سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جلسه 1 تفسیر

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث سوره مبارکه حجرات است، این سوره مبارکه چهل و نهمین سوره به ترتیب مصحف شریف است و در جزء 26 قرآن قرار دارد؛ سوره شامل 18 آیه، 353 کلمه و 1533 حرف است. سوره مدنی است و ترتیب نزولش صد و هفتمین سوره مبارکه قرآن است. در بین هجده آیه مبارکه این سوره آیات مهمی وجود دارد از جمله: آیه اخوت، آیه نبأ، آیه غیبت، و آیه معروف «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏». درباره ثواب قرائت این سوره هم روایاتی داریم که اهمیت زیادی برای تلاوت این سوره قائل شده‏اند.

درباره معنای کلمه حجرات که این سوره به آن نامیده شده باید بدانیم که جمع حجره است به معنای اتاق که در آیه چهارم به آن اشاره شده است«مِنْ وَراءِ الْحُجُرات‏»، منظور از حجرات اتاق‎هایی در نزدیکی مسجد النبی بوده که به صورت جداگانه محل زندگی و استقرار هر یک از همسران پیامبر بوده؛ یعنی در میان هر کدام از این حجره‎ها بانویی از بانوان پیامبر زندگی می‏کرده و این حجره­ها به نحوی حریم پیامبر محسوب می‏شده است؛ محور این سوره مبارکه هم همین نام حجرات است چون این سوره در حقیقت سوره آداب و اخلاق است.

آیات این سوره بر سه محور مهم است که هر سه هم مربوط به آداب است؛ آداب ارتباط با خدا، آداب ارتباط با پیامبر و آداب ارتباط مؤمنین با همدیگر؛ این سه مورد محورهای آیات سوره مبارکه حجرات هستند.

بحث­های «آداب» و «حریم» ارتباط پر رنگی با یکدیگر دارند، چنانکه می­بینیم در وهله اول محور آیات، شخص پیامبر و حریم اوست و آداب این حریم برای مومنین بیان شده؛ می­توان گفت این مطلب محور کلی سوره حجرات است.

أعوذ بالله من الشّیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم‏(1) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون(2) إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیم‏(3) إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون‏(4) وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیم‏(5)

آیه اول: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»، ای کسانی که ایمان آورده‎اید، ای اهل ایمان! «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»، پیشی نگیرید از خدا و از پیغمبر خدا، «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»، تقوای خداوند را مراعات کنید که «إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم»، خداوند شنوا و داناست هم به حرف شما و هم به عمل شما اشراف دارد.

بحثدرباره تقدم نگرفتن* بر پیغمبر است، جالب است که از همان صدر اسلام این مباحث مطرح بوده، یعنی در همان اول که پیغمبر مسیر نورانی اسلام را بنیان گذاشت هم کسانی بودند که از پیغمبر پیشی می‌گرفتند و مواردش را ذکر خواهیم کرد، کسانی بودند که به تعبیری خودشان را از پیغمبر هم مسلمان‎تر می‏دانستند یا نعوذ بالله خودشان را عاقل‎تر و مدبّرتر می‏دیدند؛ بعد از پیغمبر به وفور کسانی بودند که خودشان را از پیغمبر مقدم می‏دانستند، کسانی بودند که با وارد کردن موضوعاتی که در اسلام نبود و ما از آنها به عنوان بدعت یاد می‏کنیم، در دین دستکاری کردند، در دین اضافاتی را ایجاد کردند، چیزهایی را از دین کم کردند، این­ها همه مصداق­های پیشی گرفتن بر خدا و بر پیامبر خداست و اینها همه مخالف آداب برخورد با خدا و رسول خداست.

علی الظاهر محتوای سوره اخلاق و آداب است ولی این آیات مبارکه ما را از ساحت اخلاق و آداب به یک ساحت مهمتر و اساسی‎تر می­رساند و آن هم ساحت تبعیّت و ولایت است. یکی از مصادیق مهم ادب ورزیدن به پیغمبر در درجه اول اطاعت کردن از اوست، این همان تعبیری است که درباره عبادت هم بیان شده است، می­فرمایند مهمترین مصداق عبادت، اطاعت است؛ وقتی کسی را عبادت می‎‏کنیم در درجه اول باید مطیع او باشیم. چقدر دور از ذهن است که فرض کنیم یک نفر مثلاً خدا را عبادت می‎کند و او را به عنوان معبود قبول دارد اما از او اطاعت نمی‏کند. در مورد ادب هم همین است، آیه شریفه این نکته مهم را به ما ­می­آموزد که اولین مرتبه ادب* تبعیّت کردن از ولیّ است. نکته مهم این است که در این آیات نام پیامبر ذکر نشده بلکه با عنوان نبی و رسول آمده است؛ این نوع تعبیر بیانگر آن است که شخص پیامبر مدّنظر خدا نیست، رعایت آداب نسبت به رسول و نبی از همان جهت لازم است که اطاعت ایشان لازم است؛ به این سبب که فرستاده خداوند هستند و به من او انتساب دارند. در حقیقت ادب ورزیدن به پیغمبر، ادب ورزیدن به خداست، همانطور که اطاعت کردن از پیغمبر اطاعت کردن خداست؛ به همین خاطر در آیاتی که امر به اطاعت خدا شده است، بلافاصله امر به اطاعت از پیامبر شده «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ»، این دو در عرض هم نیستند، اطاعت کردن از پیغمبر، همان اطاعت از خداست. ظاهرا آیات، آیات اخلاقی و درباره آداب است ولی ما را به یک مرحله­ی بالاتر منتقل می‎کند و آن مرحله ولایت و رهبری است.

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»، ای کسانی که اهل ایمان هستید؛ هر تعبیری که در قرآن آمده حکمتی دارد، وقتی که می­فرماید اهل ایمان هستید و بعد می‎آید یک دستوری را بیان می‌کند در حقیقت منظور این است که اقتضای ایمان و لازمه اهل ایمان بودن، انجام دادن این دستور است؛ به عبارت دیگر اینها با یکدیگر پیوستگی دارند، نمی‏توانید اهل ایمان باشید اما اهل ولایت و ادب ورزیدن به ولی نباشید، «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»، پیشی نگیرید از خدای متعال و پیغمبر؛ از اینها نباید جلو بزنید.

معارف دین در یک تقسیم­بندی به سه دسته تقسیم میشود:

بخشی از معارف دین، معارف اعتقادی است، بخش دیگر معارف اخلاقی و بخش دیگر معارف احکامی و تشریعی هستند. این معارف با یکدیگر همسو و هماهنگ هستند؛ جهتگیری همه این معارف را که دنبال کنیم، می­بینیم که جهت‎های اصلی دین در همه این­ معارف وجود دارد، از جمله توحید، ولایت و معاد؛ ما ولایت را حتی در جزئیات دستورالعمل‎های اخلاقی اسلام هم مشاهده می­کنیم همانطور که در قواعد فقهی هم می‎توانیم مشاهده کنیم؛ بنابراین در مواجهه با معارف اخلاقی یا فقهی نباید در ظواهر متوقف شد بلکه باید این معارف اصلی را در آن­ها دید.

