پیاده سازی حجرات (ج 2) 2
همه این موضوعاتی که اهمیّتش را بیان کرد این اهمیّت کجا خودش را نشان میدهد؟ توی کارنامه مردم، توی رعایت این ادب! بعد ما وقتی نگاه میکنیم میبینیم آره جا داشت که خدا اینقدر حساسیّت به خرج بدهد و اینقدر از اهمیّت این موضوع برای ما بگوید و تأکید کند، چون امت نه تنها در زمان جانشینان پیغمبر، ائمه معصوم و بعد از آن هم در زمان جانشینان ائمه، بلکه در زمان خود پیغمبر و نسبت به خود پیغمبر هم در موارد متعدد این آداب را زیر پا میگذاشتند، پس خیلی جا داشت!
یک وقتی شما به یک نفر یک تذکری میدهید، این تذکر برای کسانی که آن فرد را میشناسند عجیب است، میگویند چه نیازی به این تذکر بود؟ او مگر اهل این اشتباه و خطا است که شما دارید تذکر میدهید؟ بعد شما میآئید مواردی را بیان میکنید و میگوئید که اگر من تذکر دادم جا داشت، چون موارد متعددی قبلاً این اشتباه از این فرد سر زده بود، ما این موارد تخلُّف را به این انگیزه بیان میکنیم که چند مورد را من خدمت شما عرض میکنم:
یک مورد جایی بود که پیغمبر برای فتح مکه حرکت کرد در سال هشتم هجرت! ماه مبارک رمضان هم بود و خوب جمعیّت خیلی زیادی هم همراه با پیغمبر حرکت کرده بودند، خیلیها سوار بر مرکبها بودند و خیلیها هم پیاده بودند، خوب خسته و تشنه و گرسنه بودند؛
به یک منزلگاهی به نام کراءُالغمین رسیدند، وقتی به این منزلگاه رسیدند، به این منطقه و محل رسیدند، پیغمبر دستور دادند که یک ظرف آبی بیاورند، وقتی ظرف آب را آوردند پیغمبر روزه خودشان را افطار کردند و همراهان پیغمبر هم روزه خودشان را افطار کردند، چون دیگر سفر کرده بودند و مسافر شده بودند پیغمبر روزه خودشان را باز کرده بودند، با اینکه پیغمبر روزه خودشان را باز کرده بودند، اطرافیان پیغمبر هم روزه خودشان را باز کرده بودند، گروهی از میان مسلمانها، اینها اتفاق افتاده است ها، به همین شگفت انگیزی! گروهی از مسلمانها روزه خودشان را باز نکردند و بر روزه خودشان باقی ماندند و افطار نکردند و گفتند که بالأخره حیف است و روزه است و ما میخواهیم بنده خدا باشیم و عبادت کنیم و حیف است که این روزه را خرابش کنیم! پیغمبر یک اسمی روی آنها گذاشت و از آن به بعد به آن افراد به نام «عُصاة» یعنی گروه عصیانگر و گنهکار معروف شدند! چرا؟ به خاطر اینکه از پیغمبر جلو زده بودند، از خدا جلو زده بودند و این خیلی قابل توجه بود.
