بروز کرد- شروع به ناله نمود. عمر به همین دلیل از راهی که طی کرده بود، برگشت و به مردی که اسب را از او خریده بود گفت: این اسبی را که من از تو خریدم، ناسالم و معیوب است، به همین دلیل می خواهم، آن را به تو برگردانم و پولم را پس بگیرم. مرد جواب داد که ای امیرالمؤمنین! من اسب را از تو پس نمی گیرم. زیرا اسبی که من به تو فروختم، سالم بود. عمر به او گفت: برای قضاوت و داوری بین ما فردی را حکم قرار ده. آن مرد شریح را پیشنهاد کرد. عمر پس از موافقت، به اتفاق مرد نزد شریح رفتند و مرد حکایت را برای شریح تعریف کرد و خواستار قضاوت میان آنها شد. شریح قاضی نگاهی به عمر بن خطاب انداخته و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا وقتی که تو اسب را تحویل گرفتی، سالم بود؟ عمر گفت: بله، شریح به عمر چنین دستور داد که یا آنچه که خریده ای، نزد خود نگه دار، یا آن را همان طور که گرفته ای، برگردان. عمر از این قضاوت شگفت زده گردید و خطاب به شریح گفت: مگر قضاوت صحیح غیر از این است؟! و گفته تو قاطع و حُکمی است که از روی عدل و انصاف صادر شده است. به سوی کوفه برو، زیرا من از این لحظه، ترا به قضای آنجا گماشتم. بنابراین شریح به مکان مأموریت خود در کوفه-که در آن زمان موطن فقیهان و دانشمندان بود-رفت.

در واقع با گسترش دامنه فتوحات مسلمین در زمان خلافت عمر، وی منصب قضا را بر حسب ضرورت به دیگران تفویض کرد. این افراد بر خلاف شیوه انتخاب ابوبکر اغلب اشخاصی غیر معروف بودند که سابقه چندانی در اسلام نداشتند؛ زیرا عمر ترجیح می‌داد که صحابه و اشخاص معروف و سر‌شناس اسلام را به عنوان مشاور و رایزن در مدینه و نزد خود نگه دارد. این مرام خلیفه دوم، زمینه را برای چهره شدن افرادی همچون شریح فراهم ساخت و یکی از دلایل اصلی انتخاب شریح، همین اصرار عمر در به کارگیری این شیوه در انتخاب افراد بود.

وی از جمله افراد باسواد مدینه در دوران عمر محسوب می‌شد که در شاعری و علم انساب نیز خُبره بود.

 

در دوره خلافت عثمان

در زمان خلافت عثمان، منصب قضای شریح از طرف خلیفه تثبیت گردید و او توانست، در مدت خلافت دوازده ساله عثمان، با شگرد مخصوص به خود، سمت قضای کوفه را حفظ نماید. رفتار شریح و میزان تأثیرپذیری و الگو برداری وی از عثمان، نسبت به عمر، بسیار کمتر بوده است و روایاتی را که از عثمان نقل می‌کند، بسیار کمتر از روایات منقول از عمر است. سمت قضای کوفه در این زمان نیز ظاهرا از لحاظ عملکرد و نحوه قضاوت، با مشکلی برخورد نکرد و شریح بدون هیچ گونه دردسر و مشکل خاصی به کار خود مشغول بود. اخبار و اطلاعات راجع به شریح در دوره عثمان، همانند دوره ابوبکر، بسیار کم و محدود است. ظاهرا رابطه او با عثمان خوب بوده ولی این رابطه به گرمی رابطه با خلیفه دوم نبوده است.

 

در دوران حکومت امام علی

در زمان حضرت امیر در منصب قضاوت باقی ماند و حضرت تنفیذ حکم او را مشروط به نظارت خودش بر احکام قضایی او دانست. یعنی احکام قضایی او می بایست به تایید حضرت برسد.