مثلاً در مورد نماز جماعت که یک دستورالعمل فقهی است، نمازی را که بر هر شخصی واجب است که اقامه کند، در احادیث متعدد توصیه شده که این را به جماعت انجام بدهید؛ نماز جماعت یعنی امام و مأموم؛ اینکه یک نفر با یک شرایطی که بر دیگران فضیلت دارد جلو بایستد و دیگران پشت سر او قرار بگیرند و با هماهنگی کامل پشت سر او همین واجبشان را انجام بدهند. اصل نماز ثابت است ولی بین فرادی یا جماعت اجرا شدن آن تفاوت وجود دارد؛ در نماز جماعت ماموم اصلاً نباید از امام جماعت جلو بیافتد، اگر جلو افتاد جماعت بودن نماز خراب می‏شود و حتی در مواردی اصل نماز خراب می‎شود، چراکه مثلاً ماموم با تکیه بر اینکه نمازش جماعت است حمد و سوره را نخوانده و وقتی نماز جماعتش خراب شد اصل نماز هم خراب می‏شود. بسیار تأکید شده بر اینکه در نماز جماعت نباید از امام جلو زد. این یک دستور فقهی است اما در ضمن این دستور فقهی، تمرین ولایت پذیری وجود دارد؛ ماموم تمرین می‎کند که وقتی کسی با آن فضیلت­ها امام و رهبر شد، از او نباید جلو بزند و عقب هم نباید بماند؛ این یک تمرین است باری آن ولایت پذیری.

این نکته­ای است که در صلوات شعبانیه آمده «الْفُلْکُ الْجَارِیَة»، اهل بیت به عنوان امامان جامعه، مانند یک کشتی هستند که در میان دریا دارد حرکت می‏کند، «فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَة»، در میان امواج خروشان، دریای معمولی نیست، بلکه دریای طوفانی و پر از حادثه‎‌های در کمین است؛ «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ»، اگر کسی از این کشتی جلو بزند از دین خارج شده، اگر از بین افرادی که بر این کشتی سوار شده­اند کسی بگوید این کشتی کند است و می‏خواهم تندتر بروم، همین جا قرآن می‎فرماید: «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِه»، پیشی نگیرید که غرق می‎شوید، اینها سفینة النجاة هستند همراه اینها باشید تا نجات پیدا کنید. آن کسی که می­خواهد سریع­تر حرکت کند اگر یک قدم از قسمت نوکِ کشتی جلو برود در آب افتاده و غرق خواهد شد؛ اگر هم کسی بگوید این کشتی خیلی سریع می‎رود و من می‏خواهم عقب بمانم، باز هم غرق می‏شود. مثل عاقبت کسانی که به حضرت موسی گفتند: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون»،‏ موسی تو با خدایت بروید بجنگید ما فعلاً همین جا نشستیم؛ کسانی که نتوانستند خودشان را به سفینة النجاة امام حسین در روز عاشورا برسانند، غرق شدند؛ پس اگر کسی از این کشتی عقب بماند هم غرق می‎شود.

«وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لاحِق»‏، باید همراه ایشان بود، این لازمه سوار بر این کشتی بودن است، این آدابی است که در این مسئله وجود دارد و باید این آداب را تمرین کرد چرا که ادب با تمرین به دست می­آید. نماز جماعت تمرین ادب ولایت است، تمرین اینکه اگر کسی قائد و رهبر شد، باید پشت سر او حرکت کرد، وقتی او رکوع رفت ماموم هم باید رکوع برود، وقتی او سجده کرد ماموم هم باید سجده کند؛ باید به امام اعتماد کند و از او پیروی کند. ولایت از دل این آداب به دست می­آید. اصلاً ولایت چیزی نیست به جز ادب، ولایت چیزی نیست جز ادب، وقتی ادب به اوج خودش برسد، به ولایت می‎رسد؛ کسانی که اخلاق ولایت مداری ندارند اگر ریشه یابی عمیق کنیم به این نتیجه می‌رسیم که این­ها کسانی هستند که از ادب بهره کمی برده­اند، یعنی فرهنگ ولایت یک فرهنگی مبتنی بر ادب است.

این شعر معروفی است که:

از خدا جوئیم توفیق ادب          بی ادب محروم ماند از لطف رب

این هم در حوزه فردی صادق است و هم در حوزه اجتماعی و تمدّنی! در حوزه فردی یعنی به هر دلیلی شما اگر از مرزهای ادب عبور بکنید باید انتظار داشته باشید که به کم توفیقی مبتلا بشوید! یعنی از توفبقات خداوند محروم می‏شوید، این را در زندگی حتما آثارش را خواهید دید؛ توفیقات خداوند از شما سلب می‏شود. در حوزه اجتماعی هم چنین است؛ اگر جامعه‎ای ادب ولایی خودش را از دست بدهد و این ادب تبعیّت کمرنگ بشود، حالا این جامعه در عهد رسول باشد، یا در عهد امام معصوم یا غیر امام معصوم، فرقی نمی‏کند؛ اگرجامعه‎ای ادب ولایی را از دست بدهد، این جامعه از لطف حق محروم خواهد شد؛ آثار این نکته واضح است، می‌بینیم زمانی که مردم ادب ولایی را رعایت کردند، شرایط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، دینی و تمدّنی به گونه­ای بود و آن زمانی که این ادب کمرنگ شد، شرایط دیگری به وجود آمد که خودشان بارها می‏گفتند کاش به حرف رهبر گوش کرده بودیم و به دستورالعمل‎هایی که از ناحیه ولایت رسیده بود، توجه می­کردیم. جامعه هر قدری که ادب ورزی به حریم ولایت داشته باشد، به همان میزان از توفیقات الهی بهره‎مند می‌شود و در نقطه مقابل هر چقدر که این ادب کمرنگ بشود توفیقات الهی هم سلب می‎شود، این­ها از آثار مهم بحث ادب است. اگر دیدیم کسی از ولایت جلو می‏زند، اگر کسی دارد خلاف او یا جلوتر از او عمل می‌کند، این مشکل ریشه در ضعفِ ایمان و ضعف ادب او دارد؛ معلوم می­شود فرهنگ ادب در این فرد نهادینه نشده و ایمان در قلب او وارد نشده است. ما ولایت را از سرچشمه ادب جستجو می‏کنیم و متأثّر و ناشئ می‏دانیم.

این نکته که اگر ادب باشد توفیق خداوند شامل حال فرد و جامعه می‏شود، همان است که در آیه سوم آمده: کسانی که این ادب را رعایت می‏کنند «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیم»، هم از مغفرت بهره‎مند می‎شوند که توضیحاتش را خواهیم گفت و هم از اجر عظیم. هم مغفرت عظیم است چرا که با لفظ نکره آمده و نکره در سیاق نفی مفید تعظیم است وسپس أجر عظیم ذکر شده، أجر عظیم یعنی در دنیا و آخرت خداوند بابت این ادب ورزی به آنان أجر خواهد داد، این هم از نتایج ادب ورزی به ولایت است.

در طرف مقابل کسانی که این ادب را رعایت نمی‏کنند، آیه چهارم درباره ایشان است که: «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون»، کسانی که از فرهنگ ولایت و ادب دور هستند، از آیه یک فهمیدیم که این امر ناشی از ضعف ایمان ایشان است در آیه چهارم اشاره شده که این نشانه ضعف عقل و عقلانیّت در این افراد است. این مطالب بیانگر این است که هم ایمان و هم عقل انسان را به فرهنگ ادب و ولایت نزدیک می‏کند. پس ادب ورزی و ولایت مداری هم نشانه ایمان است و هم نشانه عقل. آیه صراحتا بیان می­کند که کسانی که در این حوزه مردود هستند در حوزه عقلانیّت هم مردوداند.