نمونه دوم، مال حجّة الوداع پیغمبر است. ببینید نمونههایی را که داریم برای شما بیان میکنیم مواردی است که مسلمانها سالهای طولانی در محضر پیغمبر بودند، پای مکتب اسلام بودند، یاد گرفتند، اینها بر اثر ندانستن نیست! اینها یک عوامل دیگری در درون آنها است و آن هم عدم تقوا است که باعث میشود بر پیغمبر پیشی بگیرند! اینها سالهای پایانی است و اینان باید اینها را در این دوران یاد گرفته بودند. توی حجّة الوداع که سال دهم هجرت است پیغمبر دستور داد یک نفر با صدای بلند این را اعلام کند که هر کسی قربانیاش را با خودش آورده است، چون بعضیها قربانی با خودشان نیاورده بودند، حالا این یک سری احکامی دارد که توی حج اگر کسی با خودش قربانی نیاورده بود باید چکار کند، جایش باید چکار کند، کفارهاش چی است، اینها داستانهایش متفاوت است و ما نمیخواهیم در اینجا بیان کنیم؛ ولی پیغمبر گفت یک نفر با صدای بلند اعلام کند که هر کسی قربانی همراهش نیاورده است اول باید اعمال عمرهاش را تمام کند و از احرام خارج بشود، آن نماز طواف را هم به جا بیاورد و بعد از احرام خارج بشود و بعد سراغ مراسم حج برود؛
اما آن کسانی که قربانی همراه خودشان آوردند و حج آنها حجِّ اِفراد است اینها باید در احرام خودشان باقی بمانند! یعنی آقا اگر قربانی نداری برو احرام خودت را تمام کن و از احرام بیرون بیا و اگر قربانی آوردی شما باید در احرام خودت باقی بمانی! بعد خودش هم حتی گفت و گفت: من اگر شتر قربانی با خودم نیاورده بودم عُمره خودم را تکمیل میکردم و از احرام بیرون میآمدم، چون قربانی نیاوردم و قربانی جزء واجباتش است! خوب یعنی میگوید که آقا دیگر از احرام بیرون بیا دیگر، احرام هم یک چیزی شبیه روزه است یعنی یک چیزهایی را برای خودت حرام میکنید و خیلی هم از موارد روزه گستردهتر است! میخواهم بدانید که جنس قضیه از چه قرار است.
دوباره یک گروهی از مسلمانها با اینکه پیغمبر فرموده بود که من که قربانی آورده بودم و اگر نیاورده بودم من هم خارج میشدم باز هم یک گروهی از مسلمانها از این دستور هم سرپیچی کردند و گفتند که پیغمبر توی احرام باقی بماند و ما از احرام بیرون بیائیم! این زشت نیست که ما این کار را انجام بدهیم و یک تعبیری هم داشتند و گفتند که: زشت نیست که ما به سوی مراسم حجّ بعد از انجام عُمره برویم، یعنی از عُمره در بیائیم و به سوی حج برویم در حالی که قطرههای آب غسل از ما فرو میریزد و از ما میچکد! منظورشان خروج از احرام بود، یعنی ما احرام خودمان را خراب کنیم و برویم غسل کنیم، حالا غسل لازم بشویم و برویم غسل کنیم! در حالی که پیغمبر در احرام باقی مانده و این زشت نیست! یعنی دقیقاً با همین استدلال ضدّ، یعنی دقیقاً به جای اینکه بیایند و تبعیّت از پیغمبر بکنند، به بهانه تبعیّت از پیغمبر که ما نباید از پیغمبر جلو بزنیم، از پیغمبر جلو زدند و اینها احرام خودشان را نشکستند و از احرام خارج نشدند!
