ماجرای قاضی شدن شریح:
شریح در سال 11 هجری وارد مدینه شد و به مدت 7 سال در مدینه جزء متولیان شهر (متولیان در آن زمان امور مهم شهر را بر عهده داشتند) بود. بعد از آن طی قضاوتی پیش روی عمر در سال 18 هجری (چهل ساله) به قضاوت شهر کوفه مامور شد. (بنابر نقل تاریخ، استاد او معاذ بن جبل در همین سال به علت بیماری در شام از دنیا رفت)
ماجرای قضاوت او برای عمر: اکثر منابع این حکایت را چنین بیان کرده اند که عمر اسبی را از مردی خرید و قیمت آن را هم پرداخت و سپس سوار بر اسب شد و به راه خود رفت. ولی هنوز مکان معامله را ترک نکرده بود که اسب-به خاطر دردی که در پایش بروز کرد- شروع به ناله نمود. عمر به همین دلیل از راهی که طی کرده بود، برگشت و به مردی که اسب را از او خریده بود گفت: این اسبی را که من از تو خریدم، ناسالم و معیوب است، به همین دلیل می خواهم، آن را به تو برگردانم و پولم را پس بگیرم. مرد جواب داد که ای امیرالمؤمنین! من اسب را از تو پس نمی گیرم. زیرا اسبی که من به تو فروختم، سالم بود. عمر به او گفت: برای قضاوت و داوری بین ما فردی را حکم قرار ده. آن مرد شریح را پیشنهاد کرد. عمر پس از موافقت، به اتفاق مرد نزد شریح رفتند و مرد حکایت را برای شریح تعریف کرد و خواستار قضاوت میان آنها شد. شریح قاضی نگاهی به عمر بن خطاب انداخته و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا وقتی که تو اسب را تحویل گرفتی، سالم بود؟ عمر گفت: بله، شریح به عمر چنین دستور داد که یا آنچه که خریده ای، نزد خود نگه دار، یا آن را همان طور که گرفته ای، برگردان. عمر از این قضاوت شگفت زده گردید و خطاب به شریح گفت: مگر قضاوت صحیح غیر از این است؟! و گفته تو قاطع و حُکمی است که از روی عدل و انصاف صادر شده است. به سوی کوفه برو، زیرا من از این لحظه، ترا به قضای آنجا گماشتم. بنابراین شریح به مکان مأموریت خود در کوفه-که در آن زمان موطن فقیهان و دانشمندان بود-رفت.
در واقع با گسترش دامنه فتوحات مسلمین در زمان خلافت عمر، وی منصب قضا را بر حسب ضرورت به دیگران تفویض کرد. این افراد بر خلاف شیوه انتخاب ابوبکر اغلب اشخاصی غیر معروف بودند که سابقه چندانی در اسلام نداشتند؛ زیرا عمر ترجیح میداد که صحابه و اشخاص معروف و سرشناس اسلام را به عنوان مشاور و رایزن در مدینه و نزد خود نگه دارد. این مرام خلیفه دوم، زمینه را برای چهره شدن افرادی همچون شریح فراهم ساخت و یکی از دلایل اصلی انتخاب شریح، همین اصرار عمر در به کارگیری این شیوه در انتخاب افراد بود.
وی از جمله افراد باسواد مدینه در دوران عمر محسوب میشد که در شاعری و علم انساب نیز خُبره بود.
در دوره خلافت عثمان
در زمان خلافت عثمان، منصب قضای شریح از طرف خلیفه تثبیت گردید و او توانست، در مدت خلافت دوازده ساله عثمان، با شگرد مخصوص به خود، سمت قضای کوفه را حفظ نماید. رفتار شریح و میزان تأثیرپذیری و الگو برداری وی از عثمان، نسبت به عمر، بسیار کمتر بوده است و روایاتی را که از عثمان نقل میکند، بسیار کمتر از روایات منقول از عمر است. سمت قضای کوفه در این زمان نیز ظاهرا از لحاظ عملکرد و نحوه قضاوت، با مشکلی برخورد نکرد و شریح بدون هیچ گونه دردسر و مشکل خاصی به کار خود مشغول بود. اخبار و اطلاعات راجع به شریح در دوره عثمان، همانند دوره ابوبکر، بسیار کم و محدود است. ظاهرا رابطه او با عثمان خوب بوده ولی این رابطه به گرمی رابطه با خلیفه دوم نبوده است.