«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»، پیشی نگیرید از خدا و رسولش «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»، تقوای الهی را مراعات کنید. این­ها سر رشته‎های بحث است، یکی ایمان بود دیگری عقل و مورد دیگر تقوا. ریشه این اخلاق بد در بی ایمانی و جنس آن هم بی تقوایی است. بنابراین ادب از مقوله تقواست و اهمیت بسیار بالایی دارد؛ این ادب ملاک تقوا و بی تقوایی است.

بعضی در فضای مجازی یا غیر مجازی صحبتهای کوبنده سیاسی و دینی خودشان را بدون توجه به آداب اولیه که از ابتدائیات است بیان می­کنند، به راحتی از کلمات بد استفاده می‏کنند؛ علت بی­توجهی به این آداب چیست؟ دلیل این است که ایشان در ذهنشان اهمیّتی برای این ادب قائل نیستند، این ادب را ملاک تقوا و بی تقوایی نمی‏دانند؛ تصور می­کنند این ظاهر و نمای ساختمان است، خیر آقا این مصالح ساختمان ایمان شماست. اهمیت آن را دیدیم که ریشه‎‏اش در ایمان، تقوا و عقل است، هر چقدر که از ادب فاصله گرفتیم ایمان، تقوا و عقل ما تضعیف می­شود.

«وَ اتَّقُوا اللَّه‏»، اگر می‏خواهید در مسیر تقوا حرکت کنید، مسیر تقوا همان مسیر ادب به پیغمبر است. هر کسی را که می­بینیم که بی ادب یا کم ادب است به همان میزان از تقوا که اولین دستور الهی است فاصله دارد، دیگر دستورات الهی هم قطعا چنین است.

در اینجا چند روایت درباره ادب ذکر می­کنیم:

روایتی هست از امیرالمؤمنین (علیه السلام) که خود تجسم ادب، ایمان و تقوا هستند، می‎فرمایند: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ»، علم یک میراث کریمانه است؛ اگر کسی بخواهد ارثی بگذارد برای دنیای بعد خودش، بهترین و کریمانه‎ترین ارثی که آدم می‎تواند بگذارد علم است. «وَ الأَدَبُ حُلَلٌ مُجَدَّدَة»؛ حضرت ادب را به عنوان زینت معرفی می­کنند، اگر دنبال زینتی هستید که کهنه نمی‏شود، همیشه جدید است و به هیچ عنوان گرد کهنگی روی آن نمی‏نشیند، ادب آن زینت است چرا که ادب ریشه در اعماق شخصیّت انسان می‏زند و همیشه ماندگار است؛ «وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُ وَ لا عِلْمَ کَالنَّظَرِ وَ لا شَرَفَ کَالْعِلْمِ[1]»

همچنین حضرت در روایت دیگری می‎فرمایند: «الأدب یُغنِی من الحَسَبِ[2]»، ادب آن چیزی است که از هر نظر انسان را بی نیاز می‌کند؛ انسان به ذات خودش فقیر است ولی به شدّت عطش بی نیاز شدن دارد؛ بهترین چیزی که انسان را از هر نظر از چیزهای دیگر بی نیاز می‎کند ادب اوست.

روایتی دیگر از امام صادق(علیه السلام) در این رابطه هست «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» که عبدالله بن سنان از شاگردان امام صادق(علیه السلام) بوده، «عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ»، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است که «قَالَ»، امام فرموده است: «خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ»؛ چند چیز است که اگر کسی نداشته باشد، هیچ چیز ارزشمندی ندارد؛ «قِیلَ وَ مَا هُنَّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»، سوال شد یابن رسول الله این­ها چه چیزهایی هستند؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: «قَالَ الدِّینُ»، یک: دین. «وَ الْعَقْلُ»، دوم: عقل. «وَ الْحَیَاءُ»، سوم: حیاء. «وَ حُسْنُ الْخُلُقِ»، چهار: حسن اخلاق. «وَ حُسْنُ الأَدَبِ» و خوبی ادب. حضرت حسن اخلاق را از حسن ادب جدا کرده­اند، یعنی ادب یک لایه متفاوت بلکه عمیق‌تر و حتی گسترده‎تر از اخلاق خوب است. معلوم می­شود ادب ارتباط شدیدی با مفاهیم بنیادین و پایه‎ای دین دارد.

در روایت دیگر یحیی حلبی نقل می­کند: «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَقُولُ لا یَطْمَعَنَّ ذُو الْکِبْرِ فِی الثَّنَاءِ الْحَسَنِ»، کسی که اهل تکبّر است نباید امیدوار باشد که مردم درباره او حرف و حدیث خوب بگویند. «وَ لا الْخَبُّ فِی کَثْرَةِ الصَّدِیقِ»، کسی که نخوت دارد نباید انتظار داشته باشد که دوستان زیادی داشته باشد. «وَ لا السَّیِّئُ الأَدَبِ فِی الشَّرَفِ»، کسی که بی‌ادب است نباید طمع داشته باشد که در میان جامعه و در میان مردم شرافت داشته باشد و مردم او را به شرافت بشناسند. «وَ لا الْبَخِیلُ فِی صِلَةِ الرَّحِمِ»، کسی که بخیل است نباید انتظار داشته باشد که اطرافیان او اهل صله رحم با او باشند. این روایت ادامه دارد ولی آن قسمتی که مدنظر است قسمتی بود که فرمودند: کسی که از ادب بی بهره است توی جامعه از صفت شرافت محروم و بی بهره است.

روایت دیگر از رسول خدا «رُوِیَ عَن رسولَ الله کَانَ یَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَى السَّمَاءِ فِی صَلاتِهِ»، وقتی حضرت نماز می‏خواندند گاهی اوقات به آسمان نگاه می‏کردند «فَلَمَّا نَزَلَتْ الآیَةِ»، هنگامی که آیه درباره ادب نازل شد «طَأْطَأَ رَأْسَهُ وَ رَمَى بِبَصَرِهِ إلَى الأَرضِ»، پیغمبر اکرم سرشان را به زیر انداختند و این چشمانشان را به زمین ‎دوختند، معلوم می­شود خود پیغمبر هم با همه عظمتشان سعی می­کردند در مسیر ادب یک قدم رو به جلو بروند و این ادب را بیش از پیش رعایت کنند.

 این ادب را که در آیه برای خداوند و رسولش بیان شده است تعمیم می‏دهیم؛ چطور به خودمان اجازه می‎دهیم این موضوع را به امام، رهبر و قائد تعمیم بدهیم؟ به این دلیل که در آیات وصف آمده است، فرموده نبی یا رسول؛ معلوم است که آن حیثیت نبی یا رسول بودن که نشانه انتساب‎شان به خداست در ایشان لحاظ شده، به همین دلیل امام و ولی هم به خدا منتسب هستند، پس باید نسبت به آنها هم این آداب رعایت شود.