پیغمبر وقتی متوجه این موضوع شد، این تخلُّف، این بی انضباطی، عمداً این کلمات را بکار میبرم، آن جنبه حاکمیّتی، جنبه سیاسیاش را میخواهم مدّنظر داشته باشید! وقتی این را متوجه شد به شدّت ناراحت شد، به شدّت ناراحت شد! ببینید پیغمبر را کسی به شدّت ناراحت کند خیلی اتفاق بزرگ و غیر قابل هضمی است. آن هم سر یک چنین موضوعی! و آنها را شدیداً پیغمبر سرزنش کرد. این سرزنش را هم میخواهم بار سنگینش را هم شما احساس کنید، موضوع کمی نیست که بگوئیم حالا پیغمبر گفت بابا نمیکردید بهتر بود! نه آنها را به شدّت پیغمبر مورد مؤاخذه قرار داد، این هم مورد دوم از موارد تخلُّف امت؛
دو مورد دیگر را هم بیان میکنم:
یک مورد داستان تخلُّف از لشگر اُسامه، که شاید خیلی بیشتر شنیده باشید از دو مورد قبل که دیگر مربوط به باز آستانه وفات پیغمبر بود که پیغمبر در جنگ با روم به مسلمانان دستور داد که لشگری آمده کنند و به فرماندهی اُسامة بن زید که یک جوانی بود و از نظر خیلی از بزرگان اولویّت اول برای فرماندهی نبود! طبق دو دو تا چهارتا هایی بشری و دنیایی آنها این فرد نباید فرمانده میشد، پیغمبر دستور داد اتفاقاً او باید فرمانده بشود و به مهاجران و انصار دستور داد که در قالب یک لشگر تحت فرماندهی ایشان حرکت کنند و بروند و به همه هم تأکید کرد که همراه او بروند! با اینکه خیلیها میگفتند او فرمانده است و شاید مناسب این باشد که ما دیگر نرویم! ولی پیغمبر به همه تأکید کرد که بروند، حالا ما از باطن مسائل خبر نداریم ولی شاید انگیزه پیغمبر این بود که خیلیها همراه این لشگر بروند و در موضوع وفات پیغمبر حضور نداشته باشند و خلاصه آتش خیلی از فتنهها را در ریشه پیغمبر خاموش کنند، ولی خوب اینجا هم افرادی از دستور پیغمبر سرپیچی کردند و همراه با این لشگر نرفتند!
بهانه آنان چی بود؟ باز ببینید بهانهها همه بهانههایی که آدم را حرص میدهد! یک وقتی فرد میگوید من زورم میاد، من تنبلیام میاد، من هدف و غرضی دارم، یک وقتی دقیقاً آن کاری را، دیدید بعضیها کاری علیه ما میکنند و وقتی هم حرف میزنیم میگوید ما به خاطر خودت این کار را کردیم، آقا تو چند میگیری به خاطر من این کار را نکنی! چند میگیری دلسوزی برای من نکنی! این افراد بهانه کردند و زرنگی کردند و میخواستند در این ساعات حسّاس و در این روزهای تعیین کننده و سرنوشت ساز غایب نباشند و خلاصه در تصمیم سازیها و در موج آفرینیها حضور و نقش داشته باشند؛
اینها نرفتند و بهانه آنان این بود که گفتند ما در این شرایط خاص و به قول امروزیها در این بُرهه حسّاس کنونی هیچ وقت پیغمبر را تنها نمیگذاریم که برویم! حالا پیغمبر دارد میگوید بروید، بله پیغمبر میگوید بروید، ولی وظیفه ما چی است؟ ما باید پیغمبر را تنها بگذاریم؟ لاإله إلا الله، اینها همان کسانی بودند که شیطان را هم درس میدادند.
این هم داستان سوم، چقدر این آیات جا داشت و چقدر این آیات اینکه شنیدید در خود قرآن کریم که میفرماید: «إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»، اینکه قوم من این قرآن را مهجور و مطرود و خلاصه غریب رها کردند، یک نگاه به آن این است که بله سراغ تلاوت آیات قرآن نمیروند، سراغ تدبّر در آیات قرآن نمیروند، سراغ تعلیم آیات قرآن نمیروند، یک بخشی از آن هم این است که یعنی آیات قرآنی را که بلد هستند به آن عمل نمیکنند!
این آیات صریح سوره حجرات، آیات اول سوره حجرات دقیقاً دارد منع از همین موضوعات میکند آن هم به صورت مصداقی و موردی و خیلی شفاف و صریح! ولی با این وجود ما در تاریخ اسلام این موارد متعدد را مشاهده میکنیم که مسلمانها به صورت علنی و صریح در مقابل پیغمبر موضع گرفتند؛ ببینید موضع گرفتن در مقابل پیغمبر یک حرف است، پیشی گرفتن از پیغمبر یک حرف دیگر است و جنسش با هم فرق دارد! یک وقتی مثلاً پیغمبر میگوید بروید بجنگید! میگویند که نه ما مثلاً از جانمان میترسیم و نمیرویم، این یک حرف است اما یک حرفی هم این است که امر پیغمبر را از او سرپیچی میکنند به خاطر دین و به خاطر خدا، مثلاً میگویند ما نمیخواهیم پیغمبر را تنها بگذاریم یا اینکه نه عبادت ما روزه است و نمیخواهیم آن را خراب کنیم، نه ما میخواهیم این احرام را داشته باشیم، یعنی به خاطر یک سری گزارههای دینی دارد از امر ولیّ دینی تخلُّف میکند، این دیگر خیلی زور دارد و خیلی نشان دهنده جهالت است و به خاطر همین است که قرآن میگوید:«أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون»، این دیگر ضعف در عقلانیّت است که کار را به این نقطه میکشد.