در دوران حکومت امام علی
در زمان حضرت امیر در منصب قضاوت باقی ماند و حضرت تنفیذ حکم او را مشروط به نظارت خودش بر احکام قضایی او دانست. یعنی احکام قضایی او می بایست به تایید حضرت برسد.
همچنین او به دلیل برخی از اشتباهات قضایی توسط حضرت به قریه ای در نزدیکی کوفه به نام «بانقیا» تبعید شد تا در آنجا قضاوت کند و بعد از مدتی نیز به کوفه بازگشت
همچنین او در ماجرای خرید خانه مجلل به قیمت 80 دینار مورد مواخذه و عتاب حضرت واقع شده است که شرح آن در نهج البلاغه شریف آمده است.
در زمان معاویه
در روزگار معاویه شریح از فقهای برجسته محسوب میشد و رخداد او در این زمان به ماجرای حجر بن عدی بر می گردد: هنگامی که زیاد در بصره به سر میبرد، حجر و یارانش به عَمْروبن حُرَیث، جانشین زیاد در کوفه، هنگام ایراد خطبه که با بدگویی و ناسزا به امیرمؤمنان علیهالسلام همراه بود، سنگریزه پرتاب کردند. عمرو به زیاد گزارش داد و زیاد به سرعت به کوفه بازگشت. زیادبنابیه پس از بازگشت به کوفه، مأموران خود را فرستاد تا حجر و یارانش را دستگیر کنند.
گروهی از ایشان کشته شدند و عدهای گریختند. حجربن عدی و سیزده تن دیگر دستگیر شدند.
زیاد آنان را همراه صد تن از لشکریانش نزد معاویه فرستاد و درباره ایشان نوشت که در لعن ابوتراب (علی علیهالسلام) با «جماعت» مخالفت ورزیده و در نتیجه از فرمان خلیفه سرپیچی کردهاند.
وی شهادت برخی بزرگان کوفه از جمله شبث بن ربعی و شریح قاضی را مبنی بر مخالفت صریح حجر با بدگویی از علی بن ابی طالب، را نیز بر ضد حجر ضمیمه نامه کرد. در این میان هفت تن از ایشان با بیزاری جستن از علی نجات پیدا کردند و حجر و شش نفر دیگر نپذریفتند و به حکم معاویه کشته شدند.
اگرچه در برخی منابع آمده است که زیاد، امضای شریح را جعل کرده بود اما بعد از اطلاع شریح از این موضوع نسبت به این رفتار، اعتراضی و یا اقدامی انجام نداده است.
در دوران یزید
ملاقات با هانی بن عروه
عبیدالله پس از استقرار در دارالاماره، به شناسایی افرادی که از مسلم حمایت و با یزید مخالفت کرده بودند، پرداخت و بر همین منوال دستور داد، هانی بن عروه را که از بزرگان قبیله مَذحج در کوفه بود و از مسلم بن عقیل-در بدو ورودش به کوفه-حمایت و پشتیبانی کرده و حتی او را در خانه خود پناه داده بود، دستگیر کنند و به دارالاماره بیاورند.
عبیدالله در قصر با هانی بدرفتاری کرد و به روایتی با عصایش بینی او را شکست و زخمی عمیق بر پیکر او وارد آورد، به طوری که ناله و شیون هانی بلند شد. هواداران هانی و هم قبیله ای های او، به ریاست عمر و بن حجاج، در بیرون درالاماره، به تصور اینکه او را کشته اند، سر و صدای فراوانی به راه انداختند. ابن زیاد از علت سروصدای بیرون قصر سؤال کرد، در جواب گفتند: «مذحجیان به گمان اینکه تو هانی را کشته ای، در بیرون دارالاماره تجمع کرده و می خواهند به درون قصر بریزند و اسیر خود را نجات دهند». عبیدالله که توان مقابله با چهار هزار نفر را در خود نمی دید، از این خبر متوحش شد و به هر طریقی که خواست، به مذحجیان بقبولاند که هانی زنده است، موفق نشد. برای همین دست به دامان شریح-که از دیدگاه مذحجیان فرد محترم و راستگویی به حساب می آمد-گردید و از او خواست که احوال هانی که در زندان بسر می برد را جویا شود و به دروغ خبر صحت و سلامت وی را به مذحجیان برساند و از آنها بخواهد که پراکنده و متفرق گردند، تا بلکه به این وسیله بتواند، از آشوب این قبیله که درصدد تصرف دارالاماره بودند، جلوگیری نماید