در روایتی دیگر در رساله حقوق امام سجاد جایی که حضرت آداب و حقوق تعلُّم را بیان می‏کنند، این تعمیم دیده می­شود؛ می‎فرمایند: «وَ أَمَّا حَقُّ سَائِسِکَ بِالْعِلْمِ فَالتَّعْظِیمُ لَهُ»، حق کسی که به تو علم می‎‏آموزد این است که او را تعظیم کنی و بزرگ بداری؛ «وَ التَّوْقِیرُ لِمَجْلِسِهِ» در مجلس او وقار و احترامش را حفظ کنی. «وَ حُسْنُ الاسْتِمَاعِ إِلَیْهِ»، در گوش دادن به حرف‌های او کمال مراقبت را داشته باشی که به بهترین نحو این کار را انجام بدهی. «وَ الإِقْبَالُ عَلَیْهِ»، و به او روی بیاوری وچهره‎ات را از او برنگردانی. «وَ أَنْ لا تَرْفَعَ عَلَیْهِ صَوْتَک‏»، شبیه به همین تعبیر آیات است، اینکه صدایت را نزد او بالا نبری. این نکته بسیار مهم است که وقتی دین در مورد یک معلم یا مربّی اینقدر توجه به آداب می‏کند، در مورد ولی، امام یا پیغمبر ضرورت این ادب بسیار بالاتر و پررنگ­تر است.

نکته مهمی هست که البته نباید دستور کار ما باشد، ولی درباره بعضی بزرگان نقل شد که حتی در خلوت و اتاق خودشان هم پایشان را دراز نمی‎کردند؛ این فرد در خلوت هم چون خود را در محضر خدا می­بیند، ادب را رعایت کرده و پایش را دراز نمی­کند. اینکه این فرد نیتش این بوده که حتی در خلوت خودش هم دقت کند که پایش را دراز نکند، این دقت قابل ستایش است.

ادامه روایت فرمودند «وَ لا تُجِیبَ أَحَداً یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الَّذِی یُجِیبُ»؛ نکته دقیقی است که اگر کسی از استاد سؤالی کرد شما جواب او را نده تا زمانی که استاد جواب او را بدهد؛ اینکه می­گویند در خانه اگر کس است یک حرف بس است؛ این ضرب المثل هم ریشه در ادب دارد، یعنی اهل خانه ادب داشته باشند نسبت به آن کسی که بزرگتر خانه است، اگر قرار است حرفی بزنند، حرف آخر را آن بزرگتر باید بزند؛ اگر قرار است از بیرون خانه کسی حرف درون خانه را بشنود، اهل خانه باید حرفهایشان را باهم بزنند ولی در نهایت باید حرف آن ولی را بشنوند و حرف آخر را او باید بزند به تعبیر دیگر اگر کسی سؤال کرد جواب آخر را ولی باید بدهد؛ این یعنی ادب. جامعه‎ای که ادب داشته باشد همان جامعه‎ای است که ولایت در آن به تمام معنا پیاده می‏شود و این جامعه قطعاً مشمول لطف خداوند خواهد بود طبق نکاتی که مطرح شد.

«وَ لا تُحَدِّثَ فِی مَجْلِسِهِ أَحَداً»، در مجلس او با کسی حرف نزن «وَ لا تَغْتَابَ عِنْدَهُ أَحَداً»، پیش او غیبت کسی را نکن «وَ أَنْ تَدْفَعَ عَنْهُ إِذَا ذُکِرَ عِنْدَکَ بِسُوءٍ»، اگر کسی پشت سرش حرف بدی زد، شما این حرف را رد کن «وَ أَنْ تَسْتُرَ عُیُوبَهُ»، عیبش را پنهان کن، اگر عیبی از او فهمیدی بپوشان «وَ تُظْهِرَ مَنَاقِبَهُ»، مناقب و خوبی‎هایش را به دیگران بگو. مشخص می­شود که این آداب حتی در این لایه اجتماعی هم مطرح است، همانطور که این ادب ولایت حتی در نماز جماعت نمایان شد که اگر دو نفر هم هستید و نماز جماعت می‏خوانید وقتی یک نفر عنوان امام را گرفت، مأموم لازم است که آداب لازم را رعایت کند.

اگر دقت کنیم، می­بینیم احکام فقهی جزئیاتی دارند که برای ما قابل فهم نیست؛ این سوال مطرح می­شود که دلیل مته به خشخاش گذاشتن و این حجم توجه به جزئیات در شریعت به چه دلیل است؟ مثلا موقع شستن دستان در وضو اگر مکلف با علم، آب را یک میلیمتر پایین‎تر از آرنج بریزد وضویش باطل است و به تبع آن نمازش هم باطل می­شود. یا وقتی دارد آب می‏ریزد که دستان را بشوید، اگر عمدا یک قطره آب سربالایی بیاید وضویش باطل است. یا موقع مسح کشیدن حکم دارد که دقیقاً از اینجا تا اینجا. مثال دیگر اینکه برای افطار روزه حکم می­کند که دقیقاً از این ثانیه می­توانی روزه‎ات را افطار کنی؛ اگر کسی بخواهد حتی چند ثانیه زودتر افطار کند قابل قبول نیست؛ همینطور اوقات نماز بسیار و قس علی هذا در موضوعات دیگر.

دلیل و فلسفه‎ اصلی که پشت این احکام وجود دارد را ما خیلی نمی‎دانیم هرچند بعضی از آن­ها در روایات ذکر شده و جای بحث دارد، اما یک حکمت کلی در همه این­ها هست؛ حکمت کلی این دقت‎ها، ظرافت­ها و‎ حساسیّت‎ها چیست؟ اینکه کلّ احکام در جهت بندگی انسان است، و هدف این است که انسان را تبدیل به بنده کند. بنده در درجه اول باید در مقابل مولا ادب داشته باشد. اگر مولا امری را گفت بنده عین همان امر را انجام بدهد نه کم و نه زیاد.

این فکر غلط گاهی در ذهن انسان می­آید که مگر قرآن خدا غلط می‎شود یا آسمان و زمین جابجا می‏شود که من این حکم شرع را رعایت نکنم؟ آیا خدا محتاج این جزئیات است؟ این سؤالات غلط است، چرا که این دلیل کلی درک نشده، معلوم است که دلیل حکم فقط این نیست و هزار دلیل را دارد که ما نمی‏دانیم؛ اما این دلیل کلی که در همه این جزئیات و دقت‌ها هست، تمرین ادب است؛ بنده بفهمد که اگر خدا گفت بگوید چشم و همان را که خدا گفته انجام بدهد. در همه جزئیاتی که فقها بحث می­کنند این نکته هست چرا که ریشه فقه در ادب است و ما باید ادب بندگی خدا را رعایت کنیم؛ خداوند محتاج این جزئیات نیست ولی ما محتاج ادب ورزیدن به خدا هستیم.

خدایا و خداوندا آخر و عاقب امر همه ما را ختم به خیر بفرما. خدایا در دنیا و در آخرت قرآن و اهل بیت را دستگیر همه ما قرار بده. خدا در این زندگی، در این ظلمات دنیا، در تاریکی قبر، در مواقف هولناک قیامت نور قرآن و نور اهل بیت را به فریاد ما برسان. خدایا خداوندا توفیق تلاوت آیات قرآن را، توفیق تدبّر در معارف قرآن را بر همه ما به نحو احسن ارزانی بدار. خدایا در امر ظهور امام زمان ما تعجیل بفرما. روح همه گذشتگان، اموات، اموات مدّنظر از الساعة سر سفره کریمانه اهل بیت(علیهم السلام) مهمان بفرما. رهبر فرزانه انقلاب و همه خدمتگزاران به این نظام و به این مردم را محفوظ و منصور بدار.

و السَّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 

 



[1] روضة الواعظین و بصیرة المعتظین، ج1، ص11

[2] بحارالأنوار، ج72، ص69؛ کنزالفوائد، ج1، ص 319


عبدالله بن زبیر

 

1هجری:

تولّد

 پدرش زبیر ابن عوام صحابه خاص، مادر اسما دختر ابوبکر حاصل متعه او بوده؛ مسلمانان با شنیدن خبر تولد او، به اظهار شادمانی پرداختند؛ زیرا یهودیان ادعا کرده بودند که با جادو، مانع تولد نوزادان مسلمانان می‌شوند و نسل مسلمانان را منقرض می‌کنند. گفته‌اند که پیامبر(ص) نیز شاد شد و کام ابن‌ زبیر را با خرما برداشت و او را عبدالله نامید و ابوبکر در گوش‌هایش اذان و اقامه گفت.

 

15-29هجری:

15هجری: حضور در جنگ یرموک با روم همراه پدرش

27هجری: حضور در حمله به مغرب

29هجری: حضور در حمله به مناطق شمال ایران، خراسان

 

35هجری:

در جریان قتل عثمان بر خلاف خاله‌اش عایشه، از عثمان حمایت کرده و نماینده عثمان در مواجهه با مخالفان بوده، در جریان دفاع از او مجروح شد.

 

36هجری:

حضور پررنگ جریان جنگ جمل:

1. حمله به بصره: پس از ورود اصحاب جمل به بصره و بر خلاف پیمان آتش بسی که با عثمان بن حُنَیْف حاکم بصره تا رسیدن امام علی(علیه السلام)بسته بودند، ابن‌ زبیر در رأس گروهی، 40 نفر از محافظان مسلمان را کشت و بیت‌ المال را تصرف کرد

2. میدانداری، مخالفت جدی با امیرالمومنین: ابن‌ زبیر در راه بصره و در این شهر پس از درگیری و نزاع طلحه و زبیر بر سر امامت لشکر، در کنار محمد بن طلحه امامت لشکریان جمل را عهده‌دار بود، گفته شده که او فرمانده پیاده نظام جنگ بوده

3. تلاش برای نگه داشتن پدرش زبیر در جنگ: در آغاز نبرد، با آگاهی از تصمیم پدرش زبیر برای کناره‌گیری از جنگ، کوشید تا با ترسو خواندن پدرش او را از این کار بازدارد. اما سرانجام زبیر از جنگ کناره گرفت.

4. حمایت، تشویق و تشجیع عایشه بر جنگ، رابطه عاطفی با خاله‌اش عایشه، وصایت عایشه: عاطفه فراوان میان ابن‌ زبیر و عایشه باعث شد تا طلحه و زبیر او را برای قانع‌کردن عایشه در اتحاد با خود در جنگ جمل به خدمت گیرند. بعدها وقتی عایشه از ابن عمر پرسید که چرا او را از همراهی با جملیان بازنداشته است، ابن‌ عمر نفوذ ابن‌ زبیر را مانع از آن دانست که عایشه سخن کسی را برای کناره‌گیری از جنگ بپذیرد. در لشکرکشی اصحاب جمل به بصره، سگان سرزمین حَوْأب به عایشه پارس کردند و او به یاد حدیث پیامبر افتاد که همسرانش را بر حذر داشته بود که سگ‌های حوأب سر راهشان را بگیرند. در این هنگام، ابن‌ زبیر 50 تن از بنی‌عامر بن صعصعه را واداشت تا نزد عایشه شهادت دهند که آن ناحیه حوأب نیست. این گواهی نخستین گواهی دروغ در اسلام شناخته شد. ابن زبیر در کشاکش نبرد دقایقی زمام شتر عایشه را در دست گرفت؛ اما عایشه که خطر این کار را می‌دانست، او را سوگند داد تا آن را رها کند. عبدالله در این جنگ با مالک اشتر درگیر شد و با وجود بیش از 30 زخم جان سالم به ‌در برد. عایشه به کسی که مژده سلامت او را در این نبرد داد، 10 هزار درهم مژدگانی پرداخت.

5. فرار از جنگ و عفو عمومی امیرالمومنین: ابن‌ زبیر پس از شکست اصحاب جمل، در خانه مردی از قبیله ازد پنهان شد و در کنار دیگر فراریان این نبرد، مشمول عفو امام علی(علیه السلام)قرار گرفت.

 

57هجری:

دفاع از امام حسین در جریان اختلاف ولید با حضرت: میان امام حسین (علیه‌السّلام) و ولید بن عتبه که از طرف عمویش معاویه در مدینه حکومت داشت درباره مالی که آن حضرت داشت نزاعی روی داد و ولید بن عتبه خواست از قدرت خود بر علیه آن جناب استفاده کند و حق او را پایمال سازد. حسین بن علی (علیه‌السّلام) فرمود حق مرا به من باز گردان و گرنه شمشیر به دست خواهم گرفت و در مسجد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به پای ایستاده مردم را به حلف الفضول دعوت می‌کنم. عبدالله بن زبیر که در همان ساعت در مجلس ولید حضور داشت گفت: به خدا سوگند اگر او چنین دعوتی کند من نیز شمشیرم را به دست خواهم گرفت و به دفاع از او قیام خواهم نمود تا حق او را از تو بگیرم یا جان در سر این کار گذارم. این سخن به گوش مسعود بن مخرمه رسید او نیز همین سخن را گفت... ولید بن عتبه که کار را بدین منوال دید حق آن حضرت را به ایشان مسترد داشت.

 

60،61هجری:

1. مرگ معاویه و امتناع از بیعت با یزید: پس از مرگ معاویه، عبدالله بن زبیر از بیعت با یزید سرپیچید و مبارزاتی را علیه حکومت امویان راه انداخت. منابع تاریخ‌نگاری درباره انگیزه قیام ابن زبیر نظریه‌هایی ابراز داشته‌اند؛ از جمله اینکه او در پی رسیدن به خلافت بود.

2. سودای خلافت: ابن‌ زبیر با پیامبر(ص) و دو همسرش خدیجه و عایشه خویشاوندی نزدیکی داشت، پدرش از صحابه نزدیک پیامبر(ص)بود و از برخی امتیازات دیگر مانند عضویت پدرش در شورای خلافت عمر برخوردار بود.افزون بر این، او ادعا داشت که عثمان با او درباره خلافت پیمان بسته است. اینها همه باعث می‌گشت تا خود را به خلافت بیش از بنی امیه مستحق بداند.

3. رفتن به مکه از مدینه و پناه بردن به مسجدالحرام برای بیعت نکردن با یزید: پس از مرگ معاویه، یزید به توصیه پدر، ابن زبیر برای بیعت زیر فشار گذاشت و جان او را تهدید کرد و ابن زبیر به مکه و خانه خدا پناه برد و در حجر اسماعیل سکونت گزیده و مردم او را به زهد میشناختند؛ او از خود با لقب «عائذ البیت» (پناهنده به خانه خدا) یاد می‌کرد که گویا اشاره به روایتی دارد که بنابر آن، شخصی از دست ستمکاران به کعبه پناه خواهد برد و عاقبت، دشمنان ستمگرش نابود خواهند شد.