همچنین او به دلیل برخی از اشتباهات قضایی توسط حضرت به قریه ای در نزدیکی کوفه به نام «بانقیا» تبعید شد تا در آنجا قضاوت کند و بعد از مدتی نیز به کوفه بازگشت

همچنین او در ماجرای خرید خانه مجلل به قیمت 80 دینار مورد مواخذه و عتاب حضرت واقع شده است که شرح آن در نهج البلاغه شریف آمده است.

 

در زمان معاویه

 

در روزگار معاویه شریح از فقهای برجسته محسوب می‌شد و رخداد او در این زمان به ماجرای حجر بن عدی بر می گردد: هنگامی که زیاد در بصره به‌ سر می‌برد، حجر و یارانش به عَمْروبن حُرَیث، جانشین زیاد در کوفه، هنگام ایراد خطبه که با بدگویی و ناسزا به امیرمؤمنان علیه‌السلام همراه بود، سنگ‌ریزه پرتاب کردند. عمرو به زیاد گزارش داد و زیاد به سرعت به کوفه بازگشت. زیادبن‌ابیه پس از بازگشت به کوفه، مأموران خود را فرستاد تا حجر و یارانش را دستگیر کنند.

گروهی از ایشان کشته شدند و عده‌ای گریختند. حجربن عدی و سیزده تن دیگر دست‌گیر شدند.

زیاد آنان را همراه صد تن از لشکریانش نزد معاویه فرستاد و درباره ایشان نوشت که در لعن ابوتراب (علی علیه‌السلام) با «جماعت» مخالفت ورزیده و در نتیجه از فرمان خلیفه سرپیچی کرده‌اند.

وی شهادت برخی بزرگان کوفه از جمله شبث بن ربعی و شریح قاضی را مبنی بر مخالفت صریح حجر با بدگویی از علی بن ابی طالب، را نیز بر ضد حجر ضمیمه نامه کرد. در این میان هفت تن از ایشان با بیزاری جستن از علی نجات پیدا کردند و حجر و شش نفر دیگر نپذریفتند و به حکم معاویه کشته شدند.

اگرچه در برخی منابع آمده است که زیاد، امضای شریح را جعل کرده بود اما بعد از اطلاع شریح از این موضوع نسبت به این رفتار، اعتراضی و یا اقدامی انجام نداده است.

 

در دوران یزید

ملاقات با هانی بن عروه

عبیدالله پس از استقرار در دارالاماره، به شناسایی افرادی که از مسلم حمایت و با یزید مخالفت کرده بودند، پرداخت و بر همین منوال دستور داد، هانی بن عروه را که از بزرگان قبیله مَذحج در کوفه بود و از مسلم بن عقیل-در بدو ورودش به کوفه-حمایت و پشتیبانی کرده و حتی او را در خانه خود پناه داده بود، دستگیر کنند و به دارالاماره بیاورند.

عبیدالله در قصر با هانی بدرفتاری کرد و به روایتی با عصایش بینی او را شکست و زخمی عمیق بر پیکر او وارد آورد، به طوری که ناله و شیون هانی بلند شد. هواداران هانی و هم قبیله ای های او، به ریاست عمر و بن حجاج، در بیرون درالاماره، به تصور اینکه او را کشته اند، سر و صدای فراوانی به راه انداختند. ابن زیاد از علت سروصدای بیرون قصر سؤال کرد، در جواب گفتند: «مذحجیان به گمان اینکه تو هانی را کشته ای، در بیرون دارالاماره تجمع کرده و می خواهند به درون قصر بریزند و اسیر خود را نجات دهند». عبیدالله که توان مقابله با چهار هزار نفر را در خود نمی دید، از این خبر متوحش شد و به هر طریقی که خواست، به مذحجیان بقبولاند که هانی زنده است، موفق نشد. برای همین دست به دامان شریح-که از دیدگاه مذحجیان فرد محترم و راستگویی به حساب می آمد-گردید و از او خواست که احوال هانی که در زندان بسر می برد را جویا شود و به دروغ خبر صحت و سلامت وی را به مذحجیان برساند و از آنها بخواهد که پراکنده و متفرق گردند، تا بلکه به این وسیله بتواند، از آشوب این قبیله که درصدد تصرف دارالاماره بودند، جلوگیری نماید