خوب مورد چهارم، مورد داستان معروف قلم و دوات است که در ساعات پایانی عمر پیغمبر اسلام اتفاق افتاد و خیلی غیر قابل باور و تکان دهنده است که دیگر ما این را از عینِ عبارات صحیح مسلم بیان میکنیم و در صحیح بخاری که این دو تا مجموعه مستند مورد اعتنای اهل سنت است این با یک اختلاف جزئی بیان شده است که میگوید:
«لَمَّا حَضَرَت رَسُولَ اللَّه صَلّی الله عَلَیهِ وَ آله وَسلَّم»، زیر لبهایمان یک صلوات هم بفرستیم؛ میگوید زمانی که این حالت احتضار بر پیغمبر اتفاق افتاد. «وَ فِی الْبَیْتِ رِجَالٌ»، آن موقع در خانه و در اطراف پیغمبر یک سری از رجال و بزرگان حضور داشتند «فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ»، یکی از آنان جناب عمر بن خطاب بود «فَقَالَ النَّبی»، پیغمبر فرمود: «هَلُمُّوا أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ»، بلند شوید و بشتابید، یعنی با عجله بروید و برای من یک قلم و کاغذی بیاورید تا من برای شما یک کتاب و کتیبهای بنویسم، یک نوشتهای برای شما به یادگار بگذارم که «لا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ»، بعد از او به گمراهی کشیده نشوید!
خوب پیغمبر داشت به وضوح، حتی لازم نبود که علم غیب داشته باشد نسبت به آینده که داشت، پیغمبر به عنوان یک تحلیل گر ژرف اندیش که امت خودش را خوب میشناسد، با آنان سر و کله زده و با آنان فراز و نشیبها را پشت سر گذاشته، شناختی که از امت خودش دارد، این گیر و گورهایی که در امت خودش میشناسد، میداند که در آینده چه خبر است!
میخواهم بگویم اینها گاهی اوقات نیاز به پیشگوئی از جنس اخبار غیبی نبوتی نمیخواهد داشته باشد، یک رهبر فهیم و آگاه هم میتواند اینها را تشخیص بدهد، حالا پیغمبر که علم غیب هم داشته که مزید بر این است.
«فَقَالَ عُمَرُ»، جناب عمر در پاسخ پیغمبر گفت «إِنَّ رَسُولَ الله قَدْ غَلَبَ عَلَیه الْوَجَعُ»، که این تعبیر ما لااقل از بیان کردن آن خجالت میکشیم که گفتش اینکه دارد این پیغمبر دارد این حرف را میزند این «وَجَع» را چطوری عرض کنیم که جسارت خدمت رسول الله نشود، حالا جالب است که این فرد این صحبت را در محضر خود رسول الله گفته و در منزل پیغمبر این حرف را زده است و ما میخواهیم بعد از 1400 سال ترجمه کنیم یک مقدار برایمان سنگین است! جناب عمر گفت که پیغمبر آن حالا جسارت است، هذیان، آن حرفهایی که از روی اراده نیست و بر اثر غلبه بیماری است، این به او غالب شده و دارد صحبتهایی میکند که از مدار تعادل خارج است! دیگر حالا خودتان متوجه بیان من هستید؛
بعد ادامه داد، ما سعی میکنیم اظهار نظر نکنیم و صرفاً این را از منابع اهل سنت بیان کنیم؛ گفت: «وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ»، شما قرآن دارید «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه»، و کتاب الله و قرآن برای ما کافی است! حالا پیغمبر میفرماید که من یک چیزی برای شما بنویسم که دیگر بعد از من گمراه نشوید، همین قرآن است و ما تمسّک به همین قرآن کافی است که دیگر به گمراهی کشیده نشویم. بعد این را که گفت «فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیْتِ»، اهل بیت در منزل آن افرادی که تو آن لحظه در آنجا حضور داشتند بین آنان یک اختلاف نظری شد و یک دو قطبی ایجاد شد «وَ اخْتَصَمُوا» با همدیگر شروع به جرّ و بحث کردند؛ «فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ کِتَاباً لَن تَضِلُّوا بَعْدَهُ»، یک گروهی گفتند که بلند شوید بروید و این امر پیغمبر را اطاعت کنید، یک چیزی را بیاورید که پیغمبر یک چیزی را برای ما بنویسد، یک مرقومهای را برای ما ثبت کند که بعدش دیگر گمراه نشویم.
«وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ» بعضیهایشان هم همان حرف عُمر را تکرار کردند و گفتند که بابا حال پیغمبر که مشخص است چطور است ما هم قرآن را داریم، همین برای ما کفایت میکند و دیگر نیاز به نامه پیغمبر نیست.
«فَلَمَّا کَثُرَ اللَّغوَ وَ الاخْتِلافُ عِندَ رَسُولُ اللَّهِ»، زمانی که این لغوگویی و بحث و جرّ و بحث و جواب دادن و اختلاف و منازعه در نزد رسول الله بالا گرفت و صداها بلند شد «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ قُومُوا عَنِّی»، پیغمبر گفت: بلند شوید بروید، بلند شوید بروید یعنی از من دور شوید و جمع کنید بروید آن طرف، یک عتاب در این بیان پیغمبر است و پیغمبر در حقیقت آنها را از این هدیه ارزشمند محروم کرد، اینکه در روایت آمده است که حکمت را به اهلش بدهید همین است، پیغمبر میخواست یک حکمت عالیه، یک حکمت بی نظیر را به امتش بدهد ولی دید آن امت در آن لحظه اهلیّت دریافت آن را ندارند و از این نعمت محروم هستند!
خوب باز هم اینجا دیگر همه اینها را میتوانید با هم مشاهده کنید، هم پیشی گرفتن بر پیغمبر، هم بی احترامی به پیغمبر، مخالفت صریح با امر پیغمبر، بالا بردن صدا و بحث و جدل در محضر پیغمبر، دیگر امری از اوامر الهی نبود که اینجا به آن بی اعتنایی بشود و نهی هم از نواهی الهی نبود که اینجا خلاصه به آن عمل نشود متأسفانه. خوب این تا اینجا، من این مطالب را از مجموعه آیات جلسه قبل باقی گذاشته بودم که خدمت شما خواندم.
آیه شماره شش: «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»، آیه بسیار مهمی است به نام آیه نبأ است «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمین»، بله میگوید: ای کسانی که ایمان آورده اید، ای اهل ایمان! اگر یک فردی که فاسق است برای شما یک خبری را آورد «فَتَبَیَّنُوا»، زود از آن خبر تبعیّت نکنید بلکه بروید تحقیق کنید «أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» مبادا که با توجه کردن به خبر او یک اقدامی بکنید که به یک قومی خسارتی وارد کنید و آسیبی بزنید از روی جهالت «فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمین» بعداً پشیمان و نادم بشوید از اشتباه خودتان. خوب این آیه را عرض کنم خدمت شما با توجه به اینکه داریم به اذان نزدیک میشویم من فکر میکنم بهتر است این آیه را شروع نکنم و نیمه کاره باقی میماند. اگر عزیزان حوصله کردید بروید آیه شش به بعد سوره حجرات را یک نگاهی بکنید تا از نظر ذهنی یک آمادگی هم داشته باشید ما إن شاء الله جلسه بعدی این آیه را شروع میکنیم.