ابن زیاد خطر را بیخ گوش خود احساس می کرد و از آنجا که حکومت عبیدالله به تازگی در کوفه قوام یافته بود، اگر شورشیان مذحج در آن لحظه به دارالاماره ابن زیاد می ریختند؛ به آسانی آن را تسخیر کرده و شهر کوفه را به کنترل خود در آورده و حکومت ابن زیاد را ساقط می نمودند و بدین ترتیب زمینه را برای ورود حسین بن علی (ع) آماده می ساختند. عبیدالله که خود نمی توانست، مردمان شورشی را نسبت به زنده بودن هانی راضی سازد و از طرف دیگر نمی توانست، هانی را که مورد ضرب و شتم شدیدی قرار داده بود، به هم پیمانانش نشان دهد (زیرا به لحاظ روان شناسی این کار از دید ابن زیاد درست نبود) ناگزیر از شریح که مورد اعتماد مذحجیان بود، استفاده کرد. برای اینکه اگر افراد قبیله مذحج، رئیسشان را در آن وضعیت می دیدند، به طور حتم از طرف هانی به قیام بر ضد عبیدالله تشجیع می شدند. تنها عاملی که در این لحظه می توانست، اتحاد مردمی افراد را بشکند، خیانت بعضی از خواص و افراد به ظاهر محترمی که دلهای افراد را با ریاکاری خود همراه کرده بودند، بود. یکی از اینها شریح قاضی بود که تا آن موقع، بیش از چهل سال از قضاوت وی در شهرهای کوفه و بصره می گذشت و از جمله کبار تابعین و معتمدین خلفای سلف به حساب می آمد. حتی از نظر بعضی، به عنوان شیعه علی (ع) و از پیروان حسین بن علی (ع) نیز محسوب می شد. نقشی را که شریح قاضی در این لحظه حساس در صحنه سیاست بازی کرد، بی اندازه مهم و حیاتی بود؛ بخصوص برای ابن زیاد که به قیمت بدست گرفتن امارت از طرف عبیدالله و تمشیت امور به دست او، به قتل رساندن هانی و مسلم و از همه مهمتر، حادثه کربلا و...تمام شد.
و چنین بود که عبیدالله در این لحظه از وجود شریح در جهت مقاصد خود بهره برداری نمود و از آنجا که مذحجیان، شریح و گفته هایش را تأیید می کردند، از وی خواست تا وضعیت هانی بن عروه را-که در زندان بود-مشاهده کرده و فقط زنده بودن او را به مذحجیان خبر دهد و از آنها بخواهد که متفرق و پراکنده گردند و ضمناً جاسوسی را برای نظارت بر کار شریح همراه او فرستاد.
ابن اثیر در ادامه توصیف واقعه، اخبار این دیدار را در کتاب خود آورده و نوشته است: چون شریح به دستور عبیدالله بر هانی بن عروه-که در زندان ابن زیاد بود-درآمد، هانی فریاد برآورد: «آی مسلمانان! آیا مردمان من مرده اند؟! پس دینداران قبیله من کجا رفته اند؟! یاران را چه افتاده است؟! آیا آنها مرا در چنگال دشمن خودشان و پسر دشمنشان رها می سازند؟!» وی زمانی که فریاد مذحجیان در بیرون دارالاماره را شنید، به شریح گفت: «این صدای هم قبیله ای ها و شیعیان من است! تو به آنان خبر ده که اگر ده مرد جنگی بر من در آیند، می توانند مرا از زندان ابن زیاد نجات دهند!» شریح از دارالاماره بیرون آمد، در حالی که جاسوسی همراه او بود که ابن زیاد او را به خاطر نظارت بر اعمال شریح و آگاهانیدن ابن زیاد نسبت به رفتار و گفتار شریح، همراه وی ساخته بود، (طبری نام وی را حمید بن بکیر الاحمری نوشته است)(4)روبروی آنان ایستاد. شریح بعدها می گفت: اگر این جاسوس، همراه من نمی بود، پیغام هانی-در زمینه هجوم افراد به قصر عبیدالله و آزاد ساختن او و منع آنها از پراکنده شدن و تنها گذاشتن هانی-را به ایشان می رساندم. وقتی شریح به نزد آنان آمد، به آنها گفت: «من دوست شما-هانی-را دیدم و سوگند می خورم که او زنده و نمرده است.
شما در اینجا اجتماع نکنید، بلکه پراکنده شده و به خانه های خود بروید. عمر و یارانش گفتند: «اکنون که او کشته نشده است، باید سپاس خداوند را به جای آورد. خدایا شکر!»
آنگاه رفتند و پراکنده شدند.