4. آمدن امام حسین به مکه و گفتگو او با امام: در اینکه او موافق مانند امام بود یا رقتن ایشان دو قول است یکی از اقوال این است: «وقتی امام حسین (علیه‌السّلام) تصمیم گرفت به عراق برود، عبدالله بن زبیر نزد حضرت آمد و گفت: اگر در همین حرم الهی بمانی و نمایندگان و داعیان خود را به شهرها بفرستی و برای شیعیان خود در عراق بنویسی که پیش تو آیند و چون کارت استوار شد کارگزاران یزید را از این شهر بیرون کنی من هم در این کار با تو همراهی فکری خواهم کرد و اگر به مشورت من عمل کنی بهتر است این کار را در همین حرم الهی انجام دهی که مجمع مردم روی زمین و محل رفت و آمد از هر سوی است و به اذن خداوند آنچه می‌خواهی به دست خواهی آورد و امیدوارم به آن برسی. قول دوم که بیشتر منابع به آن اشاره دارد این است که ابن زبیر در دل خواستار رفتن امام حسین (علیه‌السّلام) از مکه بود هر چند ظاهرا پیشنهاد ماندن در مکه را نیز مطرح می‌کرد. مسعودی آورده است: «ابن زبیر اقامت حسین (علیه‌السّلام) را در مکه خوش نداشت. زیرا مردم ابن زبیر را با وی برابر نمی‌گرفتند و به نظر او چیزی دل پسندتر از آن نبود که حسین (علیه‌السّلام) از مکه بیرون رود. بدین جهت پیش وی رفت حسین (علیه‌السّلام) گفت: قصد دارم به کوفه بروم. گفت: خدا تو را توفیق دهد اگر من آنجا یارانی مثل تو داشتم از کوفه چشم نمی‌پوشیدم. آنگاه از بیم آنکه امام بدگمان شود گفت: اما اگر این جا بمانی و ما و اهل حجاز را به دعوت خود بخوانی می‌پذیریم و به دور تو فراهم می‌شویم که از یزید و پدر یزید به خلافت شایسته تری. ابن سعد نیز می‌نویسد: «هر بامداد و شامگاه پیش حسین (علیه‌السّلام) می‌رفت و او را به رفتن به عراق تشویق می‌کرد و می‌گفت: عراقیان شیعیان پدرت و پیروان تو هستند.

5. تقابل با یزید بعد از کربلا: ابن زبیر در ابتدا خود را آماده بیعت با یزید نشان می‌داد و مدتی بدین گونه گذشت. پس از آن که خبر ماجرای کربلا به مکه رسید، او خطبه‌ای آتشین ایراد کرد و گریست و به صورت تلویحی یزید را برای خلافت نالایق خواند. سرانجام یزید به او دستور داد تا بیعت کند و غل و زنجیری از نقره فرستاد و از او خواست تا به نشانه فرمانبرداری آن را بر خود کند و نزد یزید برود ولی ابن زبیر نپذیرفت. عمرو بن سعید، حاکم مکه و مدینه، به دستور یزید سپاه کوچکی را برای اجبار ابن زبیر به بیعت به مکه فرستاد ولی از سپاهی متشکل از هواداران زبیر شکست خورد. فرمانده این سپاه که برادر ناتنی یزید بود همراه گروهی به اسارت ابن زبیر درآمد و سپس در زندان کشته شد. در این زمان، مکه عملا در دست ابن زبیر بود. شهر مدینه نیز به سبب واقعه کربلا و نیز ناشایستگی یزید برای خلافت، وضعیت ملتهب و به ابن زبیر تمایل داشت. عثمان بن محمد بن ابی ­سفیان، حاکم جوان مدینه، هیئتی از بزرگان و سرشناسان مدینه را پس از مناسک حج عازم شام کرد تا شاید با انعام و دلجویی­ از آنان توسط یزید، اوضاع مدینه سر و سامان یابد. ولی این کار باعث شد تا ناشایستگی یزید بیش از پیش بر هیئت عیان شود. رفتار غیراسلامی یزید در برابر اعضای هیئت مدینه، ناراحتی و نارضایتی شدید آنان را در پی ­داشت و آنان پس از بازگشت به مدینه، آشکارا ناشایستگی او برای خلافت را بازگفتند و در پی آن، یزید نامه­ تندی خطاب به مردم مدینه نوشت.

 

63هجری:

فاجعه حرّه: ابن زبیر، در خطبه‌ای بر یزید تاخت و مسلمانان را تشویق کرد که او را از خلافت خلع کنند. سپس به مردم مدینه نامه نوشت و از آنان درخواست تا با او به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کنند و مردم مدینه با عبدالله بن مُطیع عَدوی به نیابت از او بیعت کردند. در پی آن، مردم عثمان بن محمد، حاکم یزید و گروهی از بنی امیه رااز شهر بیرون کردند. یزید لشکری به حجاز فرستاد تا ابن زبیر و هوادارنش را سرکوب کند و زبیر را سخت تهدید کرد. لشکر یزید نخست مدینه را محاصره کرد و از مردم خواست تا از یزید تبعیت کنند و برای سرکوب ابن زبیر با آن همراه شوند ولی مردم نپذیرفتند. و در 28 ذی‌حجه سال 63ق. دو سپاه مردم مدینه و شام رو به روی یکدیگر قرار گرفتند. در رویارویی مردم مدینه با سپاه شام، مردم مدینه از سپاه شام شکست خوردند و سپاه شام به فرمان یزید سه روز جان و مال و ناموس مردم را بر خود مباح کرد و به قتل عام مردم و صحابه پیامبر و هتک حرمت نوامیس پرداخت و بدین ترتیب، فاجعه حَرّه رقم زده شد. سپاه شام سپس برای سرکوب ابن زبیر و هوادارنش راهی مکه شد.

 

64هجری:

1. مرگ یزید و شکستن محاصره مکه: بعد از فاجعه حره ابن زبیر و یارانش از 13 صفر سال 64 قمری تا 40 روز پس از مرگ یزید در 14 ربیع‌الاول سال 64 در محاصره سپاه شام بودند. ابن‌ زبیر در مسجدالحرام مستقر شد و شامیان بر بلندی‌ها و کوه‌های مشرف بر مسجدالحرام منجنیق نصب کردند و با پرتاب سنگ و گلوله‌های قیراندود و آتشین، زبیر و افرادش را زیر آتش گرفتند. سرانجام، سنگ‌های منجنیق به کعبه خوردند و پرده‌های میان رکن یمانی و حجرالاسود و چوب‌های ساج بنای کعبه آتش گرفت. یعقوبی(م 292ق) نقل کرده است که ابن زبیر، آتش را خاموش نکرد تا مردم مکه را علیه سپاه شام مصمم کند. گروه‌ها و دسته‌های گوناگونی در کنار ابن‌ زبیر با انگیزه دفاع از مسجدالحرام علیه سپاه شام جنگیدند. سپاه شام موفق به شکستن مقاومت ابن زبیر و مردم مکه نشد و چون یزید درگذشت، چهل روز بعد خبرش به سپاه شام رسید و این سپاه بدون موفقیت، از محاصره دست کشید و به شام بازگشت.