ابن زیاد خطر را بیخ گوش خود احساس می کرد و از آنجا که حکومت عبیدالله به تازگی در کوفه قوام یافته بود، اگر شورشیان مذحج در آن لحظه به دارالاماره ابن زیاد می ریختند؛ به آسانی آن را تسخیر کرده و شهر کوفه را به کنترل خود در آورده و حکومت ابن زیاد را ساقط می نمودند و بدین ترتیب زمینه را برای ورود حسین بن علی (ع) آماده می ساختند. عبیدالله که خود نمی توانست، مردمان شورشی را نسبت به زنده بودن هانی راضی سازد و از طرف دیگر نمی توانست، هانی را که مورد ضرب و شتم شدیدی قرار داده بود، به هم پیمانانش نشان دهد (زیرا به لحاظ روان شناسی این کار از دید ابن زیاد درست نبود) ناگزیر از شریح که مورد اعتماد مذحجیان بود، استفاده کرد. برای اینکه اگر افراد قبیله مذحج، رئیسشان را در آن وضعیت می دیدند، به طور حتم از طرف هانی به قیام بر ضد عبیدالله تشجیع می شدند. تنها عاملی که در این لحظه می توانست، اتحاد مردمی افراد را بشکند، خیانت بعضی از خواص و افراد به ظاهر محترمی که دلهای افراد را با ریاکاری خود همراه کرده بودند، بود. یکی از اینها شریح قاضی بود که تا آن موقع، بیش از چهل سال از قضاوت وی در شهرهای کوفه و بصره می گذشت و از جمله کبار تابعین و معتمدین خلفای سلف به حساب می آمد. حتی از نظر بعضی، به عنوان شیعه علی (ع) و از پیروان حسین بن علی (ع) نیز محسوب می شد. نقشی را که شریح قاضی در این لحظه حساس در صحنه سیاست بازی کرد، بی اندازه مهم و حیاتی بود؛ بخصوص برای ابن زیاد که به قیمت بدست گرفتن امارت از طرف عبیدالله و تمشیت امور به دست او، به قتل رساندن هانی و مسلم و از همه مهمتر، حادثه کربلا و...تمام شد.

و چنین بود که عبیدالله در این لحظه از وجود شریح در جهت مقاصد خود بهره برداری نمود و از آنجا که مذحجیان، شریح و گفته هایش را تأیید می کردند، از وی خواست تا وضعیت هانی بن عروه را-که در زندان بود-مشاهده کرده و فقط زنده بودن او را به مذحجیان خبر دهد و از آنها بخواهد که متفرق و پراکنده گردند و ضمناً جاسوسی را برای نظارت بر کار شریح همراه او فرستاد.

ابن اثیر در ادامه توصیف واقعه، اخبار این دیدار را در کتاب خود آورده و نوشته است: چون شریح به دستور عبیدالله بر هانی بن عروه-که در زندان ابن زیاد بود-درآمد، هانی فریاد برآورد: «آی مسلمانان! آیا مردمان من مرده اند؟! پس دینداران قبیله من کجا رفته اند؟! یاران را چه افتاده است؟! آیا آنها مرا در چنگال دشمن خودشان و پسر دشمنشان رها می سازند؟!» وی زمانی که فریاد مذحجیان در بیرون دارالاماره را شنید، به شریح گفت: «این صدای هم قبیله ای ها و شیعیان من است! تو به آنان خبر ده که اگر ده مرد جنگی بر من در آیند، می توانند مرا از زندان ابن زیاد نجات دهند!» شریح از دارالاماره بیرون آمد، در حالی که جاسوسی همراه او بود که ابن زیاد او را به خاطر نظارت بر اعمال شریح و آگاهانیدن ابن زیاد نسبت به رفتار و گفتار شریح، همراه وی ساخته بود، (طبری نام وی را حمید بن بکیر الاحمری نوشته است)(4)روبروی آنان ایستاد. شریح بعدها می گفت: اگر این جاسوس، همراه من نمی بود، پیغام هانی-در زمینه هجوم افراد به قصر عبیدالله و آزاد ساختن او و منع آنها از پراکنده شدن و تنها گذاشتن هانی-را به ایشان می رساندم. وقتی شریح به نزد آنان آمد، به آنها گفت: «من دوست شما-هانی-را دیدم و سوگند می خورم که او زنده و نمرده است.

شما در اینجا اجتماع نکنید، بلکه پراکنده شده و به خانه های خود بروید. عمر و یارانش گفتند: «اکنون که او کشته نشده است، باید سپاس خداوند را به جای آورد. خدایا شکر!»

آنگاه رفتند و پراکنده شدند.


شریح بن حارث 1

شُرَیح بن حارث کِندی مشهور به شریح قاضی

 

نام:

در روایات مشهور نام کامل او چنین آمده است: شریح بن حارث بن قیس بن جهم بن معاویه بن عامر بن راش بن حارث بن معاویه بن ثور بن مرتع بن معاویة بن کنده. کنیه اش ابوامیه یا ابو عبدالرحمان و از هم پیمانان قبیله بنی رائش بود. در کوفه از خاندان رائش کسی جز خانواده شریح نبوده است و دیگران در سرزمین هجر و حضرموت سکونت داشته‌اند.

همچنین وی به القاب زیر معروف بوده است: شریح قاضی و شریح کوفی

 

ولادت

منابع تاریخی، زمان دقیق تولد شریح را ذکر نکرده‌اند، ولی با توجه به نقل منابع مختلف نسبت به زمان مرگ او و همچنین سن او در زمان شروع قضاوت از جمله نقل ابن حجر عسقلانی، تاریخ تولد او 14 سال قبل از هجرت و به عبارتی 9 سال قبل از بعثت پیامبر اکرم بوده است. لذا زمان تولد لو مقارن با ولادت حضرت علی بوده است و در نتیجه هم سن و سال حضرت امیر بوده است.

خبری کوتاه از تعلیم و آموزش دیدن او در نزد معاذ بن جبل وجود دارد.

خانواده و اصل و نسب:

بنابر روایت مشهور وی اصالتا اهل یمن و از قبیله کِندة بوده است. نسبت به پدر و فرزندان وی در منابع تاریخی ذکری نشده است اما مادر وی عبدة دختر علی بن یزید ابن رکانة نقل شده است و همسر او از قبیله بنی تمیم به نام زینب بوده است که اطلاعاتی از این دو نفر در منابع یافت نشده است.

قبیله کندة: همه قبایل یمن از قحطان هستند. قحطان فرزندی به نام سبا داشته است که او دارای دو فرزند به نام های حمیر و کهلان بوده است. از این رو همه قبایل مشهور یمن به نام این دو فرزند معروف هستند. کهلان دارای یازده بطن بود که یکی از آنها کندة است. کنده قبیله ای بزرگ و مهم از قبایل یمن بود که در بین قبایل آن سامان دارای جایگاه مهمی بود

 

خصوصیات فردی:

او مردی کوسه بود و در صورت مو نداشت. لذا او یکی از سادات طِلس می باشد. (سادات طِلس: بزرگان طلس: «طلس» جمع اطلس، به کسی گفته می‌شود که هیچ مویی در صورتش نباشد. به تعبیر فارسی : کوسه بودن / و این افراد شامل: عبدالله بن زبیر، قیس بن سعد بن عباده، احنف بن قیس و شریح قاضی می باشد) در منابع اهل سنت او چنین معرفی شده است: آگاه‌ترین مردم به قضاوت و مردی باهوش و زرنگ، فقیه، دانا و در داوری قوی و استوار، شاعری نیکو بیان و شوخ طبع بود.