2. اعلام خلافت: به نوشته کتاب تاریخ خلیفه، ابن‌ زبیر 9 رجب سال 64ق مردم را دعوت به بیعت با خودکرد. گفته‌اند که پس از مرگ یزید بن معاویه، خلافت ابن زبیر در شام نیز طرفداران مهمی پیدا کرد و بدین رو، فرمانده سپاه شام پیش از حرکت به سوی شام، از ابن زبیر خواست تا از آنچه گذشته مانند واقعه حره چشم پوشند و همراه او برای در دست گرفتن خلافت به شام بیاید ولی ابن زبیر نپذیرفت. به زودی مردم بیشتر ممالک اسلامی، از جمله دمشق، کوفه، بصره، یمن و نواحی مختلف خراسان با نمایندگان ابن زبیر به نیابت از او بیعت کردند.ابن زبیر بر وابستگان بنی امیه سخت گرفت و آنان را از مکه بیرون کرد؛ بنی هاشم نیز از جمله محمد حنفیه و ابن عباس با وجود تلاش ها و فشار های ابن زبیر با او بیعت نکردند

 

73هجری:

هلاکت: عبدالملک پس از شکست و قتل مصعب بن زبیر و تصرف عراق، حجاج بن یوسف ثقفی را برای سرکوب ابن‌ زبیر به حجاز فرستاد. حجاج در ذی قعده سال 72ق. با آگاهی از ناتوانی نظامی ابن‌ زبیر و پس از رسیدن نیروی کمکی 5000 نفری وارد مدینه شد و حاکم زبیری آن را اخراج کرد. سپس به سوی مکه حرکت و ابن‌ زبیر را در مسجدالحرام محاصره نمود. این محاصره در ذی‌حجه سال 72ق. آغاز شد و پس از شش ماه و 17 روز با قتل ابن‌ زبیر در سه‌شنبه17 جمادی‌الاول سال 73ق. پایان یافت. برخی مدت این محاصره را هشت ماه و 17 روز دانسته‌اند. بر پایه گزارشی، عبدالملک در آغاز، حجاج را از تهاجم نظامی به مکه بر حذر داشته و از او خواسته بود تا با محاصره اقتصادی ابن‌ زبیر را به تسلیم وادارد. خاندان و یاران عبدالله بن زبیر و برادرش عروه، او را به صلح با عبدالملک و تأسی به امام حسن(ع) فرامی‌خواندند. وی در واکنش به این پیشنهاد، عروه را با همه شأن و جایگاهش سخت تنبیه کرد. این وضعیت در کنار اعلان عفو عمومی حجاج سبب گشت یاران ابن‌ زبیر و حتی پسرانش خبیب و حمزه برای حفظ جان خود تسلیم شوند. ابن زبیر سرانجام دانست که تاب مقاومت دربرابر سپاه شام را ندارد. وی به سفارش مادرش با یارانی اندک تا واپسین لحظه و در حالی‌ که به کعبه تکیه داده بود، جنگید و به دست مردانی از بنی‌سکون و بنی‌مراد کشته شد. در این نبرد 240 نفر همراه ابن‌ زبیر کشته شدند و خون برخی از آنان تا درون کعبه جاری شد.

 


عمر بن سعد

 ?از قریش بوده، سعد بن مالک(ابی‌وقاص) بن وهیب بن عبدمناف (یحتمل بخشی از توقعی که حضرات از او داشتند به همین خاطر بوده)

 ?تشویق پدرش به ادعای خلافت در جنگ بین امیرالمومنین و معاویه و نپذیرفتن پدرش (قدرت طلبی و حکومت دوستی از اول) تاریخ طبری

 ?شهادت علیه حجر بن عدی تاریخ طبری

 ?وقتی امام حسین علیه السلام به مکه پناه بردند او امیر یا امیرالحاج مکه بوده ولی با ورود امام به مدینه می‌رود و خبر مکه آمدن امام را به یزید اطلاع می‌دهد. مقتل خوارزمی

 ?وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد عمر و جمعی از کوفیان به یزید نامه نوشتند که نعمان توانایی مدیریت ندارد و باید برکنار شود سپس ابن زیاد منصوب شد (دست داشتن در تبعات انتصاب ابن زیاد) تاریخ طبری

 ?وصیت خصوصی مسلم به ابن سعد در مجلس ابن زیاد و خیانت و بازگو کردن وصیت برای ابن زیاد. اخبار الطوال دینوری؛ فقال مسلم لابن زیاد: فإن کنت مزمعا على قتلی ، فدعنی أوص إلى بعض من هاهنا من قومی. قال له: أوص بما شئت. فنظر إلى عمر بن سعد بن أبی وقاص، فقال له: أخل معی فی طرف هذا البیت حتى أوصی إلیک، فلیس فی القوم أقرب إلی ولا أولى بی منک.فتنحى معه ناحیة، فقال له: أتقبل وصیتی؟ قال: نعم. قال مسلم : إن على هاهنا دینا، مقدار ألف درهم، فاقض عنی، وإذا أنا قتلت فاستوهب من ابن زیاد جثتی لئلا یمثل بها، وابعث إلى الحسین بن علی رسولا قاصدا من قبلک، یعلمه حالی، وما صرت إلیه من غدر هؤلاء الذین یزعمون أنهم شیعته، وأخبره بما کان من نکثهم بعد أن بایعنی منهم ثمانیة عشر ألف رجل، لینصرف إلى حرم الله، فیقیم به، ولا یغتر بأهل الکوفة. وقد کان مسلم کتب إلى الحسین أن یقدم ولا یلبث. فقال له عمر بن سعد: لک على ذلک کله، وأنا به زعیم. فانصرف إلى ابن زیاد، فأخبره بکل ما أوصى به إلیه مسلم. فقال له ابن زیاد: قد أسأت فی أفشائک ما أسره إلیک، وقد قیل (إنه لا یخونک إلا الأمین ، وربما ائتمنک الخائن)

 ?همراه با لشگرش بیرون کوفه آماده بود که به ری برود ولی ابن زیاد او را خواند و ولایت ری را متوقف بر جنگ با امام حسین کرد

 ?شک و تردید داشت و مایل به جنگ نبود (یا به خاطر اعتقاد یا به خاطر راحت طلبی)

والله ما أدری وإنی لحائر  أفکّر فی أمری على خطرین

أأترک ملک الرّی والرّی منیتی  أم أرجع مأثوماً بقتل حسین

حسین ابن عمی والحوادث جمّة  لعمری ولی فی الرّی قرة عین

وإنَّ إله العرش یغفر زلّتی  ولو کنت فیها أظلم الثقلین

ألا إنما الدنیا بخیر معجّل  وما عاقل باع الوجود بدین

یقولون إن الله خالق جنة  ونار وتعذیب وغلّ یدین

فإن صدقوا فیما یقولون فإننی  أتوب إلى الرحمن من سنتین

وإن کذبوا فزنا بدنیا عظیمة  وملک عظیم دائم الحجلین

ترجمه: به خدا قسم نمی­‌دانم و حقیقتاً در حیرتم. بسیار فکر می‌­کنم در کارم که بین دو خطر افتاده است آیا ترک کنم حکومت ری را در حالی که قدرت آرزوی من است؟ یا گناه­کاری بشوم که قتل حسین را به گردن گرفته است حسین فرزند عموی من است و حوادث انبوه شده است و به جانم قسم که من عاشق ری هستم راستی حقیقتا دنیا نیکی حاضری زود بازده است و عاقل هرگز نقد را به نسیه نمی­‌فروشد می­‌گویند حقیقتا خدا خالق بهشت است. و خدا خالق جهنم و عذاب و غل و زنجیر زننده به دستان است اگر آن چه گفته‌­اند راست باشد حتما من به درگاه خدا دو سال دیگر توبه می­‌کنم و اگر دروغ گفته باشند ما با دنیا به پیروزی بزرگی رسیده­‌ایم و سلطنتی که همواره در پرتوش کامیابیم. نزدیک به این مضامین را نیز عمربن سعد در قالب چند بیت شعر در پاسخ بریر بن خضیر همدانی گفته بود. بریر از امام خواسته بود که در باره استفاده سپاه امام از آب فرات با عمربن سعد صحبت کند ولی وقتی جواب عمربن سعد را درقالب اشعاری شنید نزد امام بازگشت وگفت عمربن سعد راضی شد که تو را به ولایت ری بفروشد.

 ?صحبت های خصوصی امام با او، توقعی که از او داشتند، هرچه میخواهی به تو میدهیم باما باش بر علیه یزید قیام کن.

 ?در نتیجه این مذاکرات نظرش تغییر کرد که پیش ابن زیاد شفاعت کند.

 ?حضرت فرمودند یکی از چند راه را برای ما قرار بدهید ابن زیاد اول قبول کرد ولی شمر نظر او را تغییر داد و باعث شد او را به سمت عمرسعد بفرستد و او را بر جدال تشجیع کند و کوتاه نیاید

 ?عمر سعد میدانست اگر عمل نکند شمر او را میکشد و جایگزین او می‌شود (ترس جان و مقام)

روز تاسوعا عمر سعد لشگریان را آماده کرد و جمله معروف یا خیل الله ارکبی را گفت ولی اباعبدالله به ابالفضل العباس دستور دادند تا آن شب را برای عبادت مهلت بگیرند و جنگ به عاشورا موکول شد

صبح عاشورا هم حضرت خطبه و موعظه به لشگر گفتند و پس از آن مجددا به شخصه عمرسعد را خطاب قرار دادند و او را توبیخ کردند تا از این کار منصرف شود. فرمودند: ای عمر بن سعد! آیا تو مرا می‌کشی و می‌پنداری که آن زنازاده فرزند زنازاده(نا پاک زاده) تو را حاکم ری و گرگان خواهد کرد؟ به خدا سوگند تو هرگز گوارایی آن را نخواهی چشید. عمر سعد از سخنان امام خشمگین شد و از امام رو گرداند و به لشکریانش گفت: منتظر چه هستید؟ همگی حمله کنید که لقمه‌ای بیش نیست. مقتل الحسین خوارزمی: ثم قال علیه السّلام: «أین عمر بن سعد؟ ادعوا لی عمر» ، فدعی له و کان کارها لا یحب أن یأتیه، فقال: «یا عمر! أنت تقتلنی، و تزعم أن یولیک الدعی بن الدعی بلاد الری و جرجان؟ و اللّه، لا تتهنأ بذلک أبدا، عهد معهود، فاصنع ما أنت صانع، فإنّک لا تفرح بعدی بدنیا و لا آخرة، و کأنی برأسک على قصبة قد نصب بالکوفة، یتراماه الصبیان و یتخذونه غرضا بینهم» . فغضب عمر بن سعد من کلامه، ثمّ صرف وجهه عنه، و نادى بأصحابه: ما تنظرون به؟ احملوا بأجمعکم إنما هی أکلة واحدة.

روز عاشورا در ابتدای جنگ عمر اولین تیر را به سمت سپاه امام حسین انداخت و لشگریان را بر این امر شاهد گرفت تا بعدا نقشش در کربلا انکار نشود؛ ثم إن الحسین علیه السّلام دعا بفرس رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله-المرتجز-، فرکبه و عبأ أصحابه، و زحف عمر بن سعد فنادى غلامه دریدا: قدم رایتک یا درید! ثمّ وضع سهمه فی کبد قوسه، ثمّ رمى به و قال: اشهدوا لی عند الأمیر أنی أول من رمى، فرمى أصحابه کلّهم بأجمعهم فی أثره رشقة واحدة، فما بقی من أصحاب الحسین أحد إلاّ أصابه من رمیتهم سهم.

 

کار عمر به جایی رسید که مورد نفرین امام واقع شد؛ پس از آنکه علی اکبر به میدان رفت، امام خطاب به عمر سعد چنین نفرین کرد: «خدا نسل تو را قطع کند و کسی را بر تو مسلط گرداند که در بستر، سر از تنت جدا کند  در جریان قیام مختار عمر سعد در بسترش به قتل رسید ونفرین امام حسین (ع) در باره اش تحقق یافت و پسر او (حفص) نیز کشته شد.

وقتی امام حسین به شدت زخمی شد و بر زمین افتاد، عمر سعد با اسب خود نزدیک آمد و بالای سر آن حضرت ایستاد و به سپاهیانش گفت: کار او را تمام کنید و سر از بدنش جدا سازید؛ همچنین تاختن اسب بر پیکر شهدا کربلا هم با دستور او انجام شد.

در 12محرم پس از دفن اجساد کشته‌های سپاه خود با خاندان حسین(ع) که اسیر شده بودند، به سوی کوفه حرکت کرد و هنگامی که به نزد عبیدالله بن زیاد به کوفه رفت، عبیدالله از او خواست تا نامه وی در مورد جنگ با امام حسین(ع) را پس بدهد. ابن سعد ادعا کرد آن نامه از بین رفته است و عبیدالله گفت که آن را از تو خواهم گرفت.

ابن سعد که دیگر دستش از همه جا کوتاه شده بود حالت خویش را چنین وصف کرده است: هیچ کس بدتر از من به خانه خویش باز نگشت، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کرده و عدالت را پایمال و قرابت را قطع کرده‌ام. انساب الاشراف: وجعل عمر بْن سَعْدٍ یقول: مَا رجع أحد إِلَى أهله بشر مما رجعت بِهِ!!! أطعت الفاجر الظالم ابْن زیاد، وعصیت الحکم العدل، وقطعت القرابة الشریفة!

 

هلاکت

ابن سعد به هنگام قیام سلیمان بن صُرَد خزاعی کوفی به خونخواهی از قاتلان امام حسین(ع) در 65ق /684م، از بیم کشته شدن به دست مردم شب ها در دارالاماره می‌خوابید و آنگاه که مختار بن ابی عبید ثقفی در 66ق /685م به خونخواهی آن حضرت قیام کرد و بر کوفه مسلط شد همراه با محمد بن اشعث که او نیز از شرکت کنندگان اصلی جنگ کربلا بود، فرار کرد. اما به وقت شورش مردم کوفه بر ضد مختار، به کوفه بازگشت و با دیگر سران مخالف مختار، رهبری مردم را به دست گرفت، ولی با شکست کوفیان بار دیگر از کوفه گریخت و به سوی بصره رفت تا به مصعب بن زبیر پناهنده شود. مختار یکی از فرماندهان خود را به نام ابوقلوص شبامی به تعقیب آنان فرستاد. وی ابن سعد را دستگیر کرده به نزد مختار آورد و ابن سعد و پسرش حفص بن عمر بن سعد که او نیز در مجلس حاضر بود به دستور مختار کشته شدند. مختار پس از آتش زدن بدن آنان سرهای آن دو را برای محمد بن حنفیه به مدینه فرستاد.

در روایت تاریخی دیگر آمده است که ابتدا مختار، ابن سعد را به شفاعت عبدالله ابن جَعده بن هُبیره مخزومی امان داد. زیرا خواهر مختار یا به قولی دختر مختار همسر عمر بن سعد بود؛اما پس از اعتراض محمد بن حنفیه به مختار، وی به یکی از فرماندهان سپاه خویش دستور داد تا ابن سعد را در خانه‌اش دستگیر کرده سر از تنش برگیرد.