در توصیف هوش او شَعبی او را از روباه هم مکارتر و حیله بازتر دانسته و گفته است: هنگامی که مردم کوفه گرفتار طاعون شده بودند، او به نجف آمد. هنگام نماز، روباهی می‌آمد و مقابل او می‌ایستاد و با حرکات خویش او را مشغول می‌کرد و چون تکرار شد، پیراهن خودش را بیرون آورد و بر چوبی پوشانید و آستینش را هم در دو طرف چوب قرار داد و کلاهش را هم بر چوب نهاد، به گونه‌ای که روباه به اشتباه بیفتد و خیال کند که شریح است. روباه به عادت هر روز آمد و جلو آن ایستاد. شریح از پشت سرش آمد و او را گرفت. به این جهت او را از روباه، مکارتر دانسته‌اند و این ضرب المثل نسبت به او معروف شده است: «إنَّ شُرَیْحاً کانَ أدْهى مِنَ الثَّعْلَب و أحْیَل»: شریح از روباه مکارتر است

 

روایت حدیث

شریح از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ، علی علیه‌السّلام ، عمر، ابن مسعود و افرادی غیر از ایشان حدیث روایت کرده است.

کسانی که از شریح روایت نقل کرده‌اند، عبارتند از: ابو وائل، قیس بن ابی حازم، شعبی، مجاهد، ابن سیرین و دیگران.

 

دوران جاهلیت:

در میان روایات تاریخی نسبت به شرح حال او در دوران جاهلیت مطلبی یافت نشده است و لکن به طور طبیعی در یمن می زیسته است و در همان جا مسلمان شده است.

 

 

مهاجرت از یمن به حجاز

شریح در یمن اسلام آورد و نزد مُعاذ بن جَبَل (از صحابی پیامبر که به یمن اعزام شده بود) به مدت 7 سال (از سال 4 هجری تا 11 هجری) آموزش دیده بود.

اکثر منابع، مهاجرت شریح از یمن به حجاز را تأیید کرده‌اند اما نسبت به تاریخ این مهاجرت اختلاف است؛ تعدادی از مورخان، آن را در دوران پیامبر (ص) و عده‌ای آن را در دوران خلافت ابوبکر، ذکر کرده‌اند.

توضیحی درباره معلّم وی:

معاذ بن جبل از قبیله خزرج و نام پدر او جبل بن عمرو بن أوس بود. کنیه‌اش ابوعبدالرحمن و از انصار پیامبر اسلام(ص) بود. وی به همراه هفتاد نفر در بیعت عقبه با پیامبر(ص) بیعت کرد و در جنگ‌هایی؛ مانند بدر و اُحُد حضور داشت. پیامبر(ص) پس از جنگ تبوک، معاذ را که 28 ساله بود به عنوان معلم و کارگزار به یمن فرستاد. هنگام وفات رسول خدا(ص)، معاذ در یمن بود. مرقد او در اردن کنونی است

صحابی یا تابعی

در مورد اینکه شریح از صحابه بود یا تابعین، میان مورخان و رجالیان اختلاف نظر وجود دارد. بعضی او را در ردیف تابعین به حساب آورده‌اند که زمان جاهلیت را هم درک نموده است، اما ابن حجر گزارشی از ملاقات کوتاه او با پیامبر (ص) آورده و کوشش دارد که وی را جزء صحابه به حساب آورد. در حالی که ذهبی، صحابی بودن او را رد کرده است. ابن وکیع اسلام آوردن شریح را قبل از رحلت پیامبر (ص) تأیید کرده، ولی ملاقات او با پیامبر (ص) را مردود می‌داند.

در زمان پیامبر

در کتاب «اسد الغابة» آمده است که: «او زمان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را درک کرد؛ ولى هرگز حضرت را ملاقات ننمود. بعضى گفته اند ملاقات کرد و نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آمد و مسلمان شد، سپس عرض کرد: اى رسول خدا(صلی الله علیه وآله)! من خانواده اى پر جمعیّت در یمن دارم، پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: آنها را نزد من بیاور؛ ولى هنگامى که آنها را به مدینه آورد پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) رحلت فرموده بود.

در زمان خلافت ابوبکر

در زمان خلافت ابوبکر، شریح از جمله تازه مسلمانان به شمار می‌رفت؛ به همین دلیل، عنصر مهمی در شهر مدینه به حساب نمی‌آمد. این امر سبب ناشناخته ماندن شخصیت وی و عدم کسب مسوولیت دولتی در دوره ابوبکر گردیده